💖کافه شعر💖
2.52K subscribers
4.37K photos
2.91K videos
12 files
1.02K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
در نقش غزلهایم سرچشمه ی بارانی
این رود خروشان را هر سوی تو میرانی

تا مویِ پریشانت بازیچه ی طوفان شد
دیوانه دلِ عاشق در تارِ پریشانی

بر باد نده گیسو بر باد دهی خلقی
افسانه ی این مو را میدانم و میدانی

در دایره ی چشمت پرگار چنان حیران
از موج نگاهت نیز دریا شده طوفانی

ژاله که شده مهمان بر گونه ی گلنارت
هر قطره از آن شبنم شد لعل بدخشانی

مهتاب شده خالی در گوشه ی لبهایت
رخسار چه گویم من خورشید درخشانی

داری تو دوتا کندو در کنج لبانت نیز
کی شهد چنین نابی در "تنگه ی حیرانی"

از دامن پرچینت صد دشت پر از نرگس
وقتی که غزالِ من در دشت خرامانی

صیاد دلِ خاقان این صید اسیر توست
آیا ز نگاه او این عشق تو میخوانی

#خاقان_کرمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
زندگانی زنده بودن بود و رفت
روزها را شب نمودن بود و رفت

تا که آید قهرمان دیگری
دیده ها در راه بودن بود و رفت

فال فنجانم ندادی گر جواب
دفتر خواجه گشودن بود و رفت

آن خیال نوجوانی یک هوس
فصل پیری بی غنودن بود و رفت

بر مرادم دور گردونی نبود
لحظه لحظه غم فزودن بود ورفت

ای دریغا این پشیمانی چه سود
دستها بر هم به سودن بود و رفت

در دلم اندوه و ماتم بیشمار
بی دمی این غم زدودن بود و رفت

کار این دنیای فانی از ازل
جان ز جانانت ربودن و بود ورفت

سهم خاقان سخن از زندگی
صد غزل از غم سرودن بود و رفت


#خاقان_کرمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
می نوازم  تا به نی بس از نوای  بی کسی
تکیه گاهی را ندارم  جز  عصای بی کسی

خانه خالی ظرف خالی توشه نیست
دودِ دل از روزن آید از سرای بی کسی

عدّه ای  مستِ رفاه و عدّه ای یک لا قبا
گوش دولت نشنود   این های های بی کسی

سالها سر کرده ام با وعده هایِ پوچ پوچ
تا که بر دوش کسی آید ردای بی کسی

می برد از جیب ملت اختلاس بی حساب
دزد از دزدان رباید در فضای بی کسی

خود در اینجا پور او در حال عیش ونوش غرب
برتن ملت فقط مانده قبای بی کسی

بس که از این اقتراح امشب دلم پر خون شده
تا بریزد چشم خاقان اشک های بی کسی

#خاقان_کرمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
م  موی   بر بادت  طناب  دار شد
ه  های هویت  از  دل پر  زار  شد

س سرو   قامت سروِ   آزاد  وطن
ا  از خروشت   ملتی   بیدار  شد

ا ای   گرفته  درس از گرد   آفرید
م مرز    میهن  تا   دل  انوار  شد

ی یاد    آوردی  تو  یوتاپ    دلیر
ن  نوبت  و هنگامه ی   ایثار  شد

ی  یاد  بادا     روزگاران     وطن
.........
تا  که خاقان  از غمش بیمار  شد


#خاقان_کرمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خوش آن روزی که غم دیگرنباشد
دلی پرخون درین  کشور نباشد

نسوزاند پرِ پروانه را شمع
به گردش هیچ خاکستر نباشد

نبارد اشک خون ازدیده ودل
که بر جان و دلی اخگر نباشد

اگر با باد رقصد تار مو یی
بهایش جان یک دختر نباشد

نریزد خون دل از گوشه چشم
که آتش بر دل  مادر نباشد

نشیند  خنده بر لبهای یاران
خبر از غنچه ی  پرپر نباشد

نسیمی آیداز طرف گلستان
از آن خوشتر یقین عنبر نباشد

به رقص آید شقایقهای عاشق
که جز در دامن دلبر نباشد

زند شانه صبا زلف  بهارم
چنان کز نکهتش خوشتر نباشد

بریزد بر سر  دیوار، صدتاک
که بی خون دلش ساغر نباشد

لب پیمانه را هردم ببوسی
بنوشی می که در کوثرنباشد

اگر تعبیر گردد شعر خاقان
غزل از غم دراین دفترنباشد

#خاقان_کرمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
صد  قصه از آن موی سیاهت  بنگارند
از فوج  پس از فوجِ سپاهت  بنگارند

بر دوش پریشان  شده گیسوی شرابی
بازیچه ی باد است   گناهت  بنگارند

گفتند که این کاوه ی  آینده  زنی  باد
فریاد  بر  آن  کاخ    تباهت   بنگارند

از جور ستم گشته وطن درشرف موت
بر ظلمت شب چهره ی ماهت بنگارند

بیدار  نمودی تو    چنان   لشکر  خفته
این گرد و غباری  که ز راهت  بنگارند

ژینای جهان گشتی   و   فریاد   تظلم
ویرانیِ    صد کاخ   ز  آهت  بنگارند

بیرون شده از چاه زنخدان تو یوسف
بر بام فلک   رفتن    جاهت   بنگارند

از   دفتر خاقان   سخن   شاعر  ایام
فرخنده    طلوعی  ز  پگاهت  بنگارند


#خاقان_کرمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بسی  کردم  نصحیت با زبانم
بجای گُل   گرفتی   گِل دهانم

نفس را حبس کردی در گلویم
که تا بندی ره از   آه و  فغانم

بجای گوش   بر حرف دلم  را
نمک پاشی به زخم استخوانم

نترسیدی از این ابغاض خفته
بر  آرد   آتشی  را  از     نهانم

کلامم    عاقبت   فریاد   گردد
ببینی   هر کرانی  را    نشانم

الف قدم   کمان از  دال  کردی
بر  آید  تیر   آرش   از   کمانم

که اشک  دیدگانم   رود  گردد
خس و خاشاک وماران را برانم

روان خون دل  از اشعار خاقان
از این اندوه   بر  روح و  روانم

#خاقان_کرمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به شیخی گفت مستی در شبی تار
بیا بر گیر از سر شیخ دستار

بیا همراه ما در خانه ی تاک
که از دوز و کلک گردی دمی پاک

غبار از   دل زدا  با دُرد نوشان
ز دوش افکن قبای خرقه پوشان

به ظاهر گر که پوشیده خریقی
ولیکن شیخ قطّاع الطریقی

کلکها شیخ زیر دلق  داری
هزاران دام راه خلق داری

به سیما گر دو متری ریش داری
برای دین بسی تشویش داری

ریاکاری بود اعمالت ای شیخ
زبان بازیست قیل وقالت ای شیخ

بیفکن این ردای پر ز تلبیس
مکن شاگردی شیطان و ابلیس

اگرچه گوش تو بر حرف ما نیست
درون دل دمی خوف  خدا  نیست

ولی این گفته ام ماند به دیوان
شود ثبت ورق با شعر خاقان


#خاقان_کرمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه  پاییزی که  دل از غصه  تنگ است
همه   جا   غرشِ  تیر  از   تفنگ   است

بنالم      از       مترسکهای         جالیز
به دستاشون   خشابی از فشنگ  است

بجای    ریزش     برگ     از    درختان
زمین   از خون یاران  سرخ رنگ است

نوای       ناله     از       نای      قناری
نفسهایش   دریغا     بنگ رنگ   است

نمی‌سوزد     دل   پر   کینه ی    جغد
بجای  دل   درون   سینه  سنگ  است

دل خاقان   غمین   از   مهر   و    آبان
چه  پاییزی  که دل از غصه تنگ است

#خاقان_کرمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه امسالی سیه پوش است یلدا
زمستانی  که خاموش است یلدا

دل  یلدا  پر   از خونست  ای یار
انار  از  سفره ات  ای یار    بردار

دل یلدا چو آبان غصه دار  است
پریشان موی و احوالی نزار است

دل یلدا  به   یاد    انجمن  است
عزادار  جوانان    وطن      است

عروس  دی  حنا   بندان   ندارد
بجز خون   دل  از  زندان  ندارد

سراغ از یار   و  از   یاران  ندارد
انار   و  پسته ی   خندان   ندارد

ولی یلدا   گمانم   می شود  شاد
دوباره  این   وطن می گردد  آباد

شود   آزاد    خاک     پاک   ایران
قلم  رقصان  شود با شعر  خاقان

#خاقان_کرمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
باعشق توشد شعر غزلخانه ی احساس
پرپر ز نگاهت پِرِ پروانه ی احساس

دل شد بلمی غرق در امواج نگاهت
در ساحل دریای تو دیوانه ی احساس

تا جام می از گوشه ی لبخند تو گل کرد
هرخنده ی مستانه شدافسانه ی احساس

از شهد لبانت دو سه پیمانه چه پرشد
در کوی تو سرگشته و دیوانه ی احساس

تا موی تو پیچید چو پیچک به تن من
دستان من و موی تو و شانه ی احساس

بازیچه ی طوفان چو شدآن زلف سیاهت
چون چتر بیفتاد به سر شانه ی احساس

شد خال سیاهت شب یلدای دل ما
اتراق کند درشب سامانه ی احساس

دیوانه شدم از لب و گیسو و رخ یار
خاقان به یقین رفت به ویرانه ی احساس

#خاقان_کرمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀