💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
تَرسم بلایِ عشقِ تو شیدا کند مرا
در رَهگذارِ مهرِ تو رسوا کند مرا

گیرم سُراغِ ماهِ رُخِ همچو یوسفت
ترسم که شورِعشق ، زلیخا کند مرا

روزی که نیستی دِگَرَم طالبِ حضور
در لابه لای خاطره ها جا کند مرا

یاهمچو قطره ای به دلِ بحرِ بیکران
در موج خیزِ حادثه پیدا کند مرا

ترسم مثالِ شمع در این رهگذارِ عشق
با اندکی نسیم زِ سَر واکند مرا

این عشقِ آتشین که زِ دل شعله میکشد
روزی غریب وخسته وتنها کند مرا

بینِ هزار واژه که رنگِ غَمَند ودرد
شاید #غزل، دوباره هویدا کند مرا

#فائزه_فتحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیا
عطر نفس های مهربانی را
#روی_تن_تب_دار_ثانیه_ها_بریز
می خواهم
قالب تهی کنم از هیاهوی مهر
میـان واژه واژه اشعارم!
امروز درگیر نوشتن
شعری هستم
که  هیچ وقت بی مهر
#غزل نمی شود.

#فریبا_قربان_کریمی
‎ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیا
عطر نفس هایت را
روی تن تب دار #جمعه
بریز
بگذار قالب تهی کنم
از هیاهوی مهر
میان سطرهای
#غمنامۀ_جمعه
درگیر نوشتن
#شعری هستم
که  هیچ وقت بی مهر
#غزل نمی شود.

#فریبا_قربان_کریمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#غزل


بیا تا روی چشمانِ خُمارم گام بگذاری
به یک دستم خَم زلفت...به دیگر جام بگذاری

کمی گیسوی خود را پس بزن از صورت ماهت!
که آتش در دل این عاشقانِ خام بگذاری

بخوان تا در سرِ حافظ غزل ریزی وَ یا اینکه...
رباعی بر لبانِ حضرتِ خیام بگذاری

به زیرِ اَبر خواهد رفت خورشید از خجالت باز...
زمانی که تو پایَت را به روی بام بگذاری

به شیرینیِّ لبهایت نمی آید که در آخر...
خداناکرده این دلداده را ناکام بگذاری!

دلم عمریست می خواهد که با موی سیاه خود
برای این حواسِ پرت یک شب دام بگذاری

بیا و بی قرارم کن! قسم بر ناز چشمانت...
نمی خواهم که یک لحظه مرا آرام بگذاری



#پژمان_اصلانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#امروز 
دست در دست خیالت
راهیِ  جاده های
پر پیچ و خم کوهستان می شوم
در دامنه های تند کوه
به آبی ترین هوا
و به پاک ترین نفس
می سرایمت به
#غزل!
به هوای #یادت
دلم بارانی است
تکیه گاهم نیمکت خیال است
در باغِ‌ خاطرات!
اینجا
#گلهای_شقایق
به رقص آمده اند
پروانه ها دلبری می کنند
بیا‌ و
دست بکش بر چهرهٔ باورم
مگذار
که در طپش بی‌رحمِ ثانیه‌ها
گم‌شوم.

#فریبا_قربان_کریمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#امروز 
دست در دست خیالت
راهیِ  جاده های
پر پیچ و خم کوهستان می شوم
در دامنه های تند کوه
به آبی ترین هوا
و به پاک ترین نفس
می سرایمت به
#غزل!
به هوای #یادت
دلم بارانی است
تکیه گاهم نیمکت خیال است
در باغِ‌ خاطرات!
اینجا
#گلهای_شقایق
به رقص آمده اند
پروانه ها دلبری می کنند
بیا‌ و
دست بکش بر چهرهٔ باورم
مگذار
که در طپش بی‌رحمِ ثانیه‌ها
گم‌شوم.

#فریبا_قربان_کریمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#غزل

برای خلقت تو، من خدا را دوست می دارم
«تو» که نه ماه من! «بنده، شما را دوست می دارم!»

عروسِ بندری! بر لوحِ ناخن ها بزن نقشی
که بر دست تو، آثار حنا را دوست می دارم

به رقص آور دوباره اَبروی زیبای خود را که...
اشارات لطیف و بی صدا را دوست می دارم

سیاهیِّ شب و دریا و سَرو و برکه ی مهتاب
برای وصف تو این واژه ها را دوست می دارم!

تو و طوفان، تو و برف و کویر و نم نمِ باران
تو که باشی کنارم... هر هوا را دوست می دارم

اگرچه کافرم کرده سیاهی های گیسویت
برای خلقت تو...من خدا را دوست می دارم


#پژمان_اصلانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مرا بدید و نَپُرسید آن نِگار، چرا؟
تُرُش تُرُش بِگُذشت از دَریچه یار، چرا؟

سَبَب چه بود، چه کردم که بَد نِمود زِ من؟
که خاطِرَش بِگرفت‌ست این غُبار، چرا؟

زِ بامْدادْ چرا قَصدِ خونِ عاشق کرد؟
چرا کَشید چُنین تیغ ذواَلْفَقار، چرا؟

چو دیدم آن گُلِ او راکه رنگ ریخته بود
دَمید از دلِ مِسکینْ هزار خار، چرا؟

چو لب به خنده گُشایَد، گُشاده گردد دل
در آن لَب است همیشه گُشادِ کار، چرا؟

میانِ ابرویِ خود چون گِرِه زَنَد از خشم
گِرهْ گِره شود از غَم دلِ فَگار، چرا؟

زِهی تَعَلُّقِ جان با گُشاد و خنده او
یکی دَمَش که نَبینَم شَوَم نِزار، چرا؟

جهان سِیَه شود آن دَم که رو بِگَردانَد
نه روز مانَد و نی عقلْ بَرقَرار، چرا؟

یکی نَفَس که دلِ یارِ ما زِ ما بِرَمید
چرا رَمید زِ ما لُطْفِ کِردگار، چرا؟

مَگَر که لُطْفِ خُدا اوست ما غَلَط کردیم
وَگَر نه خوبیِ او گشت بی‌کِنار، چرا؟ ...

#دیوان شمس
#غزل ۲۳۵

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#غزل


هیچ‌کَس بی تو، پَری رو به خدا باز نکرد
مثل چَشمان تو چشمِ دگر اعجاز نکرد

هیچ مویی به جز آن مویِ بلند تو مَرا
در ردیف شُعرا، قافیه‌پرداز نکرد

دختر شاه گذشت از صفِ این لشگر و باز
اعتنایی به دل این همه سرباز نکرد

حق بده عاشق لب‌های تو باشم که خدا
صبح را بی تو و لبخند تو آغاز نکرد

آه می‌سوزم از این غم که دل ساده‌ی من
عاشقَت بود ولی...رازِ خود ابراز نکرد

#پژمان_اصلانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
قلمزنی‌‌ست دلم؛ زخم سینه‌ام ‌کاری
مرور می‌کُنَدَم ضربه‌های تكرارى

به انتخاب خودم عاشقانه بخشیدم
عنانِ واژه، به دستِ خدایِ توداری‌

مرا سیاهیِ سیّالِ نیمه‌شب نوشید
و در رگارگ او جان‌ِ صبح، شد جاری

براى همقدمى با جهان گذرگاهی‌ست
میانِ کـــوهِ گدازانِ خویشُــــتن‌داری

جنون، جواز عبور از میان آتش بود
نَبَســت راه مرا مرزهاى هوشيارى

به هر کلاف درآویخت دست احساسم
که نقــــشِ چاره ببافم به دار ناچاری

همیشه غوطه‌ورم در سرابِ پیمودن
فناســــت آخرِ دنیای اسبِ عصّاری

تمام عمر من انگار خوابگردی بود
تو در کجای جهانی؟ هنوز بیداری؟

#غزل_آرامش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#کاش میشد
با گذشت مبهمِ
این لحظه ها
#شب‌_به_شب
با
#بوسه بر #مهتاب
#عاشق می شدم!
جای هجران،
یادگاری های دیگر
می رسید!
ای که مضمونِ
#غزل_هایم شدی،
غصّه ات پایان ندارد
در میانِ
قصّه ها.

#فریبا_قربان_کریمی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
صبح است و جهان باز غزلخوان شده است
خورشید دوباره بر تو مهمان شده است

لبخند نشان کنج لبان عسلت
چشمان تو آفتابگردان شده است


#غزل_سعیدی
#صـبح_بـخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
میان ماندن و رفتن، حضور را بلدیم
مرورِ ثانیه‌های قطور را بلدیم

چون از تبارِ زمین خوردگانِ برپاییم
فرازهای بلند غرور را بلدیم

شدیم سالکِ عرفانِ نابِ انگوری
به‌جای خمره‌ی گِل، راه گور را بلدیم

زبانمان گُلِ آتش؛ ولی برای بیان
سکوت حنجره‌های نمور را بلدیم

خطوط پیکرِ ما را کلوخها حفظند
و ما تَخَلخُلِ سنگ صبور را بلدیم

خیالِ در‌به‌دری برد با خودش ما را
هزار قله‌ی صَعب‌‌العبور را بلدیم

برای خام نماندن، تَلى زغال شدیم
به اين بهانه كه تنها تنور را بلدیم

تمامِ بودنمان هِجّیِ گداختن است
سطورِ روشن دیوان نور را بلدیم

نیامدیم که بر خاک سرد، وا بدهیم
صفا و مَروه و جودیّ و طور را بلدیم

#غزل_آرامش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#کاش میشد
با گذشت مبهمِ
این لحظه ها
#شب‌_به_شب
با
#بوسه بر #مهتاب
#عاشق می شدم
جای هجران،
یادگاری های دیگر
می رسید!
ای که مضمونِ
#غزل_هایم شدی،
غصّه ات پایان ندارد
در میانِ
قصّه ها
.

#فریبا_قربان_کریمی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀