💖کافه شعر💖
2.76K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.07K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
سلام غربت زیبای صبح #فروردین
رسیدم و نرسیدی سراب چله نشین

سلام دختر #اردیبهشت ممنوعم
نگاه آخر حوا ، بهشت ممنوعم

سلام پنجره ی نیمه باز #خردادی
ترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی

خدای #تیر گلوگاه غم مرا بشناس
برای عرض ادب آمدم مرا بشناس

منم که غربت #مرداد را وجب کردم
شب نیامدنت را دوباره شب کردم

رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر
به کارنامه ی مردود ظهر #شهریور

خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد
و #مهر در بغل کاج ها توقف کرد

و بعد نوبت #آبان رسید و بارانش
شب عذاب و خیابان راهبندانش

تمام پنجره های جهان مکدر بود
درست اخر صف ایستگاه #آذر بود

که #دی سوار شد و آسمان به حرف آمد
و پشت بند دوتا ابر تیره برف امد

سفر همان سفر بی ادامه ی من بود
و شاعرانه ترین ماه ، ماه #بهمن بود

هزار دانه ی #اسفند ماند بر دستم
دو سایه دود شد و سالنامه را بستم

🍁 #احسان_افشاری

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
از روزهای سرد و بی جان می نویسم
از سایه ی شومِ زمستان می نویسم

از کوچ غمگین پرستوهای عاشق
از حجمِ یخبندان و بوران می نویسم

از پینه های دست،از پاهای خسته
از اضطراب لقمه ای نان می نویسم

از دلهره،تشویش،از دنیای نامرد
از کشته های ماهِ #آبان می نویسم

با یک بغل آشفتگی ،با یک بغل غم
این شعر را با چشم گریان می نویسم

از بی کسی ،نیرنگ از تزویر،از ظلم
از سرزمین درد.....ایران می نویسم

#آذین_قانع


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای انسان
حکایت من وتو
حکایت بی عشق است
حکایت سکوت است و
بی انتهای بیابان...
حکایت فریادی ست
بی پژواک
در انعکاسی سرد...
تا قعر تپنده ی بی راهه ها _
حکایت من و تو
حکایت بی تاب و لرزان
سایه هاست بر اشتیاق
وهم اندود سراب ها
حکایت من و تو
حکایت جولان روزهاست
بر صحنه ی بی عشق عمر
صحنه ای که ثبت می کند
همه ی دیروزها را
و روشن می نماید
مرگ خاک آلود شان را
پیش نگاه ،نامحرم، آدم ها...

#آبان_زاد🌹


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
سلام غربت زیبای صبح #فروردین
رسیدم و نرسیدی سراب چله نشین

سلام دختر #اردیبهشت ممنوعم
نگاه آخر حوا ، بهشت ممنوعم

سلام پنجره ی نیمه باز #خردادی
ترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی

خدای #تیر گلوگاه غم مرا بشناس
برای عرض ادب آمدم مرا بشناس

منم که غربت #مرداد را وجب کردم
شب نیامدنت را دوباره شب کردم

رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر
به کارنامه ی مردود ظهر #شهریور

خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد
و #مهر در بغل کاج ها توقف کرد

و بعد نوبت #آبان رسید و بارانش
شب عذاب و خیابان راهبندانش

تمام پنجره های جهان مکدر بود
درست اخر صف ایستگاه #آذر بود

که #دی سوار شد و آسمان به حرف آمد
و پشت بند دوتا ابر تیره برف امد

سفر همان سفر بی ادامه ی من بود
و شاعرانه ترین ماه ، ماه #بهمن بود

هزار دانه ی #اسفند ماند بر دستم
دو سایه دود شد و سالنامه را بستم

#احسان_افشاری


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
*

سلام غربت زیبای صبح
#فروردین
رسیدم و نرسیدی سراب چله نشین

سلام دختر
#اردیبهشت ممنوعم
نگاه آخر حوا ، بهشت ممنوعم

سلام پنجره ی نیمه باز
#خردادی
ترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی

خدای
#تیر گلوگاه غم مرا بشناس
برای عرض ادب آمدم مرا بشناس

منم که غربت
#مرداد را وجب کردم
شب نیامدنت را دوباره شب کردم

رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر
به کارنامه ی مردود ظهر
#شهریور

خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد
و
#مهر در بغل کاج ها توقف کرد

و بعد نوبت
#آبان رسید و بارانش
شب عذاب و خیابان راهبندانش

تمام پنجره های جهان مکدر بود
درست اخر صف ایستگاه
#آذر بود

که
#دی سوار شد و آسمان به حرف آمد
و پشت بند دوتا ابر تیره برف امد

سفر همان سفر بی ادامه ی من بود
و شاعرانه ترین ماه ، ماه
#بهمن بود

هزار دانه ی
#اسفند ماند بر دستم
دو سایه دود شد و سالنامه را بستم

#احسان_افشاری


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
#مهر کم کم می رود با کوله بارِخستگی
با تمـامِ خاطرات و آن همه دلبستگی

می رسد  تاجِ سرِ پاییز؛ #آبان قشنگ
لعبتِ دُردانه و عاشق کُشِ هفتادرنگ

#شیوا_صالحی

#شب_خوش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نگاه‌کن
کلاف شعر سر در گم است!
ای شعر
قلم را بیدار کن
واژه ها را نوازش،
دفتر را بتکان
طرحی از چشمان مهر را 
بر سر #آبان بکش.
او‌پشت در است
می خواهددر میان کوله بارش
اندکی از
بار اندوهمان را کم کند!
دلهای ما
به شکلی عجیب
رنگِ خزان گرفته
و بارانی ست !
می بینی
کوچه پس کوچه های شهر
را واژه می بارد
و من لبریز سکوت!
نبودنت را آسمان می بارد
برچتر های خیس.
منِ جا مانده ام از تو!
شاعر که نه
خودِ بارانم.

#فریبا_قربان_کریمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تاجِ سرِ پاییز
#آبان_قشنگ
لعبتِ دُردانه و
عاشق کُشِ هفتادرنگ،

از راه‌های دور
از پشت جنگلهای انبوه،
همراهِ
عطر گل های کمیاب
دامنهٔ کوه
#دماوند
گیسو بر افشاند!
او
دُردانهٔ پاییز است!
هوایی می‌ کند آدم را
برای قدم زدن نمِ بارانش!
او دخترک انار فروشیست
در کوچه پس کوچه های شهر
پاییز گیراست
مثل طعم گَسِ خرمالوهایش!
همراهِ هزار شعر و سرود و
نوای عاشقانه.
چه چشم نواز است 
    د
ُردانهٔ فصلِ دلتنگی!

#فریبا_قربان_کریمی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
امروز #آدینه 
چَشم به راهِ تو
میمانم!
میدانی:
این قصّهٔ لیلی است!
آیینهٔ عشقت را
می بوسد و
با اشکهایش
حسرت را
از روی دل انگیزت می شوید.
فقط یک روز مانده
تا بی مهری!
خیالت راحت
مهـر را بر سر
#آبان می گذارد 
مهربان میگردد.🍁🍁


#فریبا_قربان_کریمی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک عمر دویدیم و به دیوار رسیدیم
بر خوش تپیدیم و به آوار رسیدیم

ما دانه‌ی یک مزرعه‌ی سوخته بودیم
گویی که به ناچار به ناچار رسیدیم

چون خسته کلاغی چو به هر بام پریدیم
در آخر هر قصه عزادار رسیدیم

بیهوده بر این خاکِ سیه‌پوش نشستیم
بیهوده بر این خاک به زنگار رسیدیم

از عشق جز افسانه ندیدیم چراغی
درمانده به یک خوشه‌ی سیگار رسیدیم

هی زخم فرود آمد و فریاد نکردیم
مستانه در این محنت سرشار رسیدیم

یک عمر دویدیم و نگفتیم کلامی
یک عمر از این یأس به انکار رسیدیم

از درد به هرگوشه گرفتیم پناهی
هرگز نرسیدیم  و تو پندار... رسیدیم

#آبان_طاهری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀