💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
نمی گیرد کسی مثل نفس در سینه جایت را
چه باشی چه نباشی دم به دم دارم هوایت را

بجای شعر موسیقی ست کار هر شب و روزم
در آوردم از آنوقتی که نت های صدایت را

که چون آوای حزن آلود یک ساز است،انگاری
خدا روز ازل با نی عوض کرده ست نایت را

شراب سیب بر لب می گذارم پیک پیک انگار
به هنگامی که می بوسم پیاپی گونه هایت را

تمام شهر پا در کفش من کردند از وقتی
که می بینند دایم در کنارم جای پایت را

نمی گویم پس از این از تو چیزی چون رقیبم شد
برای هرکسی تعریف کردم ماجرایت را..

#مهدی_فرجی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چرخِ فلک آباد
که می‌چرخد و زود است
تا خانه‌ خرابت بکند خانه‌ خرابی

می‌بینمت آن‌روز که طوفان شده باشد
آویخته از تختهٔ افتاده بر آبی

#مهدی_فرجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‌.
من گم شده‌ام هرچه بگردی خبری نیست
جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست

یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم
دیدم به عزیزان گله کردن هنری نیست

دلگیرم از این شهر پس از من که هوایش
آن گونه که در شأن تو باشد بپری نیست

ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی
در گوش تو آرام بگوید: خبری نیست

هر جا نکنی باز سر درد دلت را
چون دامن تر هست ولی چشم تری نیست

ای کاش که می‌گفت نگاه تو؛ بمانم
این لحظه که حرفت سند معتبری نیست

دل خوش نکنم پشت وداع تو سلامی‌ست
یا پشت خداحافظی من سفری نیست؟

من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم
در بسته شد آن گونه که انگار دری نیست.

#مهدی_فرجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بگذار در قشنگ ترین اشتباه من
آتش بگیرد از تو دل سربراه من

چشمم نسیم می شود آنقدر می وزد
تا روسریت حل بشود در نگاه من

آن وقت در رگم بشتابد، تپش کند
تا وقت مرگ موی تو، خون سیاه من

بر عکس آخر همه قصه های تلخ
شاید شبی به چنگ من افتاد ماه من

روزی مگر خود تو دچارم نکرده ای؟
از چاله در بیا که بیفتی به چاه من

داغ مرا به دوش بکش سالهای سال
ای شانه هات مهر شده با گناه من
 
#مهدی_فرجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بگذار در قشنگ ترین اشتباه من
آتش بگیرد از تو دل سربراه من

چشمم نسیم می شود آنقدر می وزد
تا روسریت حل بشود در نگاه من

آن وقت در رگم بشتابد، تپش کند
تا وقت مرگ موی تو، خون سیاه من

بر عکس آخر همه قصه های تلخ
شاید شبی به چنگ من افتاد ماه من

روزی مگر خود تو دچارم نکرده ای؟
از چاله در بیا که بیفتی به چاه من

داغ مرا به دوش بکش سالهای سال
ای شانه هات مهر شده با گناه من
 
#مهدی_فرجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیست
جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست

یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم
دیدم به عزیزان گله کردن هنری نیست

دلگیرم از این شهر پس از من که هوایش
آن گونه که در شأن تو باشد بپری نیست

ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی
در گوش تو آرام بگوید:خبری نیست

هر جا نکنی باز سر درد دلت را
چون دامن تر هست ولی چشم تری نیست

ای کاش که می گفت نگاه تو؛ بمانم...
این لحظه که حرفت سند معتبری نیست!

دل خوش نکنم پشت وداع تو سلامی ست
یا پشت خداحافظی من سفری نیست؟

من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم
در بسته شد آن گونه که انگار دری نیست...

#مهدی_فرجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نه سراغی ، نه سلامی، خبری می خواهم
قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

خواب و بیدار، شب و روز به دنبال من است؛
جز مگر یاد تو یار سفری می خواهم؟

در خودم هر چه فرو رفتم و ماندم کافی است
رو به بیرون زدن از خویش، دری می خواهم

بعد عمری که قفس واشد و آزاد شدم
تازه برگشتم و دیدم که پری می خواهم

سر به راهم تو مرا سر به هوا می خواهی
پس نه راهی، نه هوایی، نه سری می خواهم

چشم در شوق تو بیدارتری می طلبم
دلِ در دام تو افتاده تری می خواهم

در زمین ریشه گرفتم که سرافراز شوم
بی تو خشکیدم و لطف تبری می خواهم

#مهدی_فرجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نمِ باران نشسته روی شعرم... دفترم یعنی!
نمی‌بینم تو را ابریست در چشم تَرم یعنی

سرم داغ است و یک کوره تبم، انگار خورشیدم
فقط یکریز می‌گردد جهان دورِ سرم یعنی

تو را از من جدا کردند و پشت میله‌ها ماندم
تمام هستی‌ام نابود شد، بال و پرم یعنی

نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم... کافرم یعنی؟

اگر ده سال بر می‌گشتم از امروز می‌دیدی
که من هم شور دارم عاشقی را از بَرَم یعنی

تنِ تو موطِن من بوده پس در سینه پنهان کن
پس از من آنچه می‌ماند به جا؛ خاکسترم یعنی

نشستم چای خوردم، شعر گفتم، شاملو خواندم
اگر منظورت این‌ها بود، خوبم... بهترم یعنی!

#مهدی_فرجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سوزِ دلی دارم که می‌گیرد قرارت را
شاید به این پاییز بسپاری بهارت را

بوی تو در پیراهنم جا مانده می ترسم
یک هرزه باد از من بگیرد یادگارت را

آیینه، شد صد تکه اما باز هر تکه
از یک دریچه رنگ زد نقش و نگارت را

مجنون تر از بیدند و می لرزند بی لیلا
بر شانه ها بگذار چشمِ اشکبارت را

تو تشنه ی خونی، گلویم تشنه ی زخم است
پایان دهیم این بار؛ من حرفم، تو کارت را

#مهدی_فرجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو ماه کاملی و من جزیره‌ای در آب
مرا به مدّ تو هر شب گذشته از سر، آب

ستاره‌ها همه‌شب گِرد من شنا کردند
تو آسمان مرا کرده‌ای سراسر آب

نگاه غمزده‌ام در دلت اثر نگذاشت
چنان که عکس درختان بی‌ثمر در آب

به غیر ساختن و سوختن چه کار کنم،
مرا که چشمی خون است و چشم دیگر آب؟

نه... انتظار زیادی‌ست اینکه فکر کند
به سرنوشت من -این تخته‌ی شناور- آب...

#مهدی_فرجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
زنی به هیأت دوشیزه های دربار است
که چشم روشنِ او قهوه های قاجار است

مرا کشیده به صدسال پیش و می‌گوید:
برای شاعرِ مشروطه، عاشقی عار است

مرا کشانده به شیراز دوره‌ی سعدی
خجالتم بدهد؛ بهتر از تو بسیار است

دو چشم عطری او آهوان تاتار است
زنی که هفت قدم طی نکرده عطار است

شبی گره شد و روزی به کار من افتاد
زنی که حلقه‌ی موی طلایی اش دار است

به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر!
به خنده گفت که در انتقام، مختار است

زنی که در شبِ مسعودیِ نشابورش
هزارها حسنک مثل من سرِ دار است

زنی که چارستونِ دل مرا لرزاند
چهلستون دلش، بی‌ستونِ انکار است

زنی که بوی شراب از نفس زدن‌هایش
اگر به «قم» برسد کار ملک «ری» زار است

اگر به «ری» برسد، ری اگر به وی برسد
هزار خمره‌ی چله نشین به می برسد


#مهدی_فرجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
می‌بينی‌ام وقتی به مويم برف غم باشد
روزی كه پشتم مثل پشت كوه خم باشد

با تو شبی از حسرت امروز خواهم گفت
وقتی كه حرفم محض پيری محترم باشد

می‌گويم از روزی كه خوردم حرف‌هايم را
ترجيح می‌دادم كه نانم در قلم باشد

روزی كه گريان از خيابان آمدی گفتی
نفرين به شهری كه سگی در هر قدم باشد

يادت می‌آرم گفتی اميد بهاری نيست
وقتی زمستان و زمستان پشت هم باشد

آن روز وقتی سروهای سبز را ديديم
شكرخدا شب رفته بايد صبحدم باشد

چای از دهان افتاد ول كن شايد آن فرصت
روزی برای كودكانت مغتنم باشد

می‌خواستم از بوسه بنويسم هراسيدم
توی كتابم بيتی از اين شعر كم باشد

#مهدی_فرجی

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
وداع گرم من آغوش ماندگاری نيست
به آفتابِ لبِ بام، اعتباری نيست

مرا به چشم تو ايمان محكمی‌ست، ولی
تو اعتماد نكن! خوب رازداری نيست

اگر كه شانه من ميزبان گريه توست
بگو به غصه: دماوند باش! باری نيست

به شوق پنجره‌ای گشته‌ايم و آرى هست!
به آن رسيد كه كاری كنيم و كاری نيست!

تو خواستی قفست بازوان من باشد
نباش فكر #رهایی كه كم حصاری نيست

صدای #عشق شدم، ديگران صفا كردند
كه میگسار زياد است، غمگساری نيست

بساط مدعيان جور و عشق #منزوی است
غزل‌نويس چه بسيار و شهرياری نيست

#مهدی_فرجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آغوش تو دنیای آن بیگانه خواهد شد
با دست شومش گیسوانت شانه خواهد شد
 
با من شکوهی داشتی، با او نخواهی داشت
قصری که جای جغد شد ویرانه خواهد شد
 
افسانه‌ی خوشبختی‌ات گمنام خواهد ماند
گمنامیِ بدبختی‌ام افسانه خواهد شد
 
پنهان شدی تا مثل از ما بهتران... آری
کِرمی که خود را گم کند پروانه خواهد شد
 
هرشب که می‌پیچد به اندام تو هم‌خوابت
از بوی من در بسترش… دیوانه خواهد شد

#مهدی_فرجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
غریب و در به دری، در به‌ در چه می‌خواهی؟
همیشه در سفری، از سفر چه می‌خواهی؟

تو لیلی‌اندُه و شیرین‌غمی بگو در عشق
از این جنون‌دلِ فرهادسَر چه می‌خواهی؟

به من نگو چه خبر!؟ سر به سر همه خبرم
جز این که عاشقم از من خبر چه می‌خواهی؟

مبین که دست من از مال این جهان خالی‌ست
دلم پر است از این بیشتر چه می‌خواهی؟

به شهریاریِ بعضی نه، من که درویشم
ولی پر از غزلم از تو هرچه می‌خواهی

کدام لحظه بدون تو زندگی کردم؟
غمِ قشنگ من از چشمِ تر چه می‌خواهی؟

به میله‌ی قفس سینه‌ام مکوب مکوب
دل ای پرنده‌ی آسیمه‌سر! چه می‌خواهی؟


#مهدی_فرجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چشم در شوق تو بیدارتری می طلبم
دلِ در دام تو افتاده تری می خواهم

در زمین ریشه گرفتم که سرافراز شوم
بی تو خشکیدم و لطف تبری می خواهم


#مهدی_فرجی
#صـبح_بخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
پریدی از من و رفتی به آشیانه‌ی کی!؟
بگو کجایی و نوک می‌زنی به دانه‌ی کی!؟

هوای گریه که تنگ غروب زد به سرت
پناه می‌بری از غصه‌ها به شانه‌ی کی!؟

شبی که غمزده باشی تو را بخنداند
ادای مسخره و رقص ناشیانه‌ی کی!؟

اگر شبی هوس یک هوای تازه کنی
فرار کنی از خانه با بهانه‌ی کی!؟

تو مست می‌شوی از بوی بوسه‌ی چه کسی!؟
تو دلخوشی به غزل‌های عاشقانه‌ی کی!؟

اگر کمی نگرانم فقط به خاطرِ این -
که نیمه‌شب نرساند تو را به خانه یکی...


#مهدی_فرجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀