💖کافه شعر💖
2.79K subscribers
4.44K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
‌‌از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران، وای به حال دگران!

#شهریار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مرد آنست كه وقتي گُلِ او غمگين است
در به رقص آورِيَش، سازِ درايت دارد

مرد آنست كه حتّي جسدِ بي جانش
با رقيبان سرِ معشوق، رقابت دارد!

"اي كه از كوچه معشوقه ما ميگذري"
چشم درويش بكن! عشق، قداست دارد

#شهریار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

#شهریار
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی؟
چه شد که شیوه‌ی بیگانگی رها کردی؟

به قهر رفتن و جور و جفا، شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدی؛ وفا کردی؟

منم که جور و جفا دیدم و وفا کردم
تویی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی


بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد، کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی؟

اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود
بیا که کار جهان بر مراد ما کردی

هزار درد فرستادی‌ام به جان، لیکن
چو آمدی، همه آن دردها دوا کردی


#شهریار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زین خوشترت کجا خبری دَر زَنَد که دوست...

سر بی‌خبر به ما زد‌ و از ما خبر گرفت

#شهریار
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❀═‎‌‌‌🌼
⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

مه من هنوز عشقت دل من فگار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد

نه بلای جان عاشق شب هجرت است تنها
که وصال هم بلای شب انتظار دارد

تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی
که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد

نه به خود گرفته خسرو پی آهوانِ ارمن
که کمند زلف شیرین هوس شکار دارد

مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن
که هنوز وصله‌ی دل دو سه بخیه کار دارد

دل چون شکسته‌سازم ز گذشته‌های شیرین
چه ترانه‌های محزون که به یادگار دارد

غم روزگار گو رو پی کار خود که ما را
غم یار بی‌خیالِ غم روزگار دارد

گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست
چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد

دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن
نه همه تنور سوز دل شهریار دارد

#شهریار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
برو که لشکر هجران چو بر سر من تاخت
تو دست من نگرفتی و پایمال شدم

به دست، تیر و کمان آمدم به بیشه‌ی عشق
شکارِ شیرِ نگاه تو ای غزال! شدم

هنوز سالِ جدایی به سر نرفت ای ماه!
که من شکسته‌تر از پیر سال و ماه شدم

سوال کردم‌اش از شهریار یاد آری؟
نداد پاسخ و شرمنده از سوال شدم

#شهریار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مهتاب و سرشکی به هم آمیخته بودیم
خوش رویهم آن شب من و مه ریخته بودیم

دور از لب شیرین تو چون شمع سیه روز
خوش آتش و آبی به هم آمیخته بودیم

با گریه خونین من و خنده مهتاب
آب رخی از شبنم و گل ریخته بودیم

از چشم تو سرمست و به بالای توهمدست
صد فتنه ز هر گوشه برانگیخته بودیم

زان پیش که در زلف تو بندیم دل خویش
ما رشته مهر از همه بگسیخته بودیم


#شهریار

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اگر چه رند و خراب و گدای خانه به دوشم
گدائی در عشقت به سلطنت نفروشم

اگر چه چهره به پشت هزار پرده بپوشی
توئی که چشمه نوشی من از تو چشم نپوشم

چو دیگجوش فقیران بر آتشم من و جمعی
گرسنه غم عشقند و عاشقند به جوشم

فلک خمیده نگاهش به من که با تن چون دوک
چگونه بار امانت نشانده اند به دوشم

چنان به خمر و خمار تو خوابناکم و مدهوش
که مشکل آورد آشوب رستخیز به هوشم

صلای عشق به گوشم سروش داده به طفلی
هنوز گوش به فرمان آن صلای سروشم

تو شهریار بیان از سکوت نیم شب آموز
گمان مبر که گرم لب تکان نخورد خموشم
 
#شهریار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تا کی در انتظار گذاری به زاری‌ام؟
باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاری‌ام

دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز
جان سوز بود شرح سیه‌روزگاری‌ام

بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود
دیشب که ساز داشت سرسازگاری‌ام

شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد
چشمی نماند شاهد شب‌‌زنده‌داری‌ام

طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست
ماند به شیر شیوه وحشی شکاری‌ام

شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز
تا زنده ام بس است همین شرمساری‌ام

#شهریار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهی
لرزان بسان ماه و لغزان بسان ماهی

آمد ز برف مانده بر طره شانه‌ی عاج
ماه است و هرگزش نیست پروای بی‌کلاهی

افسون چشم آبی در سایه روشن شب
با عشوه موج میزد چون چشمه در سیاهی


#شهریار
#صـبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده داده‌ام که چو جان در بر آرمت

تا شویمت از آن گل عارض غبار راه
ابری شدم ز شوق که اشکی ببارمت

عمری دلم به سینه فشردی در انتظار
تا درکشم به سینه و در بر فشارمت

این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق
ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت

داغ فراق بین که طرب‌نامه وصال
ای لاله‌رخ به خون جگر می‌نگارمت

چند است نرخ بوسه به شهر شما که من
عمری است کز دو دیده گهر می‌شمارمت

دستی که در فراق تو می‌کوفتم به سر
باور نداشتم که به گردن درآرمت

ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی
باری چو می‌روی به خدا می‌سپارمت

از جویبار چشم ترم سایه وامگیر
تا چون مژه نهال تفرج بکارمت

روزی که رفتی از بر بالین شهریار
گفتم که ناله‌ای کنم و بر سر آرمت

#شهریار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اشکش چکید و دیگرش آن آبرو نبود
از آب رفته هیچ نشانی به جو نبود

مژگان کشید رشته به سوزن ولی چه سود
دیگر به چاک سینه مجال رفو نبود

دیگر شکسته بود دل و در میان ما
صحبت به جز حکایت سنگ و سبو نبود

او بود در مقابل چشم ترم ولی
آوخ که پیش چشم دلم دیگر او نبود

حیف از نثار گوهر اشک ای عروس بخت
با روی زشت زیور گوهر نکو نبود

اشکش نمی‌مکیدم و بیمار عشق را
جز بغض شربت دگری در گلو نبود

آلوده بود دامن پاک و به رغم عشق
با اشک نیز دست و دل شستشو نبود

از گفتگو و یاد جفا کردنم چه سود
او بود بی‌وفا و در این گفتگو نبود

ماهی که مهربان نشد از یاد رفتنی است
عطری نماند از گل رنگین که بو نبود

آزادگان به عشق خیانت نمی‌کنند
او را خصال مردم آزاده‌خو نبود

چون عشق و آرزو به دلم مرد شهریار
جز مردنم به ماتم عشق آرزو نبود

#شهریار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کاش پیوسته گل و سبزه و صحرا باشد
گلرخان را سر گلگشت و تماشا باشد
زلف دوشیزه گل باشد و غماز نسیم
بلبل شیفته شوریده و شیدا باشد
سر به صحرا نهد آشفته‌تر از باد بهار
هر که با آن سر زلفش سر سودا باشد
رستخیز چمن و شاهد و ساقی مخمور
چنگ و نی باشد و می باشد و مینا باشد
یار قند غزلش بر لب و آب آینه‌گون
طوطی جانم از آن پسته شکرخا باشد
لاله افروخته بر سینه مواج چمن
چون چراغ کَرَجی‌ها که به دریا باشد
این شکرخواب جوانی است که چون باد گذشت
وای از این عمر که افسانه و رؤیا باشد
گوهر از جنت عقبا طلب ای دل ورنه
خَزَف است آنچه که در چنته دنیا باشد
شهریار از رخ احباب نظر باز مگیر
که دگر قسمت دیدار نه پیدا باشد

#شهریار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست
همه آفاق پر از نعره مستانه تست

در دکان همه باده فروشان تخته است
آن که باز است همیشه در میخانه تست

دست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز
زیور زلف عروسان سخن شانه تست

ای زیارتگه رندان قلندر برخیز
توشه من همه در گوشه انبانه تست

همت ای پیر که کشکول گدائی در کف
رندم و حاجتم آن همت رندانه تست

ای کلید در گنجینه اسرار ازل
عقل دیوانه گنجی که به ویرانه تست

شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل
هر که توفیق پری یافته پروانه تست

همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست
همه بازش دهن از حیرت دردانه تست

زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد
چشمک نرگس مخمور به افسانه تست

ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان
#شهریار آمده دربان در خانه تست

#شهریار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آسمان گو ندهد کام، چه خواهد بودن
یا حریفی نشود رام چه خواهد بودن

حاصل از کشمکش زندگی ای دل نامی است
گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن

آفتابی بود این عمر ولی بر لب بام
آفتابی به لب بام چه خواهد بودن


#شهریار
#صبح_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀