💖کافه شعر💖
2.79K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
می کشم ناز سر زلف تو چون شانه و بعد

می روم شاد غزلخوان سوی میخانه و بعد

منت ساقی دل را به سر شوق کشم

می زنم می به خیالش دو سه پیمانه و بعد


#مختار_عظیمی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
غـــم تنهایـی ام را یاکریم خــانه می فهمد
زبان شعله های شمع را پروانه می فهمد

دگر بعــد تو از بــاغ و گل و بلبل گریـ‍ـزانم
صدای ناله ام را جغد در ویرانه می فهمد

چه آورده ســرم سـاقی شراب درد بی دری
که طعم تلخ آن را از لب پیمانه می فهمد

هزاران راز پنهان کرده ای در ناز چشمانت
رمــوز غمــزه ها را عــاشق رنـدانه می فهمد

کجـا فـرزانه از شیـدایی مجنــون خبــر دارد
پریشـان حالی دیــوانه را دیــوانه می فهمد

گره از زلف وا کن ابشار مو تماشایی ست
حــریـــر زلف را آرامگــــاه شـــانـه مــی فهمد

#مختار_عظیمی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
با خیالت همه شب چشم به در مانده دلم
روزگاریست، به امید ثمر مانده دلم

دف زنان رقص کنان هلهله ای بر پا کن
دیده در حسرت و پابست هنر مانده دلم

با غمت یار سفر کرده" چه تدبیر کنم"
با که از درد بگویم شده درمانده دلم

غمزه ی چشم سیاه تو چنان پیرم کرد
که در اندیشه دیدار دگر مانده دلم

می رسد روز وصالت همه آرام و قرار
گرچه عمریست در اما و اگر مانده دلم

فصل گل آمد و بلبل به هوای گل خواند
از تو درخواهش یک گوشه نظر مانده دلم

گفتی ازباغ وفا برگ گلی قسمت توست
در فراسوی کلامِ چو گهر مانده دلم

#مختار_عظیمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با خیالت همه شب چشم به در مانده دلم
روزگاریست، به امید ثمر مانده دلم

دف زنان رقص کنان هلهله ای بر پا کن
دیده در حسرت و پابست هنر مانده دلم

با غمت یار سفر کرده" چه تدبیر کنم"
با که از درد بگویم شده درمانده دلم

غمزه ی چشم سیاه تو چنان پیرم کرد
که در اندیشه دیدار دگر مانده دلم

می رسد روز وصالت همه آرام و قرار
گرچه عمریست در اما و اگر مانده دلم

فصل گل آمد و بلبل به هوای گل خواند
از تو درخواهش یک گوشه نظر مانده دلم

گفتی ازباغ وفا برگ گلی قسمت توست
در فراسوی کلامِ چو گهر مانده دلم

#مختار_عظیمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با خیال عشق امشب سوی تو پر می کشم
نقشه ی دیدارمان را بار دیگر میکشم

میخورد شلاق امواج غمت بر شانه ام
چون صدف با خون دل از قطره گوهر می کشم

روزها در حسرت دیدار و شبها تا سحر
عکس زیبای تو راچون برکه در بر می کشم

گیسوانت شانه را سر گرم کار خویش کرد
با من مجنون چه کرد، آه مکرر می کشم

می سرایم شعر و کم کم روی بوم آرزو
صورتت را از کماالملک بهتر میکشم

در شب وصلت گذارم سر به روی شانه ات
قطره قطره شربت این عشق را سر میکشم

#مختار_عظیمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
فرق وا کردی و مَه از پی مِه ظاهر شد
قلم و دفتر و افکار همه شاعر شد

ریختی زلف شبت را به سر دوش چنان
جلوه ای کرد که شیخ العرفا کافر شد

قصه ای داشت به خود، گونه همچون سیبت
دل جدا دیده جدا عقل جدا سامرشد

عقل در محضر عشق تو به زانو افتاد
شور دیوانه گی من به همین خاطر شد

جادوی چشم تو اعجاز گر حادثه هاست
به تمنای تو هر پیر و جوان زائر شد

ذره ذره نظرت شعشه ی روح وروان
همچو ایینه دلم با نگهت طاهر شد

به خیالت همه شب دست دعا بردارم
تا مگر شام غمت از کرمش اخر شد

#مختار_عظیمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
فرق وا کردی و مَه از پی مِه ظاهر شد
قلم و دفتر و افکار همه شاعر شد

ریختی زلف شبت را به سر دوش چنان
جلوه ای کرد که شیخ العرفا کافر شد

قصه ای داشت به خود، گونه همچون سیبت
دل جدا دیده جدا عقل جدا سامرشد

عقل در محضر عشق تو به زانو افتاد
شور دیوانه گی من به همین خاطر شد

جادوی چشم تو اعجاز گر حادثه هاست
به تمنای تو هر پیر و جوان زائر شد

ذره ذره نظرت شعشه ی روح وروان
همچو ایینه دلم با نگهت طاهر شد

به خیالت همه شب دست دعا بردارم
تا مگر شام غمت از کرمش اخر شد

#مختار_عظیمی🥀🌹
‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چقدر واژه به واژه غزل غزل گفتم
چقدر از تو و از اهل این محل گفتم

چقدر خشت دلم را به لرزه لرزاندی
چقدر از غم شهرِ برِ گسل گفتم

چقدر شعرها که به یاد تو خواندم
چه قصه ها که زبستان بی بدل گفتم

چقدر از سرِ احساس و عشق و دل گفتی
چه حرفها که برایت از این جدل گفتم

چقدر قصه ی تلخ فراق را خواندم
چقدر نام تو را بردم و عسل گفتم

چقدر نامه ی هجر تو را ورق زده ام
چقدر از غم عشق تو از ازل گفتم

چقدر گفتم وگفتم ولی کسی نشنید
چقدر از سر پیمان بی عمل گفتم

#مختار_عظیمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای غزال خوش سیما، دل شکار چشمانت
مانده بر سر  پیمان، با قرار چشمانت

نرگست به دام انداخت، عاقبت به هرترفتد
داده ام زکف هستی در قمار چشمانت

با دلم چه ها کردی ای ستاره ی اقبال
می کشم به امیدی، انتظار چشمانت

شهر غم اگر روزی روی من گشاید در
می خرم به جان و دل، اعتبار چشمانت

بی تو فصل پائیز است  فصلهای دلتنگی
گل کند کویر دل از بهار چشمانت

مانده در شب مویت واژه های آزادی
بیت زندگی سرد است بی شرار چشمانت

هر چه بر سرم آید از زلال دریاهاست
می کشم به دوش خود، جور کار چشمانت

#مختار_عظیمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
غمِ تنهایی ام را یاکریمِ خـانـه می فهمد
زبانِ شعله های شمع را،پروانه می فهمد

دگر بعدِ تـو از بـاغ و گُل و بلبل گریزانم!
صدای ناله ام را جُغدِ در ویرانه مۍفهمد!

چه آورده سرم ساقی شرابِ دردِ بۍدردی
که طعمِ تلخِ آن را از لبِ پیمانـه میفهمد

هزاران درد پنهـان کرده ام در سینه تنگم
غم بی همدمی را مرغک بی لانه میفهمد

کجا فـرزانه از شیـداییِ مجنون خبر دارد
پریشان حالیِ دیوانه را ، دیوانه می فهمد

گره از زلف واکن آبشارِ مو تماشایی ست
حریرِ اطلسی را، دانه های شانه می فهمد

#مختار_عظیمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
غـــم تنهایـی ام را یاکریم خــانه می فهمد
زبان شعله های شمع را پروانه می فهمد

دگر بعــد تو از بــاغ و گل و بلبل گریـ‍ـزانم
صدای ناله ام را جغد در ویرانه می فهمد

چه آورده ســرم سـاقی شراب درد بی دری
که طعم تلخ آن را از لب پیمانه می فهمد

هزاران راز پنهان کرده ای در ناز چشمانت
رمــوز غمــزه ها را عــاشق رنـدانه می فهمد

کجـا فـرزانه از شیـدایی مجنــون خبــر دارد
پریشـان حالی دیــوانه را دیــوانه می فهمد

گره از زلف وا کن ابشار مو تماشایی ست
حــریـــر زلف را آرامگــــاه شـــانـه مــی فهمد

#مختار_عظیمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀