عروس چمن مریم تابناک
گرو برده از نوعروسان خاک
به رخ نور محض و به تن سیم ناب
به پاکی چواشک و به صافی چو آب
دواند مرا ریشه در قلب ریش
دهم آبش از قطرهی اشک خویش
چو در خاک تیره شود منزلم
بود داغ آن سیمتن بر دلم
بهاران چو گل بر چمن در زند
گل مریم از خاک من سر زند
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گرو برده از نوعروسان خاک
به رخ نور محض و به تن سیم ناب
به پاکی چواشک و به صافی چو آب
دواند مرا ریشه در قلب ریش
دهم آبش از قطرهی اشک خویش
چو در خاک تیره شود منزلم
بود داغ آن سیمتن بر دلم
بهاران چو گل بر چمن در زند
گل مریم از خاک من سر زند
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صبا از من پیامی ده به آن صیاد سنگین دل
که تا گل در چمن باقیست آزادم کند یا نه
رهی از گفتهام خون میچکد اما نمیدانم
که آن بیدادگر گوشی به فریادم کند یا نه
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که تا گل در چمن باقیست آزادم کند یا نه
رهی از گفتهام خون میچکد اما نمیدانم
که آن بیدادگر گوشی به فریادم کند یا نه
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
زلف و رخسارِ تو ره بر دلِ بیتاب زنند
رهزنان قافله را در شبِ مهتاب زنند
شکوهای نیست زِ طوفان حوادث ما را
دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند!
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رهزنان قافله را در شبِ مهتاب زنند
شکوهای نیست زِ طوفان حوادث ما را
دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند!
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شب یار من تب است و غم سینه سوز هم
تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هم
ای اشک همتی که به کشت وجود من
آتش فکند آه و دل سینه سوز هم
گفتم: که با تو شمع طرب تابناک نیست
گفتا: که سیمگون مه گیتی فروز هم
گفتم: که بعد از آنهمه دلها که سوختی
کس میخورد فریب تو؟ گفتا هنوز هم
ای غم مگر تو یار شوی ورنه با
دل دشمن است و آن صنم دلفروز هم
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هم
ای اشک همتی که به کشت وجود من
آتش فکند آه و دل سینه سوز هم
گفتم: که با تو شمع طرب تابناک نیست
گفتا: که سیمگون مه گیتی فروز هم
گفتم: که بعد از آنهمه دلها که سوختی
کس میخورد فریب تو؟ گفتا هنوز هم
ای غم مگر تو یار شوی ورنه با
دل دشمن است و آن صنم دلفروز هم
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شاهد افلاکی
چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمیبینی دردی که نمیدانی
دل با من و جان بیتو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهیجویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمیبینی دردی که نمیدانی
دل با من و جان بیتو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهیجویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گردون مرا ز محنت هستی رها نخواست*
مرگم رسیده بود ولیکن خدا نخواست
آمد اجل که از غمِ دل وارهاندم
امّا زمانه از غم و رنجم رها نخواست
#رهی_معیری
#رباعی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مرگم رسیده بود ولیکن خدا نخواست
آمد اجل که از غمِ دل وارهاندم
امّا زمانه از غم و رنجم رها نخواست
#رهی_معیری
#رباعی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ما باده پرستان غم بیهوده نداریم
اندیشهای از بوده و نابوده نداریم
پاکیزهتر از چشمۀ خورشید منیریم
چون شامِ سیه، دامنِ آلوده نداریم
#رهی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اندیشهای از بوده و نابوده نداریم
پاکیزهتر از چشمۀ خورشید منیریم
چون شامِ سیه، دامنِ آلوده نداریم
#رهی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خاطر از آیینه صبح است روشنتر مرا
این صفا از صحبت پاکیزهرویی یافتم
گرمی شمع شبافروز آفت پروانه شد
سوخت جانم تا حریف گرمخویی یافتم
#رهی_معیری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
این صفا از صحبت پاکیزهرویی یافتم
گرمی شمع شبافروز آفت پروانه شد
سوخت جانم تا حریف گرمخویی یافتم
#رهی_معیری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جلوه من یک نفس چون صبح روشن بیش نیست
در شکرخندی است فرجام من و فرجام صبح
عمر کوتاهم رهی در شام تنهایی گذشت
مردم و نشنیدم از خورشیدرویی نام صبح
#رهی_معیری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در شکرخندی است فرجام من و فرجام صبح
عمر کوتاهم رهی در شام تنهایی گذشت
مردم و نشنیدم از خورشیدرویی نام صبح
#رهی_معیری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت
صبح بهار این لب خندان نداشته است
ما را دلی بود که ز طوفان حادثات
چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است
#رهی_معیری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صبح بهار این لب خندان نداشته است
ما را دلی بود که ز طوفان حادثات
چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است
#رهی_معیری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ
دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست
جای آسایش چه میجویی رهی در ملک عشق
موج را آسودگی در بحر بیپایاب نیست
#رهی_معیری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست
جای آسایش چه میجویی رهی در ملک عشق
موج را آسودگی در بحر بیپایاب نیست
#رهی_معیری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوش تا آتش می از دل پیمانه دمید
نیمشب صبح جهانتاب ز میخانه دمید
روشنیبخش حریق مه و خورشید نبود
آتشی بود که از باده مستانه دمید
چه غم ار شمع فرومرد که از پرتو عشق
نور مهتاب ز خاکستر پروانه دمید
عقل کوتهنظر آهنگ نظربازی کرد
تا پریزاد من امشب ز پریخانه دمید
جلوهها کردم و نشناخت مرا اهل دلی
منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید
آتشانگیز بود باده نوشین گویی
نفس گرم رهی از دل پیمانه دمید
#رهی_معیری
📙غزلها - جلد سوم(سوسن وحشی)
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نیمشب صبح جهانتاب ز میخانه دمید
روشنیبخش حریق مه و خورشید نبود
آتشی بود که از باده مستانه دمید
چه غم ار شمع فرومرد که از پرتو عشق
نور مهتاب ز خاکستر پروانه دمید
عقل کوتهنظر آهنگ نظربازی کرد
تا پریزاد من امشب ز پریخانه دمید
جلوهها کردم و نشناخت مرا اهل دلی
منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید
آتشانگیز بود باده نوشین گویی
نفس گرم رهی از دل پیمانه دمید
#رهی_معیری
📙غزلها - جلد سوم(سوسن وحشی)
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سیاهکاری ما کم نشد ز موی سپید
به ترک خواب نگفتیم و صبحدم خندید
ز تیغ بازی گردون هواپرستان را
نفس برید ولی رشته هوس نبرید
چو مفلسی که به دنبال کیمیا گردد
جهان بگشتم و آزادهای نگشت پدید
اگر نمیطلبی رنج ناامیدی را
ز دوستان و عزیزان مدار چشم امید
طمع به خاک فرو میبرد حریصان را
ز حرص بر سر قارون رسید آنچه رسید
درود بر دل من باد کز ستمکیشان
ستم کشید ولی بار منتی نکشید
ز گرد حادثه روشندلان چه غم دارند
غبار تیره چه نقصان دهد به صبح سپید؟
نه هرکه نظم دهد دفتری نظیر من است
که تابناکتر از خود نمیتواند دید
ز چشمه گوهر غلتان کجا پدید آید؟
نه هرکه ساز کند نغمهای بود ناهید
از آن شبی که رهی دید صبح روی تو را
شبی نرفت که چون صبح جامهای ندرید
#رهی_معیری
📙غزلها-جلدسوم (رشتهٔ هوس)
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به ترک خواب نگفتیم و صبحدم خندید
ز تیغ بازی گردون هواپرستان را
نفس برید ولی رشته هوس نبرید
چو مفلسی که به دنبال کیمیا گردد
جهان بگشتم و آزادهای نگشت پدید
اگر نمیطلبی رنج ناامیدی را
ز دوستان و عزیزان مدار چشم امید
طمع به خاک فرو میبرد حریصان را
ز حرص بر سر قارون رسید آنچه رسید
درود بر دل من باد کز ستمکیشان
ستم کشید ولی بار منتی نکشید
ز گرد حادثه روشندلان چه غم دارند
غبار تیره چه نقصان دهد به صبح سپید؟
نه هرکه نظم دهد دفتری نظیر من است
که تابناکتر از خود نمیتواند دید
ز چشمه گوهر غلتان کجا پدید آید؟
نه هرکه ساز کند نغمهای بود ناهید
از آن شبی که رهی دید صبح روی تو را
شبی نرفت که چون صبح جامهای ندرید
#رهی_معیری
📙غزلها-جلدسوم (رشتهٔ هوس)
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به روی سیل گشادیم راه خانهٔ خویش
به دست برق سپردیم آشیانهٔ خویش
مرا چه حد که زنم بوسه آستین ترا؟
همین قدر تو مرانم ز آستانهٔ خویش
به جز تو کز نگهی سوختی دل ما را
به دست خویش، که آتش زند به خانهٔ خویش
مخوان حدیث رهایی، که الفتی است مرا
به نالۀ سحر و گریۀ شبانهٔ خویش
ز رشک تا که هلاکم کند، به دامن غیر
چو گل نهد سر و مستی کند بهانهٔ خویش
فریب خال لبش خوردم و ندانستم
که دام کرده نهان، در قفای دانۀ خویش
رهی، به ناله دهی چند دردسر ما را؟
بمیر از غم و کوتاه کن فسانهٔ خویش
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به دست برق سپردیم آشیانهٔ خویش
مرا چه حد که زنم بوسه آستین ترا؟
همین قدر تو مرانم ز آستانهٔ خویش
به جز تو کز نگهی سوختی دل ما را
به دست خویش، که آتش زند به خانهٔ خویش
مخوان حدیث رهایی، که الفتی است مرا
به نالۀ سحر و گریۀ شبانهٔ خویش
ز رشک تا که هلاکم کند، به دامن غیر
چو گل نهد سر و مستی کند بهانهٔ خویش
فریب خال لبش خوردم و ندانستم
که دام کرده نهان، در قفای دانۀ خویش
رهی، به ناله دهی چند دردسر ما را؟
بمیر از غم و کوتاه کن فسانهٔ خویش
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در پیش بیدردان چرا فریاد بیحاصل کنم
گر شکوهای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشهای تا برگزینم پیشهای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظهای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم
خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم
غرق تمنای توام موجی ز دریای توام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بیحاصل کنم
#رهی_معیری
📙 غزل ها ، جلد اول
(غرق تمنای توام)
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گر شکوهای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشهای تا برگزینم پیشهای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظهای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم
خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم
غرق تمنای توام موجی ز دریای توام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بیحاصل کنم
#رهی_معیری
📙 غزل ها ، جلد اول
(غرق تمنای توام)
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همراه خود نسیم صبا میبرد مرا
یا رب چو بوی گل به کجا میبرد مرا؟
سوی دیارِ صبح رود کاروانِ شب
باد فنا به مُلکِ بقا میبرد مرا
با بالِ شوق ذرّه به خورشید میرسد
پروازِ دل به سوی خدا میبرد مرا
گفتم که بوی عشق که را میبرد ز خویش؟
مستانه گفت دل که مرا میبرد مرا
برگ خزان رسیدهی بیطاقتم ”رهی“
یک بوسهی نسیم ز جا میبرد مرا
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یا رب چو بوی گل به کجا میبرد مرا؟
سوی دیارِ صبح رود کاروانِ شب
باد فنا به مُلکِ بقا میبرد مرا
با بالِ شوق ذرّه به خورشید میرسد
پروازِ دل به سوی خدا میبرد مرا
گفتم که بوی عشق که را میبرد ز خویش؟
مستانه گفت دل که مرا میبرد مرا
برگ خزان رسیدهی بیطاقتم ”رهی“
یک بوسهی نسیم ز جا میبرد مرا
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خود خبر دارے دلم آواره و حیران توست؟
جان من باشے اگر،تا پاے جان،خواهان توست
گر نمیدانے بدان این بَرده با میلِ خودش
بے غُل و زنجیرهم درگوشه ے زندان توست
مثل آن گنجشگڪِ آواره و بے سرپناه
آرزویش لانه اے در سایه ے مژگان توست
گرڪه بگشایے به رویش قلب خودرا تا اَبد
گوشه اے ازقلب تو لایق ترین مهمان توست
جان نثارِ دوست ڪردن،خوب مے داند ولی...
همچنان در انتظار دادن فرمان توست
خاطرت آسوده باشد ماندگارے در دلم
این دل شوریده وشیدا بلاگردان توست
گرچه مے دانم نمے آیم به چشمانت ولی...
چشم جانم تاقیامت در پیِ چشمان توست
گوشه ے چشمے نما تا فاش گویم بعداز این
شانه هایم تڪیه گاه امن بے پایان توست
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جان من باشے اگر،تا پاے جان،خواهان توست
گر نمیدانے بدان این بَرده با میلِ خودش
بے غُل و زنجیرهم درگوشه ے زندان توست
مثل آن گنجشگڪِ آواره و بے سرپناه
آرزویش لانه اے در سایه ے مژگان توست
گرڪه بگشایے به رویش قلب خودرا تا اَبد
گوشه اے ازقلب تو لایق ترین مهمان توست
جان نثارِ دوست ڪردن،خوب مے داند ولی...
همچنان در انتظار دادن فرمان توست
خاطرت آسوده باشد ماندگارے در دلم
این دل شوریده وشیدا بلاگردان توست
گرچه مے دانم نمے آیم به چشمانت ولی...
چشم جانم تاقیامت در پیِ چشمان توست
گوشه ے چشمے نما تا فاش گویم بعداز این
شانه هایم تڪیه گاه امن بے پایان توست
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀