شبیه آخر پاییزم و یک روز کوتاهم
اگر یلدا نباشی در شبم؛ انگار در چاهم
منِ خسته شدم آوار در فصل جدایی ات
به سرمای زمستان مانم و یخ می زند آهم
اگر در سرزمین برفی من آفتابی هست
فقط لبخندی از تو در هوای قلب می خواهم
درون مزرعه ی دل؛ پر از آفت شده امسال
و احساسم نداده حاصلی؛ انباری از کاهم!
به بذر عشق در قلبم رسیدم روز و شب از جان
نمی خواهم که تو من باشی امّا؛ باش همراهم
منِ خسته شدم آوار در فصل جدایی ها
به سرمای زمستان مانَم و یخ می زند آهم
#سودابه_احمدی
#ش
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
اگر یلدا نباشی در شبم؛ انگار در چاهم
منِ خسته شدم آوار در فصل جدایی ات
به سرمای زمستان مانم و یخ می زند آهم
اگر در سرزمین برفی من آفتابی هست
فقط لبخندی از تو در هوای قلب می خواهم
درون مزرعه ی دل؛ پر از آفت شده امسال
و احساسم نداده حاصلی؛ انباری از کاهم!
به بذر عشق در قلبم رسیدم روز و شب از جان
نمی خواهم که تو من باشی امّا؛ باش همراهم
منِ خسته شدم آوار در فصل جدایی ها
به سرمای زمستان مانَم و یخ می زند آهم
#سودابه_احمدی
#ش
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
گره زده
تمام سبزے ها را
به زمین
سرزمین ڪرسے خاور
ڪه نشخوار صبر است!
نامش ایران و
رسمش ایمان
مگر بر چوب ڪنند
قالے غیرتش را...
بر دار دادار
بافته
حماسه ے فردوسے و
برچرخ روزگار
سروده است مثنوے معنوے را
آن زمان ڪه گلستانش
آیه هاے گل مے رویاند
و بوستانش
میوه ے شعر مزه مزه مے ڪند در
زمزمه ے ڪوروش پندار و
اندیشه ے سیاوش ڪردار!
#سودابه_احمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تمام سبزے ها را
به زمین
سرزمین ڪرسے خاور
ڪه نشخوار صبر است!
نامش ایران و
رسمش ایمان
مگر بر چوب ڪنند
قالے غیرتش را...
بر دار دادار
بافته
حماسه ے فردوسے و
برچرخ روزگار
سروده است مثنوے معنوے را
آن زمان ڪه گلستانش
آیه هاے گل مے رویاند
و بوستانش
میوه ے شعر مزه مزه مے ڪند در
زمزمه ے ڪوروش پندار و
اندیشه ے سیاوش ڪردار!
#سودابه_احمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
می شنوی!؟
صدای خالی شدن نفس
از جان یک برگ را
زیر سم های گوزنی قرمز
در هیاهوی باد
همانند زوزه ی گرگ ها
میان درختان لخت!
این همه تاراج
پس از سکوت ملال آور فصلی گرم
زرد می کند
صورت گر گرفته ی باغ را
مثل تبی جیوه شکسته
در شبی طوفانی
که پرده ی آخر را
به مهمانی یک هذیان ناتمام می آورد
#سودابه_احمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صدای خالی شدن نفس
از جان یک برگ را
زیر سم های گوزنی قرمز
در هیاهوی باد
همانند زوزه ی گرگ ها
میان درختان لخت!
این همه تاراج
پس از سکوت ملال آور فصلی گرم
زرد می کند
صورت گر گرفته ی باغ را
مثل تبی جیوه شکسته
در شبی طوفانی
که پرده ی آخر را
به مهمانی یک هذیان ناتمام می آورد
#سودابه_احمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چقدر
باران را دوست دارم!
مسافری
که آب
پشت پاهای رفتنش نمی ریزند
جهانگردی
که هزار راه رفته را می رود و
یا
کودکی گریز پا
که مدام
در چاله ها می افتد....
چقدر باران را
دوست دارم!!
وقتی
سرها خمیده ترند و
اندوهشان را
ابرها به دوش می کشند
#سودابه_احمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باران را دوست دارم!
مسافری
که آب
پشت پاهای رفتنش نمی ریزند
جهانگردی
که هزار راه رفته را می رود و
یا
کودکی گریز پا
که مدام
در چاله ها می افتد....
چقدر باران را
دوست دارم!!
وقتی
سرها خمیده ترند و
اندوهشان را
ابرها به دوش می کشند
#سودابه_احمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در خلوت خوابهایم
خیالاتی خسته
خرناس می کشند!
خطوطی درهم
از ردیف خارها
که خون آلوده می کنند
تن واژه ها را
یا غمی
که ناپخته
خلال می اندازد
لای دندانهای درد!
ودر آخر...
شعری خاکستری
می سوزاند
استخوان های حواسم را
شبیه خشتی خام
که خبر ندارد از کوره ی داغ
#سودابه_احمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خیالاتی خسته
خرناس می کشند!
خطوطی درهم
از ردیف خارها
که خون آلوده می کنند
تن واژه ها را
یا غمی
که ناپخته
خلال می اندازد
لای دندانهای درد!
ودر آخر...
شعری خاکستری
می سوزاند
استخوان های حواسم را
شبیه خشتی خام
که خبر ندارد از کوره ی داغ
#سودابه_احمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
این همہ فریاد
ڪہ در گلوے باد غرغرہ میشود
نمیشنوی!؟
مشتے دروغ
در دهان مترسڪ میریزند
و برسینہ ے سڪوت
مشت میڪوبند!
دیگر
گندم ها بہ خوشہ نمینشینند
و درجهنمِ وحشت ڪلاغها
نارس خرمن میشوند
در دوردست
قاصدڪے پرواز را میآموزد
بیگمان
در مزرعهے همسایه
مترسڪها را
درو ڪردهاند...
#سودابه_احمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ڪہ در گلوے باد غرغرہ میشود
نمیشنوی!؟
مشتے دروغ
در دهان مترسڪ میریزند
و برسینہ ے سڪوت
مشت میڪوبند!
دیگر
گندم ها بہ خوشہ نمینشینند
و درجهنمِ وحشت ڪلاغها
نارس خرمن میشوند
در دوردست
قاصدڪے پرواز را میآموزد
بیگمان
در مزرعهے همسایه
مترسڪها را
درو ڪردهاند...
#سودابه_احمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀