آه ای امید خفته ی دل زیر خاک سرد
آه ای قرار رفته ی یکباره ، پاک مرد
رفتی و خنجری به گلوی ترانه شد
رفتی نشست بر دل تصنیف آه و درد
پاییز شد تمام فصولم ،بهار مرد
شد برگ برگ ِباغ دلم بی تو زردِ زرد
زد فوج فوج لشکر حسرت به شهر دل
افتاد ساده قلعه ی قلبم درین نبرد
جام جمی به یمن تو بودیم و بعد تو
آئینه ای شدم که ندارد به غیر گرد
آه ای حضور ممتد دائم به ذهن ما
یاد تو را چگونه کند قلب خسته طرد؟
وِیرانه ای که بعد تو دید َست شهر دل
آن لرزه های زلزله حتی به بم نکرد
#نسرین_حسینی
#آ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
آه ای قرار رفته ی یکباره ، پاک مرد
رفتی و خنجری به گلوی ترانه شد
رفتی نشست بر دل تصنیف آه و درد
پاییز شد تمام فصولم ،بهار مرد
شد برگ برگ ِباغ دلم بی تو زردِ زرد
زد فوج فوج لشکر حسرت به شهر دل
افتاد ساده قلعه ی قلبم درین نبرد
جام جمی به یمن تو بودیم و بعد تو
آئینه ای شدم که ندارد به غیر گرد
آه ای حضور ممتد دائم به ذهن ما
یاد تو را چگونه کند قلب خسته طرد؟
وِیرانه ای که بعد تو دید َست شهر دل
آن لرزه های زلزله حتی به بم نکرد
#نسرین_حسینی
#آ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دیگر ندارد شعر هایم شور چندانی
وقتی که میخندی به احساسم تو پنهانی
رفتی نمانده دیگر آن شب های شیدایی
من مانده ام تنها و یک دنیا پریشانی
چتری شکسته بر سر تنهائیم گل کرد
وقتی هوای چشم من شد خیس وبارانی
بار سفر بستی نفهمیدی که همراهت
تنها نه دل ، بردی کنار قلب من جانی
حالا کجا هستی ؛کجا خوش کرده ای جا را
جای دلم اکنون کدامین خانه مهمانی؟
افسوس عشق پاک من را بی بها دیدی
افسوس دستم را رها کردی به آسانی
من پای عشقت ماندم ای شیرینترین احساس
با اینکه میدانم به یاد من نمیمانی
#نسرین_حسینی
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
وقتی که میخندی به احساسم تو پنهانی
رفتی نمانده دیگر آن شب های شیدایی
من مانده ام تنها و یک دنیا پریشانی
چتری شکسته بر سر تنهائیم گل کرد
وقتی هوای چشم من شد خیس وبارانی
بار سفر بستی نفهمیدی که همراهت
تنها نه دل ، بردی کنار قلب من جانی
حالا کجا هستی ؛کجا خوش کرده ای جا را
جای دلم اکنون کدامین خانه مهمانی؟
افسوس عشق پاک من را بی بها دیدی
افسوس دستم را رها کردی به آسانی
من پای عشقت ماندم ای شیرینترین احساس
با اینکه میدانم به یاد من نمیمانی
#نسرین_حسینی
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
تا کجا می کشدم آفت بی ایمانی
ترس ها دارم از این وسوسه ی شیطانی
در نظر خواهی این قوم چنین نا عادل
ساده برپاست به من محکمه ی پنهانی
گوشه ی مسجد تو خلوت میخوارگی است
کی روا گشته بگو حال چنین عصیانی
دادخواهی ز که جوییم و تمنا بکنیم
چاک پیراهن دل گم شده با بهتانی
وادی عشق یقین راه غم ورنج بلاست
رهرو عشق شدن را ، نسزد حیرانی
نَفس را سر ببر اول که شوی واصل ِ دوست
عایدی نیست یقین بر تو از این قربانی
گرم ِ نسیان و خطا این همه عصیان و جفا
با چه رو حال بگوییم تو هم انسانی
چشم ها دوخته ام بر دل بیمار خودم
وای در مانی اگر در غم بی درمانی
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ترس ها دارم از این وسوسه ی شیطانی
در نظر خواهی این قوم چنین نا عادل
ساده برپاست به من محکمه ی پنهانی
گوشه ی مسجد تو خلوت میخوارگی است
کی روا گشته بگو حال چنین عصیانی
دادخواهی ز که جوییم و تمنا بکنیم
چاک پیراهن دل گم شده با بهتانی
وادی عشق یقین راه غم ورنج بلاست
رهرو عشق شدن را ، نسزد حیرانی
نَفس را سر ببر اول که شوی واصل ِ دوست
عایدی نیست یقین بر تو از این قربانی
گرم ِ نسیان و خطا این همه عصیان و جفا
با چه رو حال بگوییم تو هم انسانی
چشم ها دوخته ام بر دل بیمار خودم
وای در مانی اگر در غم بی درمانی
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عاشقت غرق تمناست نمیدانی تو
عشق تو هدیه زیباست نمیدانی تو
زندگی برگ خزانیست چنین دوراز تو
سردی صد شب یلداست نمیدانی تو
کشتی دل همه دم جاری دریای تو شد
موج در موج تماشاست نمیدانی تو
مستی دل ازل و شور غزل با تو به سر
شعر من شور مصفاست نمیدانی تو
شب عشق و شب حافظ، شب رویائی فال
مسلک این دل شیداست نمیدانی تو
حضرت عشق ، که شد کوی توحاجتگه دل
عاشقت را سر سوداست نمیدانی تو
حال در موی تو یک کوی دلی میخواهم
دل بران زلف چلیپاست نمیدانی تو
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عشق تو هدیه زیباست نمیدانی تو
زندگی برگ خزانیست چنین دوراز تو
سردی صد شب یلداست نمیدانی تو
کشتی دل همه دم جاری دریای تو شد
موج در موج تماشاست نمیدانی تو
مستی دل ازل و شور غزل با تو به سر
شعر من شور مصفاست نمیدانی تو
شب عشق و شب حافظ، شب رویائی فال
مسلک این دل شیداست نمیدانی تو
حضرت عشق ، که شد کوی توحاجتگه دل
عاشقت را سر سوداست نمیدانی تو
حال در موی تو یک کوی دلی میخواهم
دل بران زلف چلیپاست نمیدانی تو
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ما پایکوب چکمه های زور هستیم
ما روز و شب در یوغ صد دستور هستیم
ما در حصار سایه های پوچ و موهوم
ما در خرافات عیان محصور هستیم
بیگانه ای از خود شدیم اصلا که هستیم؟
از این “من” ِ خود نیز حتی دور هستیم
صد امر و نهی از هر طرف باید شنیدن
در ظاهر آزاد و ولی مجبور هستیم
ما را چپاول میکند با یک ببخشید
شرمنده «مأموریم و ما معذور هستیم»
ما را چه بر کنکاش در بند و قوانین
بر “صمّ و بکم” هر زمان منشور هستیم
از زندگی جز رنج و حسرتها چه دیدیم؟
ما زنده ی بازنده ی در گور هستیم
ماهور و شور از ما جدا افتاد و تنها
درد آشنای جنگ با شیپور هستیم
با اینکه از ما حقمان را دور دیدید
هر لحظه بر احقاق آن مسرور هستیم
هی بغض پشت بغض فریاد خموشیم
ما کاوه ی غمدیده ی رنجور هستیم
اصلا بگیر آری به دار آویز ما را
حق با شما ما وصله ی ناجور هستیم
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ما روز و شب در یوغ صد دستور هستیم
ما در حصار سایه های پوچ و موهوم
ما در خرافات عیان محصور هستیم
بیگانه ای از خود شدیم اصلا که هستیم؟
از این “من” ِ خود نیز حتی دور هستیم
صد امر و نهی از هر طرف باید شنیدن
در ظاهر آزاد و ولی مجبور هستیم
ما را چپاول میکند با یک ببخشید
شرمنده «مأموریم و ما معذور هستیم»
ما را چه بر کنکاش در بند و قوانین
بر “صمّ و بکم” هر زمان منشور هستیم
از زندگی جز رنج و حسرتها چه دیدیم؟
ما زنده ی بازنده ی در گور هستیم
ماهور و شور از ما جدا افتاد و تنها
درد آشنای جنگ با شیپور هستیم
با اینکه از ما حقمان را دور دیدید
هر لحظه بر احقاق آن مسرور هستیم
هی بغض پشت بغض فریاد خموشیم
ما کاوه ی غمدیده ی رنجور هستیم
اصلا بگیر آری به دار آویز ما را
حق با شما ما وصله ی ناجور هستیم
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
فراموشم نخواهد شد عذاب بی گناه اینجا
به خاک افتاده بی جان و جوان بی پناه اینجا
فراموشم نمیگردد صدای تیر خون افشان
به خون غلتیده صدها تن میان سوز آه اینجا
صلیب و داغ خونین میخ ازین تفتیش با توبیخ
دلیل و شاهدم تاریخ اگر باشد گواه اینجا
حیا را بی حیا کردی به مویی خون بپا کردی
خودت با زن چها کردی به پیش صد نگاه اینجا
زنی که لشکر پلکش صفوف آرای عاشق بود
صفی از هرچه نامردان به جنگش شد سپاه اینجا
حدیث و آیه ی مرگی ، تگرگ آسا به هر برگی
تو آن ویرانگر ارگی که هستی اشتباه اینجا
کجا ای سایه ی وحشت، کجا ای جهل پرخفت؟
به بیراهه مکش ما را که روشن گشته راه اینجا
به گیسوی سیاه ما قسم که رو سپیدانیم
لوای کاوه خواهد شد لچک های سیاه اینجا
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به خاک افتاده بی جان و جوان بی پناه اینجا
فراموشم نمیگردد صدای تیر خون افشان
به خون غلتیده صدها تن میان سوز آه اینجا
صلیب و داغ خونین میخ ازین تفتیش با توبیخ
دلیل و شاهدم تاریخ اگر باشد گواه اینجا
حیا را بی حیا کردی به مویی خون بپا کردی
خودت با زن چها کردی به پیش صد نگاه اینجا
زنی که لشکر پلکش صفوف آرای عاشق بود
صفی از هرچه نامردان به جنگش شد سپاه اینجا
حدیث و آیه ی مرگی ، تگرگ آسا به هر برگی
تو آن ویرانگر ارگی که هستی اشتباه اینجا
کجا ای سایه ی وحشت، کجا ای جهل پرخفت؟
به بیراهه مکش ما را که روشن گشته راه اینجا
به گیسوی سیاه ما قسم که رو سپیدانیم
لوای کاوه خواهد شد لچک های سیاه اینجا
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مهر آمد و از مهر، جهان سرشار است
از کینه تمام سینه ها بیزار است
خورشید محبت به جهان چشم گشود
پایانِ شب هراس و یکسر تار است
مردی ز تبار روشنی ها برخاست
افراشت لوا که موقع پیکار است
آن خسرو پیروز ، فریدونِ بزرگ
آنکس که یقین به بینوایان یار است
برخاست و کرد دست ضحاک به بند
ضحاک که بدذات و پر از آزار است
فرخنده چنین روز که در پرتو آن
با مهر جهان و صبحمان بیدار است
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از کینه تمام سینه ها بیزار است
خورشید محبت به جهان چشم گشود
پایانِ شب هراس و یکسر تار است
مردی ز تبار روشنی ها برخاست
افراشت لوا که موقع پیکار است
آن خسرو پیروز ، فریدونِ بزرگ
آنکس که یقین به بینوایان یار است
برخاست و کرد دست ضحاک به بند
ضحاک که بدذات و پر از آزار است
فرخنده چنین روز که در پرتو آن
با مهر جهان و صبحمان بیدار است
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وقتی سر ِچوب جهالت می شود دار
بر دار میگردد حقایقهای بسیار
باید که بر نامردمان فریاد کردن
وقتی که تقدیرت ترا دادست پیکار
محکم بزن فریاد خود همرزم و همراز
خون جوانان وطن شد بانگ بیدار
شانه به شانه همصدا مانند امواج
هر تار موی ما شود دار جفا کار
آرامش ما را بهم زد شیخ ِمفتی
از دست آزارش شده دل زار و بیزار
اینک سه تار مویمان شوری بپا کرد
زن، زندگی، آزادی اش سرفصل اخبار
عنوان شعرم را نهادم زندگی ، زن
ای شیرزن آزادیت را هی بزن جار
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر دار میگردد حقایقهای بسیار
باید که بر نامردمان فریاد کردن
وقتی که تقدیرت ترا دادست پیکار
محکم بزن فریاد خود همرزم و همراز
خون جوانان وطن شد بانگ بیدار
شانه به شانه همصدا مانند امواج
هر تار موی ما شود دار جفا کار
آرامش ما را بهم زد شیخ ِمفتی
از دست آزارش شده دل زار و بیزار
اینک سه تار مویمان شوری بپا کرد
زن، زندگی، آزادی اش سرفصل اخبار
عنوان شعرم را نهادم زندگی ، زن
ای شیرزن آزادیت را هی بزن جار
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بی بهره و بس نالان ، فریاد ازین دوران
گمگشته و سرگردان ، بیچاره و بی سامان
ای ناله ی شبگیرم؛ بشنو کـه چه میگویم
دردی که به دل دارم سخت است شود درمان
آزادی و اندیشه ، خورده تبر و تیشه
در سینه دلم خونین، از رنج و غم انسان
در پهــــنه ی این دنیا آواره تــرین هستم
فــــریاد از این دوران ،صد داد ازین زندان
جان را به لب آوردی ای بخت پریشانم
از دیده ی گریان و، از سفره ی بس بی نان
پژمرده شدی “نسرین”، دل را به چه خوش کردی؟
در دست خزان دیگر؛ شد باغ دلت ویران
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گمگشته و سرگردان ، بیچاره و بی سامان
ای ناله ی شبگیرم؛ بشنو کـه چه میگویم
دردی که به دل دارم سخت است شود درمان
آزادی و اندیشه ، خورده تبر و تیشه
در سینه دلم خونین، از رنج و غم انسان
در پهــــنه ی این دنیا آواره تــرین هستم
فــــریاد از این دوران ،صد داد ازین زندان
جان را به لب آوردی ای بخت پریشانم
از دیده ی گریان و، از سفره ی بس بی نان
پژمرده شدی “نسرین”، دل را به چه خوش کردی؟
در دست خزان دیگر؛ شد باغ دلت ویران
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلتنگ تو هستم که دلم کرده هوایت
شک نیست، مرا میکشد این درد نهایت
تا چند لب پنجره ها کز کنم از غم
با پنجره ها از تو کنم حرف و حکایت
هی باخود وبا این دل تنگم بزنم حرف
خالی شود از غصه به دل یکسره جایت
ای کاش که این حنجره خاموش بماند
فریاد سکوتم برسد تا به صدایت
با خنده بریدی دل و با گریه دویدم
گفتی به من خسته همین است سزایت
دیوار به دیوار فقط کوچه ی بن بست
از دست من مست ببین کرده جدایت
امشب به تو از درد دلم گفتمت ای عشق
لب با تو ولی باز نکردم به شکایت
تا زنده ام امروز بیا باش ، که فردا
یک مشت فقط خاطره مانده است برایت
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شک نیست، مرا میکشد این درد نهایت
تا چند لب پنجره ها کز کنم از غم
با پنجره ها از تو کنم حرف و حکایت
هی باخود وبا این دل تنگم بزنم حرف
خالی شود از غصه به دل یکسره جایت
ای کاش که این حنجره خاموش بماند
فریاد سکوتم برسد تا به صدایت
با خنده بریدی دل و با گریه دویدم
گفتی به من خسته همین است سزایت
دیوار به دیوار فقط کوچه ی بن بست
از دست من مست ببین کرده جدایت
امشب به تو از درد دلم گفتمت ای عشق
لب با تو ولی باز نکردم به شکایت
تا زنده ام امروز بیا باش ، که فردا
یک مشت فقط خاطره مانده است برایت
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلتنگ تو هستم که دلم کرده هوایت
شک نیست، مرا میکشد این درد نهایت
تا چند لب پنجره ها کز کنم از غم
با پنجره ها از تو کنم حرف و حکایت
هی باخود وبا این دل تنگم بزنم حرف
خالی شود از غصه به دل یکسره جایت
ای کاش که این حنجره خاموش بماند
فریاد سکوتم برسد تا به صدایت
با خنده بریدی دل و با گریه دویدم
گفتی به من خسته همین است سزایت
دیوار به دیوار فقط کوچه ی بن بست
از دست من مست ببین کرده جدایت
امشب به تو از درد دلم گفتمت ای عشق
لب با تو ولی باز نکردم به شکایت
تا زنده ام امروز بیا باش ، که فردا
یک مشت فقط خاطره مانده است برایت
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شک نیست، مرا میکشد این درد نهایت
تا چند لب پنجره ها کز کنم از غم
با پنجره ها از تو کنم حرف و حکایت
هی باخود وبا این دل تنگم بزنم حرف
خالی شود از غصه به دل یکسره جایت
ای کاش که این حنجره خاموش بماند
فریاد سکوتم برسد تا به صدایت
با خنده بریدی دل و با گریه دویدم
گفتی به من خسته همین است سزایت
دیوار به دیوار فقط کوچه ی بن بست
از دست من مست ببین کرده جدایت
امشب به تو از درد دلم گفتمت ای عشق
لب با تو ولی باز نکردم به شکایت
تا زنده ام امروز بیا باش ، که فردا
یک مشت فقط خاطره مانده است برایت
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀