💖کافه شعر💖
2.79K subscribers
4.44K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
رسد صدای غم از هر کجا به گوش امشب
فُتاده در دل عالم تب و خروش امشب

به تار موی پریشانِ در هوا سوگند
شمیم یاد کسی برده عقل و هوش امشب

خراب و خسته و دلتنگ و بی خریدارم
قسم به عشق، به آزار من مکوش امشب

شکسته ساز دلم بیصدا نمی ماند
شِنو نوای غم انگیز می فروش امشب

به بزم ما که حریفان به سفره بِنشستند
مکن دریغ چو ساقی تو هم بنوش امشب


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
رهایم کن اگر هستم دلیلِ درد و تبهایت
پشیمانی و میدانم شدم کابوس شبهایت
برای دل بریدن از تو قلبم میخورد سوگند
به فریاد سکوتی که نشسته روی لبهایت

نخور غصّه همین امشب رهایت میکنم، برگرد
که دانم عشق ناچیزم چه بر روز دلت آورد
نشو غمگین که نگذارم بسوزد آتشم جانت
برای این منِ سرشارِ از غم‌ واژه های درد

مرا بگذار و بگذر دیگر از بندِ من آزادی
تو که مجنونترین بیدی، نمیلرزی به هر بادی
نمان دیگر که میدانم کنار این منِ تنها
هزاران بغض نوشیدی و حسرت را فرو دادی

نبوده قابلت آری دل غمگین و افسرده
شرابی نیست در این جام محزونِ ترک خورده
بپر تا اوج خوشبختی و نامم را ببر از یاد
نیاور نوشدارویی که سهرابت دگر مرده

به دست خویش پرپر شد نهال آرزوهایم
که عمری با غم دوری هم آغوش و هم آوایم
کفن پوشیده ام بی تو به دل قصد سفر دارم
به تشییعم نیا بگذار تا راحت بیاسایم



#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای اشک پشت پلک که با خنده توأمی
با غم مکملی و به هجران متمّمی

می دانمت عزیز که با این سکوت محض
گویای دردهای مگوی مسلّمی

با اینهمه عذاب چه شد، قلب ساده لوح !
با چشمهای روشن او باز محرمی ؟!

از عمق دل بگویمت ای بیوفای من !
بر هر چه دوست داشته قلبم، مقدّمی

گلهای یاس پشت سرت حرف می زنند
تو باعث حسادت گلهای عالمی

از تو چه دارد این دل عاشق نصیب، جز
اشعار دل گرفته و تصویر مبهمی


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شود تکیده گُل دل چو‌ باغبان تو نباشی
برای واژه ی احساس سایبان تو نباشی

نگاه آتش عشق کدام چشم نظر باز
دلم به بند در آرد! که دل سِتان تو نباشی؟

کدام قافیه را باخت شعر نیمه تمامم
که رازِ عشق بگوید ولی در آن تو نباشی؟

برای از تو سرودن، برای بی تو نبودن
بهار میشوم آری، ولی خزان تو نباشی

گُمَت نمیکنم ای گل، که ربّ عشق از اوّل
تو را نشان دلم داد و بی نشان تو نباشی

عوض نمیشوَم اینَم، نوشته قلب غمینم
که تا ابد پر دردم و همچنان تو،،، نباشی



#حامد_بیدل   

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
منی که شاعر پر حوصله لقب دارم
ببین برای تو اشعار منتخب دارم

به خون دل شده امضاء غزل غزل شعرم
که از قبیله ی دل، با "وفا" نسب دارم

میان حرف و سکوتم بگرد و اذعان کن
به غیر نام عزیزت اگر به لب دارم

اگر چه نیست دلت معترف، تو می دانی
هزار بوسه من از پیکرت طلب دارم

به اعتبار وفایت به کس ندادم دل
از اینکه رفته ام از خاطرت، عجب دارم

نشسته ام که بیایی به قصد همراهی
بگو به من ! اگر امید بی سبب دارم


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در شبی ظلمانی و خاموش دریا خون گریست
ضجّه زد ساحل علیٌ وا علیٌ یا علی

عالم خاکی نشد مأوای آن روح سِتُرگ
گشت خالی این صدف زان دُرِّ بی همتا علی

آبرو رفت از زمین تا رفت شاه عدل و عشق
شد طنین افکن نوای لا فَتٰی اِلّا عَلی


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سماجت کرده دل تا دلبخواهش را نگه دارد
در این شطرنج بی سرباز، شاهش را نگه دارد

غم زخم از خودی خوردن به شعرم داد فرصت تا
برای یوسفِ احساس، چاهش را نگه دارد

قسم دادم خدای عشق را هر شب، مقدّر کن
میان کافران، دل، قبله گاهش را نگه دارد

من از این فاصله با عکس رویت دلخوشم امّا
موّفّق می شود این برکه ماهش را نگه دارد؟

بزن لبخند تا یک لحظه از یُمن نگاه عشق
قلم هم، بغض اشک و سوز آهش را نگه دارد

هزاران عشوه در لحن سکوتت باله می‌رقصد
چگونه می تواند دل نگاهش را نگه دارد ؟!

برای بردن دل چشمهای روشنت کافی ست
بگو فرمانده ی حُسنت سپاهش را نگه دارد


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‍شعرهای الکنم سَر خورده از تکرارها
همچنان حلّاج مانده بی زبان بر دارها

بیوفایی کرد و رفت از شهر خاموش غزل
آری افتاده قیامت بعد از این، دیدارها

ای زلیخا عشق را با وزنه ی عقلت مسنج
یوسفت اُفتاده از رونق در این بازارها

بیوفا گر خواندمت مِهر از من عاشق مگیر
بنده معذورم از این کم گفتن بسیارها

شد مکدّر شعرم از خودخواهی تقدیرِ عشق
گشت مدفون از جفا در هجمه ی زنگارها

دل پی دیوان عشقش زار و سرگردان مشو
جای هر در شد بنا از سنگِ غم دیوارها


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گوهری یکدانه بودی گرم بازارت شدم
دل فدایت کردم و با جان خریدارت شدم

خیل مشتاقان فراوان بود و با یاری بخت
این من بی ادّعای ساده دل یارت شدم

کوله ای از غم به دوشت بود و من با همدلی
تکیه گاه خستگی ها در شب تارت شدم

تا که از زخم زبان و چشم باشی در امان
پیش چشم حاسدان ملزم به انکارت شدم

خود بیا حلّ معمّا کن چگونه از لبت !
بوسه ها دارم طلب امّا بدهکارت شدم؟


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مثلِ گیسویت پریشان است، قلبِ بیقرار
آمده جان بر لب از، دلشوره های انتظار

می تراود از نگاهت، مستی و شعر و شراب
معنی آرامشی همچون صدای آبشار

ریخته بال و پرت مانند من از درد عشق
همنفس، ای بهترین رؤیای خوب ماندگار

گفته بودی یکشبی خو کن به زندان قفس
آسمان را بی پَر پرواز میخواهی چه کار؟

فرض کن حتّی شبی هم بشکند قفل قفس
فکر کردی کُلّ این دنیا چه باشد جز حصار؟

مرغ امید از هوای شهر ما کوچیده است
در چنین سرمای جانسوزی نمی آید بهار

حرف دل امّا فقط این مصرع کوتاه شد:
تا تو را دارم، ندارم بیم، از این روزگار

در کمال ناامیدی، ای تمام باورم
هستی ام تنها تویی و یک دل، امیدوار

چشمهایت را مگیر از من در این زندان غم
ای نگاهت مرهمی، بر زخمهای بیشمار



#حامد_بیدل   

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀