💖کافه شعر💖
2.78K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
گاهی وقت‌ها
سنگریزه‌ام
در بستر رودخانه
و گاه
رودخانه‌ام
بر بستری از سنگ

رفته‌ام یا مانده‌ام...؟

#آرزو_نوری

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
عاقبت فاصله افتاد میان من و تو
اینچنین ریخت به هم روح و روان من و تو

قهوه خوردیم مگر فال جدیدی بزنیم
قهوه شد تلخ تر از تلخی جان من و تو

موعد دلخوری از عمر هدر رفته رسید
صف کشیدند دقایق به زیان من و تو

دیگری آمد و بین من و تو جای گرفت
تا فراموش شود نام و نشان من و تو

فکر ما بود بسازیم جهانی با هم
گرچه پاشید و فروریخت جهان من و تو

#آرزو_نوری


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
قفس بی پرنده ای بودم

خنده نه، طرح خنده ای بودم

زیر چرخی که زندگانی بود

من فقط چرخ دنده ای بودم

#آرزو_نوری


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
حکم این بازی شده دل را به شاهی باختن
یا که سربازی شدن با عشق بی بی ساختن

دل بریدن سخت لازم میشود گاهی چه تلخ
وای از ان دستی که مجبوری به تک انداختن

#آرزو_پناهی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از شهر عطار آمدی یا قصه های مولوی ؟
در بیستون دیدم تو را یا بارگاه خسروی ؟

شهزادۀ شهنامه ای یا تاجری از بوستان؟
شاید برایم خوانده ای از مثنوی معنوی !

آهنگ چشمان تو را من در کجا بشنیده ام ؟
در وردهای هندوان یا آیه های عیسوی ؟

از دشتهای زاگرسی یا آذران آبادگان ؟
این خنده ها را دیده ام ! کوردی گیان یا ساروی؟!

بوی بهاران می دهی! از باغ فردوس آمدی ؟
یا چیده ای باغی ز گل از دشتهای دنیوی؟

بگذشته ای از مرزها از خط تردید و یقین
کین گونه در اندیشه ام ایمان و باور می شوی

در قلب من پاینده ای ای آشناتر از نفس
هرچند چون خورشید و مه از قاب چشمم می روی

دانم که این کوته غزل ، گویای حُسن تو نبود
یک روز تقدیمت کنم ، هفتاد دفتر مثنوی....

#آرزو_رحیمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

از شهر عطار آمدی یا قصه های مولوی؟
در بیستون دیدم تو را یا بارگاه خسروی؟

شهزادۀ شهنامه ای یا تاجری از بوستان؟
شاید برایم خوانده ای از مثنوی معنوی!

آهنگ چشمان تو را من در کجا بشنیده ام؟
در وردهای هندوان یا آیه های عیسوی؟

از دشتهای زاگرسی یا آذران آبادگان؟
این خنده ها را دیده ام! کوردی گیان یا ساروی؟!

بوی بهاران میدهی! از باغ فردوس آمدی؟
یا چیده ای باغی ز گل از دشت های دنیوی؟

بگذشته ای از مرزها از خط تردید و یقین
کین گونه در اندیشه ام ایمان و باور می شوی

در قلب من پاینده ای ای آشناتر از نفس
هر چند چون خورشید و مه از قاب چشمم می روی

دانم که این کوته غزل، گویای حُسن تو نبود
یک روز تقدیمت کنم، هفتاد دفتر مثنوی...

#آرزو_رحیمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من ابر بودم
برای باریدن
تو از بی آبی دشتها می گفتی
من خورشید بودم
برای تابیدن
تو از سیاهی شبها می گفتی
من کنار تو بودم
تو مرا نمی دیدی

#آرزو_نوری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلم خورشید می خواهد
آفتابی که ذوب کند
دل یخ‌زده از خاطراتی را
که زمانی
گرم کننده لحظاتم بود.
نه...
دلم
باران می خواهد
که بشوید غبار غم را
از نگاه پریشانی که
زمانی
شاهد  رقص عشق بود.

اصلا...
دلم فقط "تو"  را می خواهد


#آرزو_نیکخواه
‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شنبه دیدم روی ماهت روز یکشنبه نگاهت
شد دوشنبه قلب عاشق،در سه شنبه عشوه هایت

شنبه چار از یاد بردی غصه های زندگی را
روز آخر با نگاهت خاطرات خستگی را

صبح جمعه بار بستی از دیار #آرزو ها
رفتی و آتش زدی بر حاصل آن گفتگو ها

جمعه ام تا عصر بگذشت و به لب جانم رسیده
عصرگاهان گریه زاری از فراغ یک غریبه

باز امشب شام جمعه شام گریه شام رفتن
باز فردا شنبه و دل را به یک معشوق بستن

کی شود روزی نیاید بانگ بی مهری یاران
عشوه های عصرگاهان گریه های مثل باران

خسته ام از این همه تکرار، هفته تا به هفته
باز دیدن، باز دلبستن به یک معشوق رفته

#رسام

‌ ‎‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چشمت از جان من چه می‌خواهد؟
این‌چنین بر رخم نگاه مکن
خیره در دیده‌ام مبین و مخند
روزگار مرا سیاه مکن

چشم جادوی رازپرور توست
عرصه‌ی پرخروش جنگ و گریز
تا توانم ز بیم رفتن دل
از نگاه تو می‌کنم پرهیز ...


#سید_فخرالدین_مزارعی
#آرزو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چو جانم ز تن عزم رفتن کند
ازین مرده‌شوخانه دورم کنید
نه این‌جا به ژرفای این گندزار
که جایی دگر سربه‌گورم کنید

به جانم زند موج دریای خشم
چه خشمی؟ نگنجد به ادراکتان
برانید از خویش و از خاک خويش
که تف بر شما باد و بر خاکتان

نه یک لحظه شيون نه يک قطره اشک
ندارید آلوده لاهوت من
بر آن رهگذر ننگ جاوید باد
که دوشش کشد بار تابوت من

حرام است بر جسم من آب غسل
بر این لاشه آب دهان افکنید
سپس نعش این کینه‌بنیاد را
به ویرانه‌ای زین جهان افکنید

نویسید با زهر کژدم سیاه
به سنگ مزارم اگر سنگ بود
که این مرد آسوده در زیر گور
رخ خاک را صورت ننگ بود


#سید_فخرالدین_مزارعی #آرزو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

از شهر عطار آمدی یا قصه های مولوی؟
در بیستون دیدم تو را یا بارگاه خسروی؟

شهزادۀ شهنامه ای یا تاجری از بوستان؟
شاید برایم خوانده ای از مثنوی معنوی!

آهنگ چشمان تو را من در کجا بشنیده ام؟
در وردهای هندوان یا آیه های عیسوی؟

از دشتهای زاگرسی یا آذران آبادگان؟
این خنده ها را دیده ام! کوردی گیان یا ساروی؟!

بوی بهاران میدهی! از باغ فردوس آمدی؟
یا چیده ای باغی ز گل از دشت های دنیوی؟

بگذشته ای از مرزها از خط تردید و یقین
کین گونه در اندیشه ام ایمان و باور می شوی

در قلب من پاینده ای ای آشناتر از نفس
هر چند چون خورشید و مه از قاب چشمم می روی

دانم که این کوته غزل، گویای حُسن تو نبود
یک روز تقدیمت کنم، هفتاد دفتر مثنوی...

#آرزو_رحیمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
لب گشودم، درّه‌ای سر روی دامن گریه کرد!
دردِ دل با صخره کردم کوه با من گریه کرد

اشکِ مریم با غمی با نام شبنم زاده شد
لاله‌ی سرخی که از بدو شکفتن گریه کرد

مُردم از بس سال‌ها با حرفِ مَردم زیستم
گاه باید تنگ در آغوشِ دشمن گریه کرد

عشق، فرزندی که جان می‌داد و سودی هم نداشت
هر چه بر بالین سهرابم تهمتن گریه کرد

تا نوشتم دوستت... افتاد از دستم دوات
تا قلم‌نی از تو زد زیر نوشتن گریه کرد

من همان بُغضم که در یک شیشه، جا خوش کرده بود
تا به او گفتم مرا در سینه بشکن... گریه کرد


#آرزو_سبزوار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀