بغضِ مجنون دلم کاش به لیلا برسد
قاصدک منتظرم زود به آنجا برسد
فرصتی ده به نگاهش بنگارم غزلی
مطلع ام مست، به گلواژه ی صحرا برسد
موج مویش به سرم شور و شر انداخته است
تا که دیوانگی ام به حد اعلا برسد
ساحل امن تنش بستر خوابم بشود
کشتی بختم اگر تا تهِ دریا برسد
شربت سرخ لبانش شده ویرانیِ جان
کاش این قصه به آن دختر زیبا برسد
قرص آرامش و اعصاب ندارد ثمری
واله ام کرده مرا،، دل به دل آیا؟ برسد
هنگ کردم که نشد پاسخ خود را بدهم
آخر این قسمت ما تا به کجاها برسد
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قاصدک منتظرم زود به آنجا برسد
فرصتی ده به نگاهش بنگارم غزلی
مطلع ام مست، به گلواژه ی صحرا برسد
موج مویش به سرم شور و شر انداخته است
تا که دیوانگی ام به حد اعلا برسد
ساحل امن تنش بستر خوابم بشود
کشتی بختم اگر تا تهِ دریا برسد
شربت سرخ لبانش شده ویرانیِ جان
کاش این قصه به آن دختر زیبا برسد
قرص آرامش و اعصاب ندارد ثمری
واله ام کرده مرا،، دل به دل آیا؟ برسد
هنگ کردم که نشد پاسخ خود را بدهم
آخر این قسمت ما تا به کجاها برسد
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با لب خشخاشی و خورشیدِ داغِ گونه ات
روح و احساسِ مرا داری هوایی می کنی
آنقدر دیوانه و مستم کنارت که مدام
دائما با عشوه در من کدخدایی می کنی
من چه کم دارم عزیزِ دل که در نا باوری
عشق را از دیگران داری گدایی می کنی
یک بغل شعر و غزل اورده بودم پیش کش
شاعر بیچاره را آخر فدایی می کنی
لابه لایِ شبنم مویت تنفس میکنم
باهمین موهایِ خیس ات آشنایی میکنی
من اسیرِ عشقِ تو هستم و می مانم هنوز
پس چرا دیوانه عمدا بی وفایی میکنی
چون بهایِ عشقِ تو زیبا،، دل و جان من است
از سرِ لج می روی قصدِ جدایی می کنی ؟
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روح و احساسِ مرا داری هوایی می کنی
آنقدر دیوانه و مستم کنارت که مدام
دائما با عشوه در من کدخدایی می کنی
من چه کم دارم عزیزِ دل که در نا باوری
عشق را از دیگران داری گدایی می کنی
یک بغل شعر و غزل اورده بودم پیش کش
شاعر بیچاره را آخر فدایی می کنی
لابه لایِ شبنم مویت تنفس میکنم
باهمین موهایِ خیس ات آشنایی میکنی
من اسیرِ عشقِ تو هستم و می مانم هنوز
پس چرا دیوانه عمدا بی وفایی میکنی
چون بهایِ عشقِ تو زیبا،، دل و جان من است
از سرِ لج می روی قصدِ جدایی می کنی ؟
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با لب خشخاشی و خورشیدِ داغِ گونه ات
روح و احساسِ مرا داری هوایی می کنی
آنقدر دیوانه و مستم کنارت که مدام
دائما با عشوه در من کدخدایی می کنی
من چه کم دارم عزیزِ دل که در نا باوری
عشق را از دیگران داری گدایی می کنی
یک بغل شعر و غزل اورده بودم پیش کش
شاعر بیچاره را آخر فدایی می کنی
لابه لایِ شبنم مویت تنفس میکنم
باهمین موهایِ خیس ات آشنایی میکنی
من اسیرِ عشقِ تو هستم و می مانم هنوز
پس چرا دیوانه عمدا بی وفایی میکنی
چون بهایِ عشقِ تو زیبا،، دل و جان من است
از سرِ لج می روی قصدِ جدایی می کنی ؟
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روح و احساسِ مرا داری هوایی می کنی
آنقدر دیوانه و مستم کنارت که مدام
دائما با عشوه در من کدخدایی می کنی
من چه کم دارم عزیزِ دل که در نا باوری
عشق را از دیگران داری گدایی می کنی
یک بغل شعر و غزل اورده بودم پیش کش
شاعر بیچاره را آخر فدایی می کنی
لابه لایِ شبنم مویت تنفس میکنم
باهمین موهایِ خیس ات آشنایی میکنی
من اسیرِ عشقِ تو هستم و می مانم هنوز
پس چرا دیوانه عمدا بی وفایی میکنی
چون بهایِ عشقِ تو زیبا،، دل و جان من است
از سرِ لج می روی قصدِ جدایی می کنی ؟
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوریت بی شک مرا در غم احاطه می کند
دورِ دل را بی کسی کم کم احاطه می کند
تا خیالم در حوالیِ تو پرسه می زند
استرس فکر مرا هر دم احاطه می کند
می گدازم در میانِ شعله های فاصله
بی تو من را آتشِ ماتم احاطه می کند
جای خالی تو را در بسترِ تنهایی ام
حسرت و دلواپسی با هم احاطه می کند
آب می پاشم به رویم تا نبیند آیینه
اشکِ داغم دیده را نم نم احاطه می کند
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دورِ دل را بی کسی کم کم احاطه می کند
تا خیالم در حوالیِ تو پرسه می زند
استرس فکر مرا هر دم احاطه می کند
می گدازم در میانِ شعله های فاصله
بی تو من را آتشِ ماتم احاطه می کند
جای خالی تو را در بسترِ تنهایی ام
حسرت و دلواپسی با هم احاطه می کند
آب می پاشم به رویم تا نبیند آیینه
اشکِ داغم دیده را نم نم احاطه می کند
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بی تو آهنگ غزل با سوزِ تارم کوک نیست
رفته ی آرامش وصبر و قرارم کوک نیست
من ببازم یا ببازی فرقی اصلا می کند
موسمِ احساس تو با حالِ زارم کوک نیست
دل سپردم دل ندادی غم خریدم جای عشق
در جوانی خنده ی فصلِ بهارم کوک نیست
شاعری بی سرنوشتم ای فلک لعنت به تو
بی نوا بی غم نگاهِ شهریارم کوک نیست
از ازل درد جدایی بر دلم داغی گذاشت
در قفس حبسم ولی راه فرارم کوک نیست
سهم من از زندگی آخر فقط تنهایی است
صبر من لبریز و سازِ روزگارم کوک نیست
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رفته ی آرامش وصبر و قرارم کوک نیست
من ببازم یا ببازی فرقی اصلا می کند
موسمِ احساس تو با حالِ زارم کوک نیست
دل سپردم دل ندادی غم خریدم جای عشق
در جوانی خنده ی فصلِ بهارم کوک نیست
شاعری بی سرنوشتم ای فلک لعنت به تو
بی نوا بی غم نگاهِ شهریارم کوک نیست
از ازل درد جدایی بر دلم داغی گذاشت
در قفس حبسم ولی راه فرارم کوک نیست
سهم من از زندگی آخر فقط تنهایی است
صبر من لبریز و سازِ روزگارم کوک نیست
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بغضِ مجنون دلم کاش به لیلا برسد
قاصدک منتظرم زود به آنجا برسد
فرصتی ده به نگاهش بنگارم غزلی
مطلع ام مست، به گلواژه ی صحرا برسد
موج مویش به سرم شور و شر انداخته است
تا که دیوانگی ام به حد اعلا برسد
ساحل امن تنش بستر خوابم بشود
کشتی بختم اگر تا تهِ دریا برسد
شربت سرخ لبانش شده ویرانیِ جان
کاش این قصه به آن دختر زیبا برسد
قرص آرامش و اعصاب ندارد ثمری
واله ام کرده مرا،، دل به دل آیا؟ برسد
هنگ کردم که نشد پاسخ خود را بدهم
آخر این قسمت ما تا به کجاها برسد
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قاصدک منتظرم زود به آنجا برسد
فرصتی ده به نگاهش بنگارم غزلی
مطلع ام مست، به گلواژه ی صحرا برسد
موج مویش به سرم شور و شر انداخته است
تا که دیوانگی ام به حد اعلا برسد
ساحل امن تنش بستر خوابم بشود
کشتی بختم اگر تا تهِ دریا برسد
شربت سرخ لبانش شده ویرانیِ جان
کاش این قصه به آن دختر زیبا برسد
قرص آرامش و اعصاب ندارد ثمری
واله ام کرده مرا،، دل به دل آیا؟ برسد
هنگ کردم که نشد پاسخ خود را بدهم
آخر این قسمت ما تا به کجاها برسد
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اینک برای عشق نویدی رقم زدم
فصلی بهار ، طرح جدیدی رقم زدم
از بغض های شب مگر این دل تنش نریخت
اکنون بیا طلوعِ سَعیدی رقم زدم
از هر طرف محاصره در چنگ غصه ام
با دست صبر راهِ رمیدی رقم زدم
در بند درد گیرم و طاقت نمانده هیچ
زین سو درِ نجات و کلیدی رقم زدم
شاید نگار معرکه ام نیست مال من
تقدیر را به بخت سپیدی رقم زدم
برشانه های خاطره اشکم روان شد و
بی اختیار شوق شدیدی رقم زدم
دور از نگاهِ فاصله ها، ساعت و زمان
با خیل عشق دست امیدی رقم زدم
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
فصلی بهار ، طرح جدیدی رقم زدم
از بغض های شب مگر این دل تنش نریخت
اکنون بیا طلوعِ سَعیدی رقم زدم
از هر طرف محاصره در چنگ غصه ام
با دست صبر راهِ رمیدی رقم زدم
در بند درد گیرم و طاقت نمانده هیچ
زین سو درِ نجات و کلیدی رقم زدم
شاید نگار معرکه ام نیست مال من
تقدیر را به بخت سپیدی رقم زدم
برشانه های خاطره اشکم روان شد و
بی اختیار شوق شدیدی رقم زدم
دور از نگاهِ فاصله ها، ساعت و زمان
با خیل عشق دست امیدی رقم زدم
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از غمِ بی مهری ات دیوانه ای سیگاری ام
روز و شب درگیرِ احساسِ بدِ بیماری ام
از خدا "پنهان" نباشد از "شما" پنهان چرا
خسته از این روز های ساده و تکراری ام
حاصلِ عمر طلایی گر به پایت مثلِ "یخ"
ذره ذره می شود آب از سر ناچاری ام
می کشم گاهی نفس در انزوایِ بی کسی
کی بنا داری بگیری دستِ سبزِ یاری ام
آسمان بس کن دگر اوضاعِ حالم خوب نیست
سفره ی سیلابم و از هر شیاری جاری ام
شانه هایم حجم غم را می کشد بر دوشِ شب
بی رمق ، بی حوصله ، در حالتِ دشواری ام
دوستت دارم ولی داری عذابم میدهی
ای چراغ چشم کور و عامل بیداری ام
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روز و شب درگیرِ احساسِ بدِ بیماری ام
از خدا "پنهان" نباشد از "شما" پنهان چرا
خسته از این روز های ساده و تکراری ام
حاصلِ عمر طلایی گر به پایت مثلِ "یخ"
ذره ذره می شود آب از سر ناچاری ام
می کشم گاهی نفس در انزوایِ بی کسی
کی بنا داری بگیری دستِ سبزِ یاری ام
آسمان بس کن دگر اوضاعِ حالم خوب نیست
سفره ی سیلابم و از هر شیاری جاری ام
شانه هایم حجم غم را می کشد بر دوشِ شب
بی رمق ، بی حوصله ، در حالتِ دشواری ام
دوستت دارم ولی داری عذابم میدهی
ای چراغ چشم کور و عامل بیداری ام
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رویِ فرشِ غزلم عشوه کنان پا بَگُذار
قدمی تازه تر از حسِ تمنا بگذار
دست در دست من از کوچه ی عشاق بیا
طرح یک خاطره بر بومِ تماشا بِگُذار
شیشه ی نازکِ تنهاییِ من باش و سحر
پشت پر چینِ نگاهت به تنم "ها" بَگُذار
با همین نشئگیِ هرم لبت غرق جنون
شب مرا با تب آغوش، به خود وا بَگُذار
حرفی از فاصله و رفتن و یا قهر نزن
فرصتی هم به دلِ غمزده ام جا بَگُذار
یا که از برکت مهرت به شکوفاییِ عشق
جای آن بستری از عالم رویا بَگُذار
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قدمی تازه تر از حسِ تمنا بگذار
دست در دست من از کوچه ی عشاق بیا
طرح یک خاطره بر بومِ تماشا بِگُذار
شیشه ی نازکِ تنهاییِ من باش و سحر
پشت پر چینِ نگاهت به تنم "ها" بَگُذار
با همین نشئگیِ هرم لبت غرق جنون
شب مرا با تب آغوش، به خود وا بَگُذار
حرفی از فاصله و رفتن و یا قهر نزن
فرصتی هم به دلِ غمزده ام جا بَگُذار
یا که از برکت مهرت به شکوفاییِ عشق
جای آن بستری از عالم رویا بَگُذار
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نشتر به جانم می زند رنگِ رخ غمبارِ شب
وقتی شدم آشفته دل با هجمه ی آوارِ شب
در کوچه های خاطره با کوله باری دلهره
پرسه ز حیرت ها زدن شد قصه ی تکرارِ شب
قلبم یتیمِ بی کسی درمانده از دلواپسی
حالا چه چاره سازمش در سایه ی دیوارِ شب
بر گونه ام جاری شده امواجی از سیلاب اشک
شاید رها گرداندم از دیدگان تارِ شب
در گیر و دار عاشقی گر باختم دار و ندار
در خواب می بینم تو را شادم از این دیدارِ شب
از دوری ات نالان غزل از ناله ام ویلان غزل
اما چه همدم می شود شعرم به هر سیگارِ شب
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وقتی شدم آشفته دل با هجمه ی آوارِ شب
در کوچه های خاطره با کوله باری دلهره
پرسه ز حیرت ها زدن شد قصه ی تکرارِ شب
قلبم یتیمِ بی کسی درمانده از دلواپسی
حالا چه چاره سازمش در سایه ی دیوارِ شب
بر گونه ام جاری شده امواجی از سیلاب اشک
شاید رها گرداندم از دیدگان تارِ شب
در گیر و دار عاشقی گر باختم دار و ندار
در خواب می بینم تو را شادم از این دیدارِ شب
از دوری ات نالان غزل از ناله ام ویلان غزل
اما چه همدم می شود شعرم به هر سیگارِ شب
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مملو از آرامشِ محضم کنارِ دلبرم
می چکد مستیِ دلچسبی ز اشعارِ ترم
زیرکانه برده دل را غمزه هایی نافذ از
چشمِ شوخ و فتنه های یارکِ بازیگرم
عطر مویش بوی میخک می دهد بوی جنون
تا نظر بازی کند گلواژه های دفترم
با وجودِ گونه ی سرخش چو نارِ قندهار
بوسه میخواهم اگر منت گذارد بر سرم
چهره ی محجوبه اش هنگامهی ترسیم عشق
مریمی معصوم میسازد از او در باورم
هر بلایی بر سرم آمد به لطف عشق اوست
عاشقم تا انتها این شد کلامِ آخرم
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
می چکد مستیِ دلچسبی ز اشعارِ ترم
زیرکانه برده دل را غمزه هایی نافذ از
چشمِ شوخ و فتنه های یارکِ بازیگرم
عطر مویش بوی میخک می دهد بوی جنون
تا نظر بازی کند گلواژه های دفترم
با وجودِ گونه ی سرخش چو نارِ قندهار
بوسه میخواهم اگر منت گذارد بر سرم
چهره ی محجوبه اش هنگامهی ترسیم عشق
مریمی معصوم میسازد از او در باورم
هر بلایی بر سرم آمد به لطف عشق اوست
عاشقم تا انتها این شد کلامِ آخرم
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اکسیرِ چشمِ مست تو دم از مسیحا می زند
قلبم به وقتِ دیدنت دل را به دریا می زند
تو قاتلِ جانِ منی با خنجرِ ابروی کج
وقتی که تیغش بر دلم صد ضربه یکجا می زند
بی تو اسیرم در قفس بی یاور و بی هم نفس
می بینی و قلبت دم از انکار و حاشا میزند
رنجور ماندم بی وطن کافر نباشد جای من
حتی فلک چوبِ ترش بر قلب تنها می زند
رحمی بکن نامهربان بر حال زارم هر زمان
مغرور مردی همچو من حرف از تمنّا می زند
وصلت سرابی بود و بس، رویا و خوابی بود و بس
دل در خیالات است اگر بی عشق در جا میزند
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قلبم به وقتِ دیدنت دل را به دریا می زند
تو قاتلِ جانِ منی با خنجرِ ابروی کج
وقتی که تیغش بر دلم صد ضربه یکجا می زند
بی تو اسیرم در قفس بی یاور و بی هم نفس
می بینی و قلبت دم از انکار و حاشا میزند
رنجور ماندم بی وطن کافر نباشد جای من
حتی فلک چوبِ ترش بر قلب تنها می زند
رحمی بکن نامهربان بر حال زارم هر زمان
مغرور مردی همچو من حرف از تمنّا می زند
وصلت سرابی بود و بس، رویا و خوابی بود و بس
دل در خیالات است اگر بی عشق در جا میزند
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قربانیِ اوهامم و با چشمِ تر از عشق
درگیرِ غمِ فاصله و در به در از عشق
با لشگرِ مژگان زده صد تیر به روحم
دیوانه ی چشمش شدم و جان به سر از عشق
دل را که کشیدم ز صلیبِ غم وصلش
مغلوبِ حقارت شده ام در گذر از عشق
جارو زدم از اشک و فغان خانه ی دل را
در سینه غمی مانده رسوبِ سفر از عشق
بیچاره شدم قیس کجایی که ببینی
لیلا ز کفم رفت و شدم بی ثمر از عشق
از گردنه ی تندِ هوس رد شدم اما
فرجام من این شد که شوم رهگذر از عشق
حالا که صبوری به ته قصه رسیده است
همواره دلم گشته چرا بی خبر از عشق؟!
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
درگیرِ غمِ فاصله و در به در از عشق
با لشگرِ مژگان زده صد تیر به روحم
دیوانه ی چشمش شدم و جان به سر از عشق
دل را که کشیدم ز صلیبِ غم وصلش
مغلوبِ حقارت شده ام در گذر از عشق
جارو زدم از اشک و فغان خانه ی دل را
در سینه غمی مانده رسوبِ سفر از عشق
بیچاره شدم قیس کجایی که ببینی
لیلا ز کفم رفت و شدم بی ثمر از عشق
از گردنه ی تندِ هوس رد شدم اما
فرجام من این شد که شوم رهگذر از عشق
حالا که صبوری به ته قصه رسیده است
همواره دلم گشته چرا بی خبر از عشق؟!
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آمدی دختر طناز دلم را ببری
با فریبِ نگه ات تاب تمنا ببری
لبِ خندانِ تو انداخت به جانم شرری
بوسه ات کو که تبم را به مداوا ببری
شوق با اشک اگر حلقه زند بر قدمت
همه ای هستی عاشق به تماشا ببری
سخت دلبسته ی مهرت شده هر ذره ی دل
ذره را با خودت ای کاش که بالا ببری
چقدر ضجه زنم آه! کشم تا اینکه
غمِ این فاصله را از دلِ شیدا ببری
چشمِ حسرت نگُذارد به سرم خواب دگر
شبِ مجنون مرا تا به کجاها ببری
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با فریبِ نگه ات تاب تمنا ببری
لبِ خندانِ تو انداخت به جانم شرری
بوسه ات کو که تبم را به مداوا ببری
شوق با اشک اگر حلقه زند بر قدمت
همه ای هستی عاشق به تماشا ببری
سخت دلبسته ی مهرت شده هر ذره ی دل
ذره را با خودت ای کاش که بالا ببری
چقدر ضجه زنم آه! کشم تا اینکه
غمِ این فاصله را از دلِ شیدا ببری
چشمِ حسرت نگُذارد به سرم خواب دگر
شبِ مجنون مرا تا به کجاها ببری
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شدم مجنون و چشمانت برایم درد سر دارد
نگاهِ عاشقت در بند بندِ من اثر دارد
چنان جنگِ جهانی ساختی در قلب و احساسم
که از حالم فقط یک عاشقِ زخمی خبر دارد
پزشکم نسخه ای پیچده از انواع داروها
نمی داند بدون تو تنفس هم ضرر دارد
کجا رفتی؟ کجای این جهان هستی؟ نگاهم کن
نباشی شاعرِ این شعر ها چشمانِ تر دارد
گلِ زیبایِ محجوبم به طنازی نداری حرف
نرو بی رو سری بیرون که بدجوری خطر دارد
بیا محض خدا پیشم نده آزار قلبم را
که این دلواپسی ها از سرِ من دست بردارد
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نگاهِ عاشقت در بند بندِ من اثر دارد
چنان جنگِ جهانی ساختی در قلب و احساسم
که از حالم فقط یک عاشقِ زخمی خبر دارد
پزشکم نسخه ای پیچده از انواع داروها
نمی داند بدون تو تنفس هم ضرر دارد
کجا رفتی؟ کجای این جهان هستی؟ نگاهم کن
نباشی شاعرِ این شعر ها چشمانِ تر دارد
گلِ زیبایِ محجوبم به طنازی نداری حرف
نرو بی رو سری بیرون که بدجوری خطر دارد
بیا محض خدا پیشم نده آزار قلبم را
که این دلواپسی ها از سرِ من دست بردارد
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من گرفتار شب و کوچه ی بن بست غمم
سایه ی شوم خیالاتم و پا بست غمم
کار از کار گذشت است نپرسید از من
خسته ام حوصله ای نیست از این دست غمم
اول فصل جوانی ست که دل پیر شدم
از خودم، سادگی ام، از همه دلگیر شدم
بفشارم لب و دندانِ خودم را باید
تا که از سر برود حس حقارت شاید
سخت این نیست که او آئنه ی دِق بشود
روی نعشِ دل من زخم دقایق بشود
ترس دارم که بمیرم وسط تنهایی
که نباشد دگر امید به هر فردایی
کاش دستی به نجاتم برسد، دست دهد
آنچه که سهم من از عاشقی ام هست دهد
تا بفهمم چه غمی بر سرم آورد دلش
بگذارم برود، در به درم کرد دلش
حاصل عاشقی ام بی کسی و فاصله هاست
عشقِ تن خسته و وامانده ی بی حوصله هاست
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سایه ی شوم خیالاتم و پا بست غمم
کار از کار گذشت است نپرسید از من
خسته ام حوصله ای نیست از این دست غمم
اول فصل جوانی ست که دل پیر شدم
از خودم، سادگی ام، از همه دلگیر شدم
بفشارم لب و دندانِ خودم را باید
تا که از سر برود حس حقارت شاید
سخت این نیست که او آئنه ی دِق بشود
روی نعشِ دل من زخم دقایق بشود
ترس دارم که بمیرم وسط تنهایی
که نباشد دگر امید به هر فردایی
کاش دستی به نجاتم برسد، دست دهد
آنچه که سهم من از عاشقی ام هست دهد
تا بفهمم چه غمی بر سرم آورد دلش
بگذارم برود، در به درم کرد دلش
حاصل عاشقی ام بی کسی و فاصله هاست
عشقِ تن خسته و وامانده ی بی حوصله هاست
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دزدکی برده دلم را عطشِ دلبری اش
موی بیرون زده از زیرِ گلِ روسری اش
گونه گیلاس ، لبش سیب و دو چشمش زیتون
آه! حیف است نیاید به دهان نوبری اش
بد نشان کرده مرا تیغ کج ابرویش
کشته ها می دهد امروز چکِ افسری اش
گل لبخند به لب دارد و صد غمزه و ناز
می کشد قاتل مهرو مژه ی خنجری اش
عاشقم کرد و گذشت از من بیچاره و رفت
دلِ سودا زده ام در پیِ جادوگری اش
تبِ دلواپسی ام ریخت به جانم شرری
لحظه ی سخت خداحافظیِ آخری اش
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
موی بیرون زده از زیرِ گلِ روسری اش
گونه گیلاس ، لبش سیب و دو چشمش زیتون
آه! حیف است نیاید به دهان نوبری اش
بد نشان کرده مرا تیغ کج ابرویش
کشته ها می دهد امروز چکِ افسری اش
گل لبخند به لب دارد و صد غمزه و ناز
می کشد قاتل مهرو مژه ی خنجری اش
عاشقم کرد و گذشت از من بیچاره و رفت
دلِ سودا زده ام در پیِ جادوگری اش
تبِ دلواپسی ام ریخت به جانم شرری
لحظه ی سخت خداحافظیِ آخری اش
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با نگاهِ شرم و شوخ ات خوش ادا تر می شوی
با همین ترفند زیبا دلرباتر می شوی
با کمی عشوه دلم را می کنی از جا ، ولی
بعدا از احوال من بی اعتنا تر میشوی
گرچه می دانی که جانم بسته بر جانت، چرا
باز وقتی با منی سر به هوا تر میشوی
پیش رویم سرد و مغروری و بی حد کم سخن
غیر من با هر که دیدم آشنا تر می شوی
می گریزی دائم از بودن کنارم بی دلیل
عمدا از رویایمان دور و جداتر میشوی
من همان دریا دلی هستم که داری در سکوت
از نگاهِ ساحلم بی انتها تر می شوی
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با همین ترفند زیبا دلرباتر می شوی
با کمی عشوه دلم را می کنی از جا ، ولی
بعدا از احوال من بی اعتنا تر میشوی
گرچه می دانی که جانم بسته بر جانت، چرا
باز وقتی با منی سر به هوا تر میشوی
پیش رویم سرد و مغروری و بی حد کم سخن
غیر من با هر که دیدم آشنا تر می شوی
می گریزی دائم از بودن کنارم بی دلیل
عمدا از رویایمان دور و جداتر میشوی
من همان دریا دلی هستم که داری در سکوت
از نگاهِ ساحلم بی انتها تر می شوی
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀