💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
‍ زمان، از آشنايان، لشگرى بيگانه مى سازد
جهان، از طاق کسرای دلت ويرانه مى سازد

زمین، در ژرفناى خوابهاى سرد و بى رويا
برای كركسِ كابوسهايت لانه می سازد

دل معمار من از لاجوردِ واژه های تر
میان شوره زار دفترم، گلخانه مى سازد

حريف سينه ى آوازه خوان، ديوار و زندان نيست
قنارى، با دو جرعه آب و مشتى دانه، می سازد!

من از گلبرگ بابونه لباس خواب مى دوزم
خيالم بسترش را از پرِ پروانه مى سازد

طلايه دارِ مجروحى كه زخمش را نمى بينى...
براى تكيه كردن، از غرورش شانه مى سازد

اگر بر بالهايم مى نشيند بوسه ى آتش
دلم قرص است...از خاكسترم افسانه مى سازد

دلِ خوابيده در آويشن و نعنا و ريحان را
كبابش هم كنى، عطرش تو را ديوانه مى سازد!

#غزل_آرامش

💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖
پيگير حال من نشو ؛ چون خوب نيستم
آشفته ام ولى پِى آشوب نيستم

اينقدر ارّه وار به جان دلم نيفت !
من آدمم به جان خودم ! چوب نيستم

با اينكه جارى ام ٬ به حياتم اميد نيست
"كارونى" ام ؛ به آبىِ "دانوب" نيستم

مؤمن به ذكِر نامِ خداوندِ دردهام
اما قسم به صبر كه ايوب نيستم !

هم رنج چاه ديدم و هم حبسِ بى دليل
هرچند نور چشمیِ يعقوب نيستم

از خاندان نامىِ عشاقِ بى دلم
ديگر به هيچ طايفه منسوب نيستم

شعرى شناورم كه برايم حصار نيست
در فكر قاب و جلدِ طلاكوب نيستم

جنگ است بين شاهِ دل و دستِ سرنوشت
اما هنوز مهره ى مغلوب نيستم ...

#غزل_آرامش

💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖


جمعه هم انگار جزو هفت روز هفته نیست..

مثل من،

وقتی که از یک شهر آدم، فارغم...

#غزل_آرامش

‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖


جمعه هم انگار جزو هفت روز هفته نیست..

مثل من،

وقتی که از یک شهر آدم، فارغم...

#غزل_آرامش

‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖

#با_من_برقص ....

به رنگ سبزترین حس یک جوانه برقص
میان غربت حجمی به نام "خانه"برقص

به روی قاصدک آغوش دلخوشی بگشا
و با خلوص همین حس خالصانه برقص

ببین تنفس گل...عطر شب...تبسم صبح...
برای دلخوشی این همه نشانه برقص...

میان رود سکوتت بدار غسل سماع
و با شنیدن هر شعر عاشقانه برقص

غمت چو اشک فرو می چکد به هر گامت
لطیف...نرم...سبک...ساده...شاعرانه برقص...

زمین ما همه ی عمر بیصدا چرخید...
تو هم برقص! همینگونه بی بهانه برقص...

به سوز شعله ی اندوه بی دوای دلت
صعود کن! به تمامی بکش زبانه! برقص...

خوش و رها...پر از احساس نور و شبنم باش
و هم ردیف غزلهای جاودانه...برقص...

#غزل_آرامش

💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖
دنیا به زعم فاصله برپاست
حتی خدای فاصله تنهاست
روی مدارهای مرارت
تقدیر ما مرور مداراست

رودیم و در تلاطمِ رفتن
کوهیم و در تحجرِ ماندن
بر بومِ مه‌گرفته‌ی تقدیر
ردّی مردّدانه هویداست

در فصل زردرنگِ حیاتیم
هر روزمان رهاییِ یک برگ
آواز خش‌خشانه‌ی مرگیم
پاییز ، پشت پنجره زیباست

با داغهای حک شده بر جان
تنها؛ به خود رها‌شدگانیم
بی‌توشه، خسته، دلزده، مبهوت
مثل فراریانِ هولوکاست

همواره پابرهنه دویدیم
بر پینه های بسته‌ی خونین
از آستان درد، گذشتیم
راز بقا، تجسمِ فرداست

ترخنده‌های سرخ اناریم
با زخمِ سرگشاده‌ی سینه
با خونِ دل شراب، مباح است
شُربِ غم از گناه، مبرّاست

گل می‌کنیم در بغلِ خاک
سر می‌خوریم بر تن گلبرگ
آیینه‌های سنگ‌نماییم
خورشید، انعکاس دل ماست

رویای ما حریم ندارد
حتی میان بستری از گِل
هر چشم، یک دریچه‌ی خواهش
هر دست، آبشار تمناست…

#غزل_آرامش


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
به دنیا بازمی‌گردم ولی در هيبتى ديگر
همان ديوانه‌‌‌ خواهم بود پشت صورتی ديگر

مرید باد خواهم شد؛ بدون‌مرز؛ بی‌مقصد
هدایت می‌کنم هر آه را تا حسرتی دیگر

تبرك مى كنم خود را به آیین دماوندی
نمی‌گیرم به غير از ابرها هم‌صحبتی دیگر

کویری می‌شوم دور از خراش رودهای خشک
نمی‌افتد به ذهن سبز پوشم آفتی دیگر

در آغوش سپیدِ نقره‌ی سیالِ دریاها
شناور می‌شوم مستِ شکوهِ وسعتی دیگر

بشر مثل زمين، گیر است در دوّار ناچارى
به یک چرخش اسیرم می‌کند با عادتی دیگر

گریزی نیست؛ پیدا ‌می‌کند تقدیر بی‌تغییر
میان خنجرش با سینه‌ی من نسبتى ديگر

برای دار دنیا طرح دیگر می‌کشم؛ شاید
ببافم زیستن را با کلاف مهلتی دیگر

مرا یک‌عمر کافی نیست! روزی بازمی‌گردم
برای زندگی باید بیابم فرصتی دیگر...


#غزل_آرامش


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
خلوتِ خاموش جانم خانه‌ی پروانه‌هاست
قصه‌ام آغشته با افسانه‌ی پروانه‌هاست

بال ذهنم مستِ پروازی بدونِ مقصد است
صاحبی دارد که بد، دیوانه‌ی پروانه هاست

مى‌درخشد بر پرِ اندیشه‌ام نقشِ نشاط
شادمانی وعده‌ی روزانه‌ی پروانه‌هاست

روزها سیّاحِ شرحِ سیرِ سرگردانی‌ام
شب، خیالِ خسته ام کاشانه‌ی پروانه‌هاست

بار اندوه جهان را بالهایم می‌کِشد
تا سرِ تنهایی‌ام بر شانه‌ی پروانه‌هاست

بارها باغ گل ابريشمم آتش گرفت
باز اما شاخه‌هایش لانه‌ی پروانه‌هاست

ساحتِ امنی برای بال و پر گستردن است
آتشی که سینه‌اش پایانه‌ی پروانه‌هاست

زندگی درکِ جهان در پیله‌ای خاکستری‌ست
گرچه در چشمانمان ويرانه‌ى پروانه هاست…
 
#غزل_آرامش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
قلمزنی‌‌ست دلم؛ زخم سینه‌ام ‌کاری
مرور می‌کُنَدَم ضربه‌های تكرارى

به انتخاب خودم عاشقانه بخشیدم
عنانِ واژه، به دستِ خدایِ توداری‌

مرا سیاهیِ سیّالِ نیمه‌شب نوشید
و در رگارگ او جان‌ِ صبح، شد جاری

براى همقدمى با جهان گذرگاهی‌ست
میانِ کـــوهِ گدازانِ خویشُــــتن‌داری

جنون، جواز عبور از میان آتش بود
نَبَســت راه مرا مرزهاى هوشيارى

به هر کلاف درآویخت دست احساسم
که نقــــشِ چاره ببافم به دار ناچاری

همیشه غوطه‌ورم در سرابِ پیمودن
فناســــت آخرِ دنیای اسبِ عصّاری

تمام عمر من انگار خوابگردی بود
تو در کجای جهانی؟ هنوز بیداری؟

#غزل_آرامش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
میان ماندن و رفتن، حضور را بلدیم
مرورِ ثانیه‌های قطور را بلدیم

چون از تبارِ زمین خوردگانِ برپاییم
فرازهای بلند غرور را بلدیم

شدیم سالکِ عرفانِ نابِ انگوری
به‌جای خمره‌ی گِل، راه گور را بلدیم

زبانمان گُلِ آتش؛ ولی برای بیان
سکوت حنجره‌های نمور را بلدیم

خطوط پیکرِ ما را کلوخها حفظند
و ما تَخَلخُلِ سنگ صبور را بلدیم

خیالِ در‌به‌دری برد با خودش ما را
هزار قله‌ی صَعب‌‌العبور را بلدیم

برای خام نماندن، تَلى زغال شدیم
به اين بهانه كه تنها تنور را بلدیم

تمامِ بودنمان هِجّیِ گداختن است
سطورِ روشن دیوان نور را بلدیم

نیامدیم که بر خاک سرد، وا بدهیم
صفا و مَروه و جودیّ و طور را بلدیم

#غزل_آرامش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀