شعله ی آتش عشقم منگر بر رخ زردم
همه اشکم همه آهم همه سوزم همه دردم
چون سبویی که شکستهست و رخ چشمه نبیند
کو امیدی که دگرباره همآغوش تو گردم؟
لالهی صبح بهارم که درین دامن صحرا
آتش داغ گلی شعله کشد از دم سردم
کس ندانست که چون زخم جگر سوز نهانی
سوختم سوختم از حسرت و لب باز نکردم
جلوه ی صبح جوانی به همه عمر ندیدم
با خزان زاده ام آری گل زردم گل زردم
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همه اشکم همه آهم همه سوزم همه دردم
چون سبویی که شکستهست و رخ چشمه نبیند
کو امیدی که دگرباره همآغوش تو گردم؟
لالهی صبح بهارم که درین دامن صحرا
آتش داغ گلی شعله کشد از دم سردم
کس ندانست که چون زخم جگر سوز نهانی
سوختم سوختم از حسرت و لب باز نکردم
جلوه ی صبح جوانی به همه عمر ندیدم
با خزان زاده ام آری گل زردم گل زردم
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
🍃
هر چند امیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم
.
ای چشمه ی روشن! منم آن سایه که نقشی
در آینه ی چشم زلال تو ندارم
.
می دانی و می پرسی ام، ای چشم سخنگوی!
جز عشق، جوابی به سوال تو ندارم
.
ای قمری هم نغمه! در این باغ، پناهی
جز سایه ی مهر پر و بال تو ندارم
.
از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با این همه راهی به وصال تو ندارم...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر چند امیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم
.
ای چشمه ی روشن! منم آن سایه که نقشی
در آینه ی چشم زلال تو ندارم
.
می دانی و می پرسی ام، ای چشم سخنگوی!
جز عشق، جوابی به سوال تو ندارم
.
ای قمری هم نغمه! در این باغ، پناهی
جز سایه ی مهر پر و بال تو ندارم
.
از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با این همه راهی به وصال تو ندارم...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گر چشم بامداد به خورشید روشن است
ما را دل از خیال تو جاوید روشن است
روشندلان به روز و شب آواره بودهاند
واین مدّعا ز گردش خورشید روشن است
در این شبی که روزنهها تیرگی گرفت
ما را هنوز دیدهی امّید روشن است
در قلب من دریچهی خورشیدها تویی
گر بزم شب ز روزن ناهید روشن است
شمع و ستاره، نیمشبی روشنی دهند
عشق است و بزم عشق که جاوید روشن است
در عشق، بین شادی و غم امتیاز نیست
در شامِ سوگ ما سحرِ عید روشن است...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ما را دل از خیال تو جاوید روشن است
روشندلان به روز و شب آواره بودهاند
واین مدّعا ز گردش خورشید روشن است
در این شبی که روزنهها تیرگی گرفت
ما را هنوز دیدهی امّید روشن است
در قلب من دریچهی خورشیدها تویی
گر بزم شب ز روزن ناهید روشن است
شمع و ستاره، نیمشبی روشنی دهند
عشق است و بزم عشق که جاوید روشن است
در عشق، بین شادی و غم امتیاز نیست
در شامِ سوگ ما سحرِ عید روشن است...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با شاخههای تُرد، بلوغ جوانهها
باران به چشمروشنیِ صبح آمدهست.
زشت است اگر که من
یار قدیم و همدمِ همساغرِ سحر
در کوچههای خامش و خلوت نجویمش
یا با جامِ شعرِ خویش خوشآمد نگویمش.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باران به چشمروشنیِ صبح آمدهست.
زشت است اگر که من
یار قدیم و همدمِ همساغرِ سحر
در کوچههای خامش و خلوت نجویمش
یا با جامِ شعرِ خویش خوشآمد نگویمش.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تبارنامهء خونینِ این
قبیله کجاست
که بر کرانه شهیدی
دِگر بیفزایند..؟
کسی به کاهنِ این معبدِ
شگِفت نگفت:
بُخورِ آتش و قربانیانِ
پی در پی،
هنوز خشمِ
خدا را فرو نیاوردست؟
#سرودهء
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#بعداز_مرگ
#مهساامینی🥀🖤
مادران و دختران
سرزمین داغدیده ام،
تسلیت🖤💔
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قبیله کجاست
که بر کرانه شهیدی
دِگر بیفزایند..؟
کسی به کاهنِ این معبدِ
شگِفت نگفت:
بُخورِ آتش و قربانیانِ
پی در پی،
هنوز خشمِ
خدا را فرو نیاوردست؟
#سرودهء
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#بعداز_مرگ
#مهساامینی🥀🖤
مادران و دختران
سرزمین داغدیده ام،
تسلیت🖤💔
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نفسم گرفت از این شب درِ این حصار بشکن
درِ این حصارِ جادوییِ روزگار بشــکن
چو شــقایق از دلِ ســـنگ برآر رایتِ خون
به جنون، صلابت صخرهی کوهسار بشکن
تو که ترجمانِ صــبحی به ترنّم و ترانه
لبِ زخمدیده بگشا، صف انتظار بشکن
سَــرِ آن ندارد امشــب که برآید آفتابی
تو خود آفتابِ خود باش و طلسمِ کار بشکن
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نفسم گرفت از این شب درِ این حصار بشکن
درِ این حصارِ جادوییِ روزگار بشــکن
چو شــقایق از دلِ ســـنگ برآر رایتِ خون
به جنون، صلابت صخرهی کوهسار بشکن
تو که ترجمانِ صــبحی به ترنّم و ترانه
لبِ زخمدیده بگشا، صف انتظار بشکن
سَــرِ آن ندارد امشــب که برآید آفتابی
تو خود آفتابِ خود باش و طلسمِ کار بشکن
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چنان که ابر،
گره خورده با گریستنش،
چنان که گل،
همه عمرش مسخّرِ شادی است،
چنان که هستیِ آتش،
اسیر سوختن است،
تمام پویهی انسان
به سوی آزادی است
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
۱۹ مهر ماه زادروز شاعرِ دوست داشتنی استاد #شفیعی_کدکنی گرامی باد🌹
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گره خورده با گریستنش،
چنان که گل،
همه عمرش مسخّرِ شادی است،
چنان که هستیِ آتش،
اسیر سوختن است،
تمام پویهی انسان
به سوی آزادی است
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
۱۹ مهر ماه زادروز شاعرِ دوست داشتنی استاد #شفیعی_کدکنی گرامی باد🌹
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر باغ ما که خندهٔ خاکستر است و خون
باغِ درختْمردان،
این باغِ باژگون.
ما در میانِ زخم و شب و شعله زیستیم
در تورِ تشنگی و تباهی
با نظمِ واژههای پریشان گریستیم.
در #عصرِ زمهریری ظلمت،
#عصری که شاخِ نسترن آنجا،
گر بیاجازه برشکفد، طرحِ توطئهست
#عصر دروغهایِ مقدّس
#عصری که مرغِ صاعقه را نیز
داروغه و دروغْدرایان
میخواهند
در قاب و در قفس.
بر باغِ ما ببار!
بر داغِ ما ببار!
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باغِ درختْمردان،
این باغِ باژگون.
ما در میانِ زخم و شب و شعله زیستیم
در تورِ تشنگی و تباهی
با نظمِ واژههای پریشان گریستیم.
در #عصرِ زمهریری ظلمت،
#عصری که شاخِ نسترن آنجا،
گر بیاجازه برشکفد، طرحِ توطئهست
#عصر دروغهایِ مقدّس
#عصری که مرغِ صاعقه را نیز
داروغه و دروغْدرایان
میخواهند
در قاب و در قفس.
بر باغِ ما ببار!
بر داغِ ما ببار!
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
این درد نهانسوز، نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب، شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار
گامی به سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر، یک مژه خفتن نتوانم **
فریاد ز بیمهریت ای گل که در این باغ
چون غنچه پاییز، شکفتن نتوانم
ای چشم سخنگوی، تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
این درد نهانسوز، نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب، شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار
گامی به سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر، یک مژه خفتن نتوانم **
فریاد ز بیمهریت ای گل که در این باغ
چون غنچه پاییز، شکفتن نتوانم
ای چشم سخنگوی، تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
سوگواران تو امروز خموشند همه…
که دهانهای وقاحت بخروشند همه
وای از این قوم ریایی که در این شهر دو رو
روزها شحنه و شب، باده فروشند همه!
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سوگواران تو امروز خموشند همه…
که دهانهای وقاحت بخروشند همه
وای از این قوم ریایی که در این شهر دو رو
روزها شحنه و شب، باده فروشند همه!
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شمایل جنون
به گونهگونه رنگهاست؛
جنون خاک، در لباس زلزله
جنون آبها، به شکل سیل
که میدرد هرآنچه بند و سلسله
جنون اختران، به صورت شهاب
که مینهند سر به دشتِ شب
غریقِ شور و هلهله
جنون شاعران، به گونهی خِرد
میان تار عنکبوتی از سکوت
به عذر اینکه نیست حال و حوصله...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به گونهگونه رنگهاست؛
جنون خاک، در لباس زلزله
جنون آبها، به شکل سیل
که میدرد هرآنچه بند و سلسله
جنون اختران، به صورت شهاب
که مینهند سر به دشتِ شب
غریقِ شور و هلهله
جنون شاعران، به گونهی خِرد
میان تار عنکبوتی از سکوت
به عذر اینکه نیست حال و حوصله...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ما اینجاییم و خدا آنجا و بین ما آتش است؛ آتش نمیگذارد دستمان به خدا برسد.
ما اینجاییم و خدا آنجا و بین ما دریاست؛ دریا نمیگذارد دستمان به خدا برسد.
گاهی امّا
برای رسیدن به او، نه طاعت بهکار میآید و نه عبادت، نه ذکر و نه دعا، نه التماس و نه استغفار.
تنها بیباکی است که به کار میآید. بیباکیِ عبور از آب و بیباکیِ گذشتن از آتش.
گذشتن از آتش، امّا نه به امید آنکه آتش گلستان شود و تو ابراهیم.
گذشتن از دریا، امّا نه به امید آنکه دریا شکافته شود و تو موسی.
آتش را به امیدِ سوختن گذشتن، و دریا را به امیدِ غرق شدن.
📕 نوشته بر دریا
✍🏽 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ما اینجاییم و خدا آنجا و بین ما دریاست؛ دریا نمیگذارد دستمان به خدا برسد.
گاهی امّا
برای رسیدن به او، نه طاعت بهکار میآید و نه عبادت، نه ذکر و نه دعا، نه التماس و نه استغفار.
تنها بیباکی است که به کار میآید. بیباکیِ عبور از آب و بیباکیِ گذشتن از آتش.
گذشتن از آتش، امّا نه به امید آنکه آتش گلستان شود و تو ابراهیم.
گذشتن از دریا، امّا نه به امید آنکه دریا شکافته شود و تو موسی.
آتش را به امیدِ سوختن گذشتن، و دریا را به امیدِ غرق شدن.
📕 نوشته بر دریا
✍🏽 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀