💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
ای دل به پر و بال من خسته نپیچ
من با منِ بی حوصله هم درگیرم

بگذار که با درد خودم خوش باشم
چندیست که با هر تپشی می میرم

#مرتضی_شاکری🌹

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
پرسه در کوی غزل بی تو عجب دلگیر است
دلم از رهگذرانش ، ز غروبش سیر است

امشب این کوچه ز تنهائی ی من می گوید
دل بیچاره که در وسوسه ات تسخیر است

بین اوزان و قوافی شده ام زندانی
فکرم هر ثانیه با قافیه ها درگیر است

من شبگرد غزل سوخته از خود نالم
که دلم در قفس خاطره ها زنجیر است

من و این کوچه ی بن بست ، تورا کم داریم
ترسم آن لحظه بیائی که جوانت ، پیر است

منم و عکس تو در قاب و نگاهی خسته
چشم من سوی لب بسته ی یک تصویر است

تو ثریای منی آمدنت شیرین است
من نگویم که چرا آمده ای و دیر است

شهریارم که بسی خون جگرها خوردم
چه بگویم که قلم ناطق بی تزویر است


#مرتضی_شاکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
پرسه در کوی غزل بی تو عجب دلگیر است
دلم از رهگذرانش زِ غروبش سیر است

همه شهر زِ تنهائی ی من می گویند
دل دریوزه که در حسرت تو تسخیر است

بین اوزان و قوافی شده ام زندانی
شاعری خسته که با قافیه ها درگیر است

آنقدر آه کشیدم نفسم بند آمد
که دلم در قفس خاطره ها زنجیر است

من و این کوچه ی بن بست تورا کم داریم
ترسم آن لحظه بیائی که جوانت پیر است

منم‌ و عکس تو در قاب و نگاهی خسته
چشم من سوی لب بسته ی یک تصویر است

تو ثریّای منی ، شور تغزّل در دل
چشم دل مانده به ره ، زود بیایی دیر است

شهریارم که بسی خون جگرها خوردم
چه بگویم که قلم ناطق بی تزویر است

شاکرم شاعر این شعر ملال انگیزم
غزلی کهنه که در آینه ی تقدیر است

#مرتضی_شاکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای که جا مانده دلم در گسل چشمانت
شهریارت شده گفتم غزل چشمانت

هر سحربوسه ای از کنج لب شیرینت
شده صبحانه ی من با عسل چشمانت

شور ابیات منی ؛ بی تو تغزل هیچ است
شده دیوان غزل ؛ ما حَصَل چشمانت

رقص گیسوی تو و دلبری ی جانانه
نت موسیقی ی باد از علل چشمانت

هم خدا عاشق زیبائی و هم خود زیباست
آیه ای هم شده ضَرب المثل چشمانت

چشم غماز تو افسونگر بی اغماض است
وای از آن شره ی شور و دغل چشمانت

اهل چشمان توام ، کشور من آغوشت
شده ام مفتخر واز مِلل چشمانت

فتح تو کار من شاعر عاشق هرگز
نبود ، تا که رسم بر قُلل چشمانت

#مرتضی_شاکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هر چند عاشقانه ترین مرگ عالمی
می خواهمت، اگر چه خیال محالمی

بگذار اگر کسی به دلم زخم می زند
تنها تو باشی ای که دلیل ملالمی

بگذار تا که سیرِ تو باشم، اگر کمی
هم سهم من نبودی و هم توی فالمی

جز درد ، حرف مشترکی نیست بین ما
قدری سکوت ، می کِشَمَت تا وبالمی

شرم از نگاه مبهم آیینه می کنم
تا کی جواب مبهم صدها سوالمی؟

یا که بمان و یا که عذابم نده ، برو
دیگر نگو که غایت صبر و مجالمی

در من جنون، بجای قلم حرف می زند
رحمی کن ای که باعث این قیل و قالمی


#مرتضی_شاکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
پُرم از قافیه هایی که مرا باخته اند
قفسی از تو برای دل من ساخته اند

نفسی در قفسم نیست ، امانم بدهید
غرق فریادم و‌ یک غار دهانم بدهید

دردها چند صباحیست مرا می پوشند
زخمه ها از لب گیتار ،تو را می نوشند

به نمازی که مرا خوانْد مردّد شده ام
چون خدا نیستم از دید تو مرتد شده ام

از دل مرده من بوی کفن می آید
بی تو این مرگ عجب بر تن من می آید

حال من را که بدون تو خودت می دانی
شعر وشبگردی و سیگار و شبی بارانی

آنقدر پرسه زدم شهر پر از تاول شد
غصّه با لشکری از خاطره مستأصل شد

منِ از خود شده را باز نشانم بدهید
کو همان شاعر دیرینه ؟ همانم بدهید

نشدم کیش ولی آینه ای مات شدم
باختم تا به تو و زندگی اثبات شدم

من به تو یاد ندادم بروی از یادم
گرچه تو تلخ شدی باز همان فرهادم

#مرتضی_شاکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
⬛️◼️◾️▪️

‌‌‌عصر تاسوعا ، دو دستان قلم ،
یک سو علم
آل هاشم بی علمدار و
حسین آل غم است
وای از آن ظهری که نامش
ظهر عاشورا شده
سرنوشت خیمه ها
دیگر سیاه و مبهم است

آه از آن شام غریبانی که
قلبم را فشرد
از مصیبت های زینب
هر چه بنویسم ، کم است...!

#مرتضی_شاکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بعد تو سهم من و دل همه تنهایی شد‌
واقعا رقص من و مرگ تماشایی شد

نکند این دل دیوانه جوابم بکند
حضرت مرگ‌ شبی سرزده خوابم بکند

#مرتضی_شاکری..

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بوسه از لب های تو، یعنی رسیدن تا خدا
عـاشقی یعنی کـه بر چشمانِ دلبـر اقتدا

انقـلابـی در درونِ سینـه بـر پـا کرده ای
با نگاهی مخـملی در جانِ من شد کودتا

با کدامین فتنه میخواهی مراشاعر کنی؟
موجِ گیسویت بماند _ هُرمِ آغوشت جدا

شهـرِ دل را لشـکرِ زیبـائی ات تـاراج کرد
دین و ایمانم که غارت گشته بود، از ابتدا

بس که غمّازانه و با نـاز می گویی سخن
میشوم مبهوت و مسخ از آنهمه نـاز و ادا

این منِ دلداده را چشمت به اِغما می بَرد
تا نگاهـم می کنی عقـلم شود از سر جدا

ای تو شیرینم قلم شد تیشه ی فرهادِ تو
کَشتی ی احساسِ من را تا قیامت ناخدا


#مرتضی_شاکری


‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تا که هم کفرم شوی ، قدری گناه آورده ام
کعبه ای امّا برایت قبله گاه آورده ام

می کنی شقّ القمر با چشم های نافذت
من برای دیدنت یک تن نگاه آورده ام

تاب مژگانت مرا بی تاب کرده بی وفا
گر نداری باورم ، یک سینه آه آورده ام

گر ستم ها کرده ای بر قلب رنجورم ولی
بر همان قلب ستمکارت پناه آورده ام

بی تو گشتم لامکان ای سرزمین مادری
تا شوی کنعان من یک حلقه چاه آورده ام

ای که دائم با دلم ساز مخالف می زنی
من برایت یک اسیر سربراه آورده ام

کرده ای تقویم ها را پیر و صبرم را تهی
از تمام زندگی ، عمری تباه آورده ام

یک تنه با خاطراتت در ستیزم روز و شب
یک دل تنها به جنگ یک سپاه آورده ام

#مرتضی_شاکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شکوه کردم شکوه هایم بر لبم سیگار شد
آخرین نخ بود و آهی در دلم زنگار شد

یک پیام‌ بی جوابم یک تماس رد شده
سایه ای هستم که تنها یار من دیوار شد

آنقدر تنهایی ام را بر سرم کوبیده ام
عاقبت آیینه هم از دست من زنهار شد

چشم هایم گشته کور از فرط گریه بی وفا
بار دیگر شرح یعقوب نبی تکرار شد

درد من درد حبیب است و رقیب است و طبیب
درد بیماری که غم در غربتش تیمار شد

از خدا تنهاترم عاری ز تن ها گشته ام
آنقدر من بودم و من غم خودش غمخوار شد

عاشقی جرم است اگر پس کل عالم مجرمند
جرم من عشق است و تقدیرم طناب دار شد

تیغ و رگ هم بوسه گشتند و چه گویم بی خیال
شرح مرگ شاعری در کوی و برزن جار شد

در جراید شرح عشقم را چنین بنوشته اند
شهریاری دیگر از هجر ثریا زار شد

آز منی یاندیر فراقینده یانیب کول اولموشام
یازدیلار شاعر جماعت گل اسیر خار شد


#مرتضی_شاکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀