این روزها که هیچ اثری از وفاق نیست:
ما را به اتفاقِ حیات، اشتیاق نیست
در چشمِ ما که کاسه ی خونی شکستنی ست
گلدانِ پشتِ پنجره، پر طمطراق نیست
تکلیفِ سختِ هیچ وجودی جز آدمی،
در کارزارِ حادثه ما لایطاق نیست
اسبی که در مسابقه ای خورده بر زمین
در فکرِ نعل و زیورِ زین و یراق نیست
ما را غمِ بهم نرسیدن نمی کشد
گویا وصال چاره ی دردِ فراق نیست
کابوس غرق خون جهانی بدون صلح
مولود زشت حادثه ای جز نفاق نیست
فریاد مانده در دهن گل گرفته را
جان دادنی فجیع تر از اختناق نیست
شعر ترم تخیل زاینده ای نداشت
کور است ذهن قافیه عیب از اجاق نیست
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ما را به اتفاقِ حیات، اشتیاق نیست
در چشمِ ما که کاسه ی خونی شکستنی ست
گلدانِ پشتِ پنجره، پر طمطراق نیست
تکلیفِ سختِ هیچ وجودی جز آدمی،
در کارزارِ حادثه ما لایطاق نیست
اسبی که در مسابقه ای خورده بر زمین
در فکرِ نعل و زیورِ زین و یراق نیست
ما را غمِ بهم نرسیدن نمی کشد
گویا وصال چاره ی دردِ فراق نیست
کابوس غرق خون جهانی بدون صلح
مولود زشت حادثه ای جز نفاق نیست
فریاد مانده در دهن گل گرفته را
جان دادنی فجیع تر از اختناق نیست
شعر ترم تخیل زاینده ای نداشت
کور است ذهن قافیه عیب از اجاق نیست
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روزی که بی خبر به دلت پا گذاشتیم
خود را میان آتش غمها گذاشتیم
می سوختیم و شعله کشان پیش چشم خلق
آن شعله را برای تماشا گذاشتیم
تا بغض بی پدر ندهد کار دست ما
آهسته سر به شانه ی صحرا گذاشتیم
در موج خیز حادثه با لشکر غمت
خود را میان معرکه تنها گذاشتیم
از ساحل کویر به پهنای صید تو
در هر کرانه تور تمنا گذاشتیم
ما را به کام عشق توانداخت دست موج
وقتی که پا به ساحل دریا گذاشتیم
دنیای بی خیالِ تو را با خیال تو
بی اعتنا به حال خودش واگذاشتیم
بودیم ناشکیب و به اجبار زندگی
با دردها بنای مدارا گذاشتیم
در کلبه ی محقرِ ما رونقی نبود
اما برای قدر شما جاگذاشتیم
ما گر چه کوچیکم ولی با امید تو
در راه صعب چون تو شدن پا گذاشتیم
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خود را میان آتش غمها گذاشتیم
می سوختیم و شعله کشان پیش چشم خلق
آن شعله را برای تماشا گذاشتیم
تا بغض بی پدر ندهد کار دست ما
آهسته سر به شانه ی صحرا گذاشتیم
در موج خیز حادثه با لشکر غمت
خود را میان معرکه تنها گذاشتیم
از ساحل کویر به پهنای صید تو
در هر کرانه تور تمنا گذاشتیم
ما را به کام عشق توانداخت دست موج
وقتی که پا به ساحل دریا گذاشتیم
دنیای بی خیالِ تو را با خیال تو
بی اعتنا به حال خودش واگذاشتیم
بودیم ناشکیب و به اجبار زندگی
با دردها بنای مدارا گذاشتیم
در کلبه ی محقرِ ما رونقی نبود
اما برای قدر شما جاگذاشتیم
ما گر چه کوچیکم ولی با امید تو
در راه صعب چون تو شدن پا گذاشتیم
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چه لطیف است قبا بر تن چون سرو روانت
"سعدی شیرازی"
ای که کشته ست جهان را خم ابروی کمانت
دل ببندم به بهارِ غم تو یا به خزانت
به امان تو سپردم؛ سرِ بی سایه ی خود را
سنگ آشوب زد آسان؛ به سرم باز امانت
از ازل محو تماشای جهانی و جهانی،
خالی از چشم نشسته ست چو کوران نگرانت
بسکه در کاسه ی چشمان بشر نیست نگاهی
بیم دارم که بدوزند زمین را به زمانت
شعله در دامن شعرم بزن ای قند مکرر
که چنین لال نشسته ست به توصیفِ دهانت
جان به در هم برم از دست اجل؛ می کشد آخر
عاشق بی سر و پایی چو مرا؛ زخم زبانت
از سر مهر بکش بر سر دل، دست محبت
که طلب کرده همه عمر، فزون از دگرانت
مانده در وادی وحشت دل سرگشته ام آیا
می کشاند به کجا؛ کار مرا نام و نشانت
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
"سعدی شیرازی"
ای که کشته ست جهان را خم ابروی کمانت
دل ببندم به بهارِ غم تو یا به خزانت
به امان تو سپردم؛ سرِ بی سایه ی خود را
سنگ آشوب زد آسان؛ به سرم باز امانت
از ازل محو تماشای جهانی و جهانی،
خالی از چشم نشسته ست چو کوران نگرانت
بسکه در کاسه ی چشمان بشر نیست نگاهی
بیم دارم که بدوزند زمین را به زمانت
شعله در دامن شعرم بزن ای قند مکرر
که چنین لال نشسته ست به توصیفِ دهانت
جان به در هم برم از دست اجل؛ می کشد آخر
عاشق بی سر و پایی چو مرا؛ زخم زبانت
از سر مهر بکش بر سر دل، دست محبت
که طلب کرده همه عمر، فزون از دگرانت
مانده در وادی وحشت دل سرگشته ام آیا
می کشاند به کجا؛ کار مرا نام و نشانت
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شبی سیاه، به دنبال نور می آید
دلم به شوق تو از راه دور می آید
گدای کاسه بدست از شب تخیل خویش
دوباره با طمع شرب نور می آید
سری بلند که از فرط سرسپردگی اش
شده ست خاک تو و پر غرور می آید
عجیب از نفس خاک خورده اش پیداست
که مرده ایست که از دام گور می آید
ترک ترک تن تنهایی اش زند فریاد
که از مبارزه با مار و مور می آید
شکسته پای دلخسته اش ولی امشب
به سمت کوی تو دارد به زور می آید
اجاق حوصله را گرم کن که این دلسرد
به میهمانی تو ناصبور می آید......
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلم به شوق تو از راه دور می آید
گدای کاسه بدست از شب تخیل خویش
دوباره با طمع شرب نور می آید
سری بلند که از فرط سرسپردگی اش
شده ست خاک تو و پر غرور می آید
عجیب از نفس خاک خورده اش پیداست
که مرده ایست که از دام گور می آید
ترک ترک تن تنهایی اش زند فریاد
که از مبارزه با مار و مور می آید
شکسته پای دلخسته اش ولی امشب
به سمت کوی تو دارد به زور می آید
اجاق حوصله را گرم کن که این دلسرد
به میهمانی تو ناصبور می آید......
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گرفته اند بسکه از خیال تو سراغ ها
پر است از خیال تو؛ هوای کوچه باغ ها
خزان نفس گرفت از بهارهای پیش رو
گرفته اند باغ را به ضرب حیله زاغ ها
کجاست برق چشم تو که در شب سیاه ما
فروغ پر کشیده از نگاه چلچراغ ها
کجاست ابر مرحمت که دستهای شعله ور
نشانده اند بی تو بر جبین شهر؛ داغ ها
امید فهم درد را مدار از خسان طمع
که عقلشان گذشته از حوالی دِماغ ها
پرید طعم مستی از شراب ساقیا ببین
پیاله واژگون شد و ترک تَرَک ایاغ ها
فریب شیخ برد از این قبیله آبرو ولی
گناه تلخ قصه مان به گردن کلاغ ها
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پر است از خیال تو؛ هوای کوچه باغ ها
خزان نفس گرفت از بهارهای پیش رو
گرفته اند باغ را به ضرب حیله زاغ ها
کجاست برق چشم تو که در شب سیاه ما
فروغ پر کشیده از نگاه چلچراغ ها
کجاست ابر مرحمت که دستهای شعله ور
نشانده اند بی تو بر جبین شهر؛ داغ ها
امید فهم درد را مدار از خسان طمع
که عقلشان گذشته از حوالی دِماغ ها
پرید طعم مستی از شراب ساقیا ببین
پیاله واژگون شد و ترک تَرَک ایاغ ها
فریب شیخ برد از این قبیله آبرو ولی
گناه تلخ قصه مان به گردن کلاغ ها
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای شکر خندِ تو چون مرهم و اخمِ تو دوا
دلِ بیمارِ من ای دوست کجا و تو کجا
در پی صید تو بودم ولی از بخت بدم؛
تیرم از لحظه ی اول، به خطا رفت خطا
مثل فریادِ سکوتی که به هر در بزند
از من لال به گوشت نرسد هیچ صدا
خوفم این است که در بستر طوفانی یاس
لحظه ای از سر احسان نچشانیم رجا
منم آوازه به دریوزگی از سفره ی تو
ای تو در هر دو جهان شهره به دریای سخا
پای اندیشه من راه به کوی تو نبرد
دست کوتاه دلم را به چه کاراست عصا
تشت رسوایی ام از بام فتاده ست بگو
راز دل را چه نیاز است پس از این به خفا
غرقدر عشق تو میشد دل دیوانه اگر
قدر یک ماهی بی تاب بلد بود شنا.....
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلِ بیمارِ من ای دوست کجا و تو کجا
در پی صید تو بودم ولی از بخت بدم؛
تیرم از لحظه ی اول، به خطا رفت خطا
مثل فریادِ سکوتی که به هر در بزند
از من لال به گوشت نرسد هیچ صدا
خوفم این است که در بستر طوفانی یاس
لحظه ای از سر احسان نچشانیم رجا
منم آوازه به دریوزگی از سفره ی تو
ای تو در هر دو جهان شهره به دریای سخا
پای اندیشه من راه به کوی تو نبرد
دست کوتاه دلم را به چه کاراست عصا
تشت رسوایی ام از بام فتاده ست بگو
راز دل را چه نیاز است پس از این به خفا
غرقدر عشق تو میشد دل دیوانه اگر
قدر یک ماهی بی تاب بلد بود شنا.....
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سیرم از غم به من ای دوست دلی شاد ببخش
خسته ام زین همه بیداد؛ مرا داد ببخش
تلخی کام جهان را شکری از لب خویش
همچو شیرین به لب تشنه ی فرهاد ببخش
قفسم تنگ شد ای عشق! به اندازه ی کوچ
پر پرواز به این مرغ دل آزاد ببخش
صید بی قدر دلم را که اسیر غم توست
اندکی قدر، به قدر دل صیاد ببخش
جان عصیانگر ما را که مطیع تو نبود
تا شود بنده ی عاشق، دل منقاد ببخش
روحی آزاد تر از سرو به این دل که مدام
با من و خویش برای تو در افتاد ببخش
پا به ماه است غمی در دلم ای حضرت عشق
مادر غم زده را طفل فرح زاد ببخش
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خسته ام زین همه بیداد؛ مرا داد ببخش
تلخی کام جهان را شکری از لب خویش
همچو شیرین به لب تشنه ی فرهاد ببخش
قفسم تنگ شد ای عشق! به اندازه ی کوچ
پر پرواز به این مرغ دل آزاد ببخش
صید بی قدر دلم را که اسیر غم توست
اندکی قدر، به قدر دل صیاد ببخش
جان عصیانگر ما را که مطیع تو نبود
تا شود بنده ی عاشق، دل منقاد ببخش
روحی آزاد تر از سرو به این دل که مدام
با من و خویش برای تو در افتاد ببخش
پا به ماه است غمی در دلم ای حضرت عشق
مادر غم زده را طفل فرح زاد ببخش
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سرِ بی سایه ی ما را، سر و سامانی نیست
شهر قحطی زده در فکر فراوانی نیست
عشق رفته است به تاراج تنفر هر چند
قصه ی عشق به جز شرح پریشانی نیست
دین آلوده به شک نور یقین را کشته ست
هنر شیخ به جز سفسطه درمانی نیست
می برم رشک به دوران زلیخا اینجا
یوسفی هست اگر؛ یوسف کنعانی نیست
سگ چوپان گله را داد به یک زوزه ی گرگ
دشت خفت و خبر از هی هی چوپانی نیست
نیمه شب کفر شبیخون زده بر مسجد شهر
داغ این ننگ؛ برازنده ی پیشانی نیست
باغ سبزی که نمودند به ما دوزخ بود
آیه هاشان به خدا، آیت رحمانی نیست
کسب تکلیف کن از مرشد دیگر ای دل
آنچه گفتند به ما اصل مسلمانی نیست
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شهر قحطی زده در فکر فراوانی نیست
عشق رفته است به تاراج تنفر هر چند
قصه ی عشق به جز شرح پریشانی نیست
دین آلوده به شک نور یقین را کشته ست
هنر شیخ به جز سفسطه درمانی نیست
می برم رشک به دوران زلیخا اینجا
یوسفی هست اگر؛ یوسف کنعانی نیست
سگ چوپان گله را داد به یک زوزه ی گرگ
دشت خفت و خبر از هی هی چوپانی نیست
نیمه شب کفر شبیخون زده بر مسجد شهر
داغ این ننگ؛ برازنده ی پیشانی نیست
باغ سبزی که نمودند به ما دوزخ بود
آیه هاشان به خدا، آیت رحمانی نیست
کسب تکلیف کن از مرشد دیگر ای دل
آنچه گفتند به ما اصل مسلمانی نیست
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو را با غیر خود گاهی اگر دمساز می بینم
خودم را در خیالاتم غزل پرداز می بینم
منم آن قمری عاشق که با رویای دیدارت
زبانِ لالِ شعرم را، پر از آواز می بینم
شکسته بال احساسم ولی هر شب به یاد تو
به روی بالش خیسم، پرِ پرواز می بینم
به شرح درد خود با تو کدامین روز بنشینم
که با اندوه خود تنها تو را همراز می بینم
ورای حکمت بن بست های زندگی با تو
دری از رحمتِ رحمان، به رویم باز می بینم
خوشا آیینه ی چشمت که در برق جهانسوزش
همیشه سایه ام را غرق در اعزاز می بینم
رسول حضرت عشقی مگر ای غایب حاضر؟
که در افسون چشمانت، دوصد اعجاز می بینم
به کتمان غم عشقت سکوتی غرق فریادم
که اینک در لبان خود، تب ابراز می بینم
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خودم را در خیالاتم غزل پرداز می بینم
منم آن قمری عاشق که با رویای دیدارت
زبانِ لالِ شعرم را، پر از آواز می بینم
شکسته بال احساسم ولی هر شب به یاد تو
به روی بالش خیسم، پرِ پرواز می بینم
به شرح درد خود با تو کدامین روز بنشینم
که با اندوه خود تنها تو را همراز می بینم
ورای حکمت بن بست های زندگی با تو
دری از رحمتِ رحمان، به رویم باز می بینم
خوشا آیینه ی چشمت که در برق جهانسوزش
همیشه سایه ام را غرق در اعزاز می بینم
رسول حضرت عشقی مگر ای غایب حاضر؟
که در افسون چشمانت، دوصد اعجاز می بینم
به کتمان غم عشقت سکوتی غرق فریادم
که اینک در لبان خود، تب ابراز می بینم
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پر از کفرم ولی دارم؛ به ایمان باز می گردم
بیاور چتر؛ دارم زیر باران باز می گردم
به اعجاز کلام تو؛ که از گفتار شیرینت
نخواندم آیه ای اما، غزلخوان باز می گردم
سرابی سینه سوزم که پس از یک عمر جان دادن
به عشق رویش از قلبِ بیابان باز می گردم
به شوقِ مرهمِ عشق از، نبردِ نفرتی خونین
منِ دل زخمیِ خسته، به درمان بازمی گردم
نمی آرامش از جامِ قرار خود مهیا کن
کهچون دریای طوفانی، پریشان باز می گردم
به تعمیر دل ویران، سزاوارست بنشینی
من آن آوار در خویشم؛ که ویران باز می گردم
قلم شد پای دل اما به آغوش نجیب تو
اگر چه دیر اما لنگ لنگان باز می گردم
برویم باز کن آغوش؛ احیا کن مرا، آخر
منِ دلمرده از چنگال شیطان باز می گردم
تلی از آتش سوزنده تر از شعله ی مهرت
مهیا کن که دارم غرق عصیان باز می گردم
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بیاور چتر؛ دارم زیر باران باز می گردم
به اعجاز کلام تو؛ که از گفتار شیرینت
نخواندم آیه ای اما، غزلخوان باز می گردم
سرابی سینه سوزم که پس از یک عمر جان دادن
به عشق رویش از قلبِ بیابان باز می گردم
به شوقِ مرهمِ عشق از، نبردِ نفرتی خونین
منِ دل زخمیِ خسته، به درمان بازمی گردم
نمی آرامش از جامِ قرار خود مهیا کن
کهچون دریای طوفانی، پریشان باز می گردم
به تعمیر دل ویران، سزاوارست بنشینی
من آن آوار در خویشم؛ که ویران باز می گردم
قلم شد پای دل اما به آغوش نجیب تو
اگر چه دیر اما لنگ لنگان باز می گردم
برویم باز کن آغوش؛ احیا کن مرا، آخر
منِ دلمرده از چنگال شیطان باز می گردم
تلی از آتش سوزنده تر از شعله ی مهرت
مهیا کن که دارم غرق عصیان باز می گردم
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀