💖کافه شعر💖
2.79K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
صدایش
به غربت پاییز شبیه بود
عطر تنش
به خاک باران خورده‌ی بهار
هُرم آغوشش
به مردادی‌ترین روز تابستان
و سفیدی گردنش
به برفِ زمستان...
که رد سرخی از بوسه را
بر شانه هایش طلب می‌کرد

استعاره‌های چهار فصل
چه زیبا
در قالب شعر‌گونه‌اش
دلبری می‌نمود

#مریم_امینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
روزی که شاعر شوم
قاب استعاره را
پر از زیبایی های زنانه می‌کنم

احساسم را
گره میزنم به ترجیع بندِ شعر
و غزلواره‌های نفس کشیدن را
از بند رها می‌کنم

از آواز صبحگاهی بلبل در بهار
تا جیرجیرِ جیرجیرکانِ پنهان
میان شاخه‌ها در تابستان
شعر می‌سازم
و از شرم صورت انارِ پاییزی
و رد پای عشق
روی برفِ زمستان
غزل می‌بافم

تفسیر می‌کنم
در برق چشمان سیاهم
فلسفه نور را

و لبهای هر معشوقه‌ای را
به تکرار نوشته هایم
می‌خوانم

روزی که شاعر شوم
ازلی تری اذان عشق را
در گوش شعرهایم
اقامه می‌کنم
و تا ابد
میان عاشقانه‌ها
زنده می‌مانم

#مریم_امینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
زبانم را
حُکم به خاموشی می‌دهم
تا عاشقانه‌ای برایت زمزمه نکند
چشمانم را به زمین می‌دوزم
زیبایی‌ات سحرم نکند
دستانم را زیر چانه گره می‌زنم
به هوایت به پرواز در نیاید
و حواسم را
به این سو و آن سو پرت می‌کنم
که حوالی خیالت پرسه نزند
اما...
با عصیانِ خواب‌هایم
چه کنم؟

#مریم_امینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

می خواهم
حوالی سپیدارها
میان غرق شدن در خیالت
بمانم
لبخند بزنم از شوق نگاهت
و پر بگیرم
در بی هوایی پر از هوایت
میدانی؟
دنیا برای من
که از نوش نگاهت
جرعه ای نوشیده
طنز مضحکی است

#مریم_امینی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
درماندگی شیرینی
بر من چیره شد
وقتی
نگاهم وا ماند
در سیاهی چشمانت

اندوه مزمن
در انحنای لبخندم
رفته رفته رنگ باخت

مرز عقل و دل
نقطه چین شد
در هاله ای از ابهام

یاخته های احساس
بیرون زدند
از دمل های چرکین
و تب تندی
که کوتاه نمی آمد...
از سندرمی حکایت داشت
که درمانش
قرنطینه بود
در بیمارستان تک تختخوابیِ قلبت


#مریم_امینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
وقتی شامه حیاط
مست از عطر شب بوها می‌شود

و خرماییِ چشمانت
سنگینیِ یک روز خسته را
روی پیراهن شمعدانی میتکاند

از نردبان آسمان بالا می‌روم
پرده‌ی ستاره‌دار شب را می‌کشم

و بستری به رنگِ
مهتاب میان آغوشم میگسترانم.

تو
همراهِ بوسه هایی‌که
پاره های جانم را به نفس‌هایت‌
پیوند میزند‌ بر شانه‌ام به خواب می‌روی

و من زیباترین آفریده‌ی خدا را
پشت چشمان بسته‌ام‌ نقاشی میکنم

#مریم_امینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
صاف تر از
زلال آب و آینه ای
لبریز از
عشق و اضطراب و دعا

و ذکر میان لبخندت
طرح ملیح پایان خستگی ها
مواج باش دریای من

این مرغ دریایی
تا ابد
بال زدن میخواهد
در بیکران تو

#مریم_امینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کاش
لمس احساست
عمق دوست داشتنم را حس می‌کرد
و سرزنش نمی‌کردی
جنون خواستنم را
مگر می‌شود
با بودنت رویا نبافت!؟
با لبخندت عاشق نشد!؟
با نگاهت
دیوانه نشد!؟
از حرف هایت شعر نخواند!؟
از دستهایت آغوش نساخت!؟
و از رد قدم هایت رویش شکوفه ها را ندید!؟
بی تو ولی
فقط میشود
لابلای زنگار بغض ترانه ها
نفس کشید و نمرد...

#مریم_امینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خیالی گریزپا
از کنارم گذشت
رها در آغوش خاکستریِ باد.
چشم لرزانِ انتظار
خیره ماند به هیچ
اندیشیدم
از شعر اکسیری بسازم برای فراموشی
اما نبودنت
نمک بر زخم واژه پاشید
و التهاب
در دل شعر شعله کشید
ابرکی در چشمانم
چون ابر موسمِ بهار
باریدن گرفت

#مریم_امینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به باد چه می‌آید
موهایت
نگاهم به چشمانت
لب هایم به شعرهایت
آغوشم به اندامت
دستانم به دستانت
زخمهایم به نوازشت
بودنت به تنهایی‌ام
در من
نفس به شمار گامهای تو
کوک می‌شود
به پاهایت رفتن را یاد نده
نفس به آمدن جان می‌گیرد

#مریم_امینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوستت دارم
تا زمانی که قلبی در سینه‌ام می‌تپد.

میبوسمت
تا لبی دارم
برای نوشیدنِ شهد لبهایت.

در آغوشت میکشم
تا روزی که دستی
برای به سینه فشردنت
به شانه‌ام آویخته است.

اما...
روزی که دیگر
قلب و دست و لبی
نباشد،
شعرهایم را بخوان.

در هر شعر
هزاران بار عاشقانه دوستت داشتم
هزاران بار بوسیدمت
و سلول‌هایم
در پختگیِ گرمای سینه‌ات
به بلوغ رسیده‌اند.

من در هر عاشقانه‌ای
هزاران بار
مستی را
با شراب ناب چشمانت چشیده‌ام.


#مریم_امینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‍ دوستت دارم
تا زمانی که قلبی در سینه‌ام می‌تپد.

میبوسمت
تا لبی دارم
برای نوشیدنِ شهد لبهایت.

در آغوشت میکشم
تا روزی که دستی
برای به سینه فشردنت
به شانه‌ام آویخته است.

اما...
روزی که دیگر
قلب و دست و لبی
نباشد،
شعرهایم را بخوان.

در هر شعر
هزاران بار عاشقانه دوستت داشتم
هزاران بار بوسیدمت
و سلول‌هایم
در پختگیِ گرمای سینه‌ات
به بلوغ رسیده‌اند.

من در هر عاشقانه‌ای
هزاران بار
مستی را
با شراب ناب چشمانت چشیده‌ام.


#مریم_امینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
وقتی
دوستت دارم را
در جانم هجی می‌کنی
میان واژه‌ها پر‌ می‌گیرم .

نقطه‌ها را
می‌پراکنم در هوا
و برهنگی کلمات شعر را
با تن‌پوشی از عشق می‌پوشانم .

وقتی می‌گویی دوستت دارم
بالِ کوچِ پرستو
رو به من برمی‌گردد .

و پروانه‌ها
برای نوشیدنِ شهد گلهای لای دفترم
صف می‌بندند .


#مریم_امینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

دوستت دارم
تا زمانی که قلبی در سینه‌ام میتپد
میبوسمت
تا لبی دارم
برای نوشیدن شهد لبهایت
در آغوشت میکشم
تا روزی که دستی
برای به سینه فشردنت
به شانه‌ام آویخته است
اما...
روزی که دیگر
قلب و دست و لبی
نباشد
شعرهایم را بخوان
در هر شعر
هزاران بار عاشقانه دوستت داشتم
هزاران بار بوسیدمت
و سلول هایم
در پختگی گرمای سینه‌ات
به بلوغ رسیده‌اند
من در هر عاشقانه‌ای
هزاران بار
مستی را
با شراب ناب چشمانت چشیده‌ام


#مریم_امینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

بخوان
نامم را به تکرار
و صدایم کن
آهسته و عمیق
رسوخ کن در استخوان‌هایم
می‌خواهمت
شبیه تشنه‌ای در توهم سراب
شبیه نفسهای بریده ی دونده‌ای نرسیده
شبیه حرفهای به لب ماسیده
از فهم لهجه گوش‌ها
و شبیه منتظری رفته از نیامدنها
من از کدام هزاره عشق برگشته‌ام؟
که نیمی از من
چون روی دیگر ماه
همیشه پنهان است
و تو آنجا جاودانه
بر سرزمین خیالم می‌تابی

#مریم_امینی

.❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کاش
لمسِ احساست
عمق دوست داشتنم را حس می‌کرد
و سرزنش نمی‌کردی
جنون خواستنم را
مگر می‌شود
با بودنت رویا نبافت!؟
با لبخندت عاشق نشد!؟
با نگاهت
دیوانه نشد!؟
از حرف‌هایت شعر نخواند!؟
از دستهایت آغوش نساخت!؟
و از رد قدم‌هایت رویش شکوفه‌ها را ندید!؟
بی تو ولی
فقط می‌شود
لابلای زنگار بغض ترانه‌ها
نفس کشید و نمرد...

#مریم_امینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ما با چشمانی
که نگاه شاعرانه داشت
به هم خیره می‌شدیم
و به زبان مقدس شعر
حرف می‌زدیم

از عاشقانه‌های نزار
می‌خواندیم
از نامه‌های غسان کنفانی
به غاده‌ السمان

من فروغ می‌شدم
او سهراب
من سیمین
او شاملو

دلبری کردن نمی‌دانستیم
فقط برای هم
شعر می‌خواندیم
و نمی‌دانستیم
کلمات
ما را تا کجا خواهند برد
و کجا رهایمان خواهند کرد

#مریم_امینی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یادت می‌آید
آن روز پاییزی ؟
بر نیمکتی زیر چنار کهنسال
دیوانه‌ وار
به چشمانت نگاه می‌کردم
حرف می‌زدی
و خونی به سرخی گل‌های انار
زیر پوست گونه‌ات دویده بود

شرم مانع می‌شد
رازی را که سال‌ها
کنج قلبم پنهان کرده بودم
زیر گوشَت زمزمه کنم
لرزش دستانم را
لای ریز نقش بازی کردنِ چشمهایم
پنهان
و می‌بلعیدم
ارتعاش صدای در اندوه تنیده را

یکی پس از دیگری می‌باریدند
برگ‌های زرد چنار
و شعله‌های آتشِ نشسته بر گونه‌هایم
زیر قطرات سرگردان باران
زبانه می‌کشیدند…

به راستی چه می‌شوند
دوستت دارم‌هایی
که زیر پوست شرم، سرخ می‌مانند
و بر زبان جاری نمی‌شوند؟

#مریم_امینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀