خواستم شبی به بامِ خیالِ تو پرواز کنم!
قصهء عشقِ تو را باز به دل ، من آغاز کنم
میانِ این همه بغض و دغدغهء شعر
عشقِ خود را ، من چگونه ابراز کنم ؟
نشستم سرد و خموش پشتِ دیوار چشمِ تو
تو بیا بگو ، من چگونه لب به سخن باز کنم ؟
شب به سر شد و قاصدکِ چشمانِ تو نیامد!
حال به چه بِسان چشمانِ تو را ، من ناز کنم
هر لحظه درگیر اُهام خیالِ تو شدم
خواهم که تو را ، دلبر طناز کنم
بیا و بگستران شرر نگاهت را به جانم
می خواهم که به چشمانِ تو اِعجاز کنم
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قصهء عشقِ تو را باز به دل ، من آغاز کنم
میانِ این همه بغض و دغدغهء شعر
عشقِ خود را ، من چگونه ابراز کنم ؟
نشستم سرد و خموش پشتِ دیوار چشمِ تو
تو بیا بگو ، من چگونه لب به سخن باز کنم ؟
شب به سر شد و قاصدکِ چشمانِ تو نیامد!
حال به چه بِسان چشمانِ تو را ، من ناز کنم
هر لحظه درگیر اُهام خیالِ تو شدم
خواهم که تو را ، دلبر طناز کنم
بیا و بگستران شرر نگاهت را به جانم
می خواهم که به چشمانِ تو اِعجاز کنم
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اے نازنین همہ شعرم بہ نام تو جان گرفت
دفترم بہ زُلف تو بوے ارغوان گرفت
قلم بے جان من زِ خیال تو جان گرفت
گویے شعرم بہ چشم تو رنگ ڪهڪشان گرفت
چو میشڪافد تیغ آفتاب فرق شب را
نمیدانے قلبِ #صبحم بہ یاد تو ضربان گرفت
تا ڪشیدم دستِ نوازش بہ سرِ خیالِ تو
نمے دانم چرا از ابر آسمانِ دلم باران گرفت
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دفترم بہ زُلف تو بوے ارغوان گرفت
قلم بے جان من زِ خیال تو جان گرفت
گویے شعرم بہ چشم تو رنگ ڪهڪشان گرفت
چو میشڪافد تیغ آفتاب فرق شب را
نمیدانے قلبِ #صبحم بہ یاد تو ضربان گرفت
تا ڪشیدم دستِ نوازش بہ سرِ خیالِ تو
نمے دانم چرا از ابر آسمانِ دلم باران گرفت
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پشت قاب صورتے !
خیالِ نگاهت...
چہ بے صدا مے شڪنم!
پنجرهء چشمانت را بُگشا ،
تا با قلبے مالامال از عشق
بر ایوان چشمانت جلوس ڪنم.
چشمانت مال من ....
هر چہ دارم مال تو ...
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خیالِ نگاهت...
چہ بے صدا مے شڪنم!
پنجرهء چشمانت را بُگشا ،
تا با قلبے مالامال از عشق
بر ایوان چشمانت جلوس ڪنم.
چشمانت مال من ....
هر چہ دارم مال تو ...
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من در رَه عشق تو جان گذاشتم
چشم و دل زِ تو بر نداشتم
در وادی عشقِ تو شُهرهء شهرم
که به عشقِ تو پرچم شعر برافراشتم
بیرون نشوی از خواب و بیداری من
که به چشمانِ تو غزلی نِگاشتم
میانِ لاله های خونین و مرگِ غنچه
من دل به همتِ عشق تو گماشتم
میانِ آغوش سردِ خاکِ خزان
نهال سبزِ عشقِ تو را کاشتم
ردای عشق پوشیدم و عزم تو کردم
صد رَه رفتم و نگاه به رَه تو داشتم
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چشم و دل زِ تو بر نداشتم
در وادی عشقِ تو شُهرهء شهرم
که به عشقِ تو پرچم شعر برافراشتم
بیرون نشوی از خواب و بیداری من
که به چشمانِ تو غزلی نِگاشتم
میانِ لاله های خونین و مرگِ غنچه
من دل به همتِ عشق تو گماشتم
میانِ آغوش سردِ خاکِ خزان
نهال سبزِ عشقِ تو را کاشتم
ردای عشق پوشیدم و عزم تو کردم
صد رَه رفتم و نگاه به رَه تو داشتم
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شب ها....
سر پنجهء خیالِ ،
چشمانِ تو...!
تلنگور میزند ،
به بلور احساسم !
احساسم پُر میشود از ،
نگاهِ ارغوانے تو.
بادِ نمناک پاییزے تو
شاخهء شبِ جانم را ،
عُریانِ خاطراتت مے ڪند.
میخواهم امشب....
دست در دست ماه بگذارم ،
لباسے از جنسِ حریر آبی... ،
خیالِ تو بر قامت ماه ،
بپوشانم.
میخواهم قاصدڪِ بودنت را
خبر ڪنم.
دستِ به دامن باد شوم !
"تو ڪجایے ، تو ڪجایی"
من و ماه و قاصدک روے دوش باد
به مهمانے ایوانِ نگاهت مے آئیم.
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سر پنجهء خیالِ ،
چشمانِ تو...!
تلنگور میزند ،
به بلور احساسم !
احساسم پُر میشود از ،
نگاهِ ارغوانے تو.
بادِ نمناک پاییزے تو
شاخهء شبِ جانم را ،
عُریانِ خاطراتت مے ڪند.
میخواهم امشب....
دست در دست ماه بگذارم ،
لباسے از جنسِ حریر آبی... ،
خیالِ تو بر قامت ماه ،
بپوشانم.
میخواهم قاصدڪِ بودنت را
خبر ڪنم.
دستِ به دامن باد شوم !
"تو ڪجایے ، تو ڪجایی"
من و ماه و قاصدک روے دوش باد
به مهمانے ایوانِ نگاهت مے آئیم.
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شعرم از ... ،
شانهء ماه ،
تا چشمِ خورشید!
بوی تو داشت.
دستِ شعرم ،
تا صبح واژه به ،
گیسوی خیالِ تو میبافت.
تو نبودی ....
آیینهء دلم شکست !
شانه هایم به ،
دنبالِ امتدادِ...
حریر دستانِ تو بود.
خواستم نمازی به عشق!
سوی قبلهء چشمان تو...
بخوانم.
بس که ،
درگیر خیالِ تو شدم
زمزمهء اَذانِ ،
موهای تو گذشت !
من ماندم و قضای نماز تو.
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شانهء ماه ،
تا چشمِ خورشید!
بوی تو داشت.
دستِ شعرم ،
تا صبح واژه به ،
گیسوی خیالِ تو میبافت.
تو نبودی ....
آیینهء دلم شکست !
شانه هایم به ،
دنبالِ امتدادِ...
حریر دستانِ تو بود.
خواستم نمازی به عشق!
سوی قبلهء چشمان تو...
بخوانم.
بس که ،
درگیر خیالِ تو شدم
زمزمهء اَذانِ ،
موهای تو گذشت !
من ماندم و قضای نماز تو.
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مے خواهم... ،
همسفر باد شوم.!
سمت و سوے تو ڪجاست؟
مے خواهم....
دخیل دوست داشتنت را..
بہ حَرم چشمانت گرہ بزنم.
مے خواهم...
گردن آویزے از ،
شعر سپید بر گردنِ ،
قامت احساست بیاویزم.
"اصلا"
مے خواهم....
جانم را سنجاق ڪنم ،
گوشهء دنجِ قلبت.
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همسفر باد شوم.!
سمت و سوے تو ڪجاست؟
مے خواهم....
دخیل دوست داشتنت را..
بہ حَرم چشمانت گرہ بزنم.
مے خواهم...
گردن آویزے از ،
شعر سپید بر گردنِ ،
قامت احساست بیاویزم.
"اصلا"
مے خواهم....
جانم را سنجاق ڪنم ،
گوشهء دنجِ قلبت.
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوست دارم
دستانم را میان شالیزار هاے
موهایت پنهان ڪنم
دوست دارم
نگهبان مرزهاے چشمانت
باشم
دوست دارم
گُم شَم میان حریر
سبزِ تَنَت
دوست دارم
آبے بپوشے
هم رنگ دریا
دوست دارم ، دوست دارم
افسوس
دستِ دلتنگے ورق میزند
شعرم را
ڪلاف خیالت تنهائیم را
در هم مے پیچد
جانِ احساسم مے میرد
تمامے من تو مے شود
ایوانِ شعرم پُر مے شود
از بوے یاس هاے وحشے
بودنت
من اینجا پُرم از تو
حوالے ڪوچہ ے چشمانت
منتظر میمانم
تَنَم پُر مے شود
از زخم "انتظار"
چہ شیرین است زخم
"انتظار"
#سیامڪ_جعفری
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دستانم را میان شالیزار هاے
موهایت پنهان ڪنم
دوست دارم
نگهبان مرزهاے چشمانت
باشم
دوست دارم
گُم شَم میان حریر
سبزِ تَنَت
دوست دارم
آبے بپوشے
هم رنگ دریا
دوست دارم ، دوست دارم
افسوس
دستِ دلتنگے ورق میزند
شعرم را
ڪلاف خیالت تنهائیم را
در هم مے پیچد
جانِ احساسم مے میرد
تمامے من تو مے شود
ایوانِ شعرم پُر مے شود
از بوے یاس هاے وحشے
بودنت
من اینجا پُرم از تو
حوالے ڪوچہ ے چشمانت
منتظر میمانم
تَنَم پُر مے شود
از زخم "انتظار"
چہ شیرین است زخم
"انتظار"
#سیامڪ_جعفری
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر شب...
حریر اطلسی ،
خیالِ نقره ای تو...!
تنِ شعرم را می پوشاند.
دست های خیالِ آبی تو ،
شانه های شعرم را تکان می دهد!!
چشمکی به قلم می زند.
دفترم را می تکاند.!
و شب را مُهیای مهمانی ،
پروانه ها میکند.
و امّا من...
دستِ شعرم را میگیرم!!
چشم در چشم خیالِ ،
ارغوانی تو...
راهی مهمانی ماه میشویم.
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
حریر اطلسی ،
خیالِ نقره ای تو...!
تنِ شعرم را می پوشاند.
دست های خیالِ آبی تو ،
شانه های شعرم را تکان می دهد!!
چشمکی به قلم می زند.
دفترم را می تکاند.!
و شب را مُهیای مهمانی ،
پروانه ها میکند.
و امّا من...
دستِ شعرم را میگیرم!!
چشم در چشم خیالِ ،
ارغوانی تو...
راهی مهمانی ماه میشویم.
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دیگر چیزی نمانده...
جز چند خطی
شعر و سیگاری ،
که آتش میزنم !!
می سوزد ، می سوزد
مثل آرزوهایم....
کاش کسی بود..
برایم سهراب می خواند.
کاش کسی بود ،
درد هایم را ،
به شانهء نگاهش!!
نگاهش شانه میکرد.
کاش هیچ گاه...
دستِ قلم را نمگرفتم.
کاش کودک احساسم..
جا میماند،
ته کوچهء قلبم!!
این منِ من ،
شکسته شده!
میانِ من.
نمی دانم ، نمی دانم.
شاید ، روزی ، جای
ترنم بارانی ،
خیس کند.
شقایق های سرخ
جانم را!!
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جز چند خطی
شعر و سیگاری ،
که آتش میزنم !!
می سوزد ، می سوزد
مثل آرزوهایم....
کاش کسی بود..
برایم سهراب می خواند.
کاش کسی بود ،
درد هایم را ،
به شانهء نگاهش!!
نگاهش شانه میکرد.
کاش هیچ گاه...
دستِ قلم را نمگرفتم.
کاش کودک احساسم..
جا میماند،
ته کوچهء قلبم!!
این منِ من ،
شکسته شده!
میانِ من.
نمی دانم ، نمی دانم.
شاید ، روزی ، جای
ترنم بارانی ،
خیس کند.
شقایق های سرخ
جانم را!!
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شب ها....
سر پنجهء خیالِ ،
چشمانِ تو...!
تلنگور میزند ،
به بلور احساسم !
احساسم پُر میشود از ،
نگاهِ ارغوانے تو.
بادِ نمناک پاییزے تو
شاخهء شبِ جانم را ،
عُریانِ خاطراتت مے ڪند.
میخواهم امشب....
دست در دست ماه بگذارم ،
لباسے از جنسِ حریر آبی... ،
خیالِ تو بر قامت ماه ،
بپوشانم.
میخواهم قاصدڪِ بودنت را
خبر ڪنم.
دستِ به دامن باد شوم !
"تو ڪجایے ، تو ڪجایی"
من و ماه و قاصدک روے دوش باد
به مهمانے ایوانِ نگاهت مے آئیم.
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سر پنجهء خیالِ ،
چشمانِ تو...!
تلنگور میزند ،
به بلور احساسم !
احساسم پُر میشود از ،
نگاهِ ارغوانے تو.
بادِ نمناک پاییزے تو
شاخهء شبِ جانم را ،
عُریانِ خاطراتت مے ڪند.
میخواهم امشب....
دست در دست ماه بگذارم ،
لباسے از جنسِ حریر آبی... ،
خیالِ تو بر قامت ماه ،
بپوشانم.
میخواهم قاصدڪِ بودنت را
خبر ڪنم.
دستِ به دامن باد شوم !
"تو ڪجایے ، تو ڪجایی"
من و ماه و قاصدک روے دوش باد
به مهمانے ایوانِ نگاهت مے آئیم.
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شبے از ...
پشتِ پلڪ هاے ماه!
در امتداد گل هاے ارغوانے ..
تو را صدا ڪردم.
هم نوا با موسیقے ،
آرام شب ...
سوار بر درشڪهء شیشهء شعر!
ڪوچہ هاے نیلوفرے ... ،
احساس را قدم زدم!
در دشتِ آرزوهاے گل و نور!
با حسرت و آہ !!
دنبالِ گل چشمانِ تو بودم...
در میان واژہ هاے خفته
در آغوش سرد گل یاس!
میانِ دفترهاے سوخته
من بودم و موج دریاے ،
خیالِ تو ...
آسمان بود و ابرهاے ،
سیاہ دلتنگی...
تردید بود و سڪوت !
بغضے شڪستہ ،
جا ماندہ در انتهاے ...
گلوے شب ، امّا تو نبودے ...
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پشتِ پلڪ هاے ماه!
در امتداد گل هاے ارغوانے ..
تو را صدا ڪردم.
هم نوا با موسیقے ،
آرام شب ...
سوار بر درشڪهء شیشهء شعر!
ڪوچہ هاے نیلوفرے ... ،
احساس را قدم زدم!
در دشتِ آرزوهاے گل و نور!
با حسرت و آہ !!
دنبالِ گل چشمانِ تو بودم...
در میان واژہ هاے خفته
در آغوش سرد گل یاس!
میانِ دفترهاے سوخته
من بودم و موج دریاے ،
خیالِ تو ...
آسمان بود و ابرهاے ،
سیاہ دلتنگی...
تردید بود و سڪوت !
بغضے شڪستہ ،
جا ماندہ در انتهاے ...
گلوے شب ، امّا تو نبودے ...
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هندسهء...
چشمانِ تو....!
شعاع نگاهم را...
به چالش می کشد.
منحنی لبهایت!!
کثیرالرسم است بر ،
نمودار جانم!!
و اما موهای پریشانت ،
ضرب دلتنگی در دلتنگی ،
به توان بی نهایت است.
جذر گرفتم بودنت را...
زیر رادیکال عشق.
باقیمانده...
"مجهول است مجهول "
منطق ریاضی و شعر
مرا به جای نرساند....
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چشمانِ تو....!
شعاع نگاهم را...
به چالش می کشد.
منحنی لبهایت!!
کثیرالرسم است بر ،
نمودار جانم!!
و اما موهای پریشانت ،
ضرب دلتنگی در دلتنگی ،
به توان بی نهایت است.
جذر گرفتم بودنت را...
زیر رادیکال عشق.
باقیمانده...
"مجهول است مجهول "
منطق ریاضی و شعر
مرا به جای نرساند....
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اَلا اے بالا نشین ڪوے شعرم.
دیگر از تو شعر نخواهم گفت...
مے دانے چرا؟
مے ترسم شعرهایم تو را ،
از من بگیرند.
غزل ، چشمان تو را...
قافیہ ڪند و موهایت را ردیف!!
شعر سپید دستانت را ،
مآمن شانہ هایش ڪند.
و در آخر.....
"من مے مانم و من"
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دیگر از تو شعر نخواهم گفت...
مے دانے چرا؟
مے ترسم شعرهایم تو را ،
از من بگیرند.
غزل ، چشمان تو را...
قافیہ ڪند و موهایت را ردیف!!
شعر سپید دستانت را ،
مآمن شانہ هایش ڪند.
و در آخر.....
"من مے مانم و من"
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀