💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
.
تو كه ترجمانِ
صبحی، به ترنّم و ترانه

لبِ زخمِ ديده
بُگشا، صفِ انتظار بشكن!

#شفیعی_کدکنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‏‍ چنان که ابر،
گره خورده با گریستنش،
چنان که گل،
همه عمرش مسخّرِ شادی است،
چنان که هستیِ آتش،
اسیر سوختن است،
تمام پویه‌ی انسان
به سوی آزادی است

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی



۱۹ مهر ماه زادروز شاعرِ دوست داشتنی استاد #شفیعی_کدکنی گرامی باد🌹

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شادم به خیالِ تو چو مهتابِ شبانگاه
گر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانم

با پرتوِ ماه آیم و چون سایه‌ی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو، منِ سوخته در دامنِ شب‌ها
چون شمعِ سَحَر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهری‌ات ای گل که درین باغ
چون غنچه‌ی پاییز شکفتن نتوانم...

#شفیعی_کدکنی‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

با واژه های تو،
من مرگ را محاصره
کردم
در لحظه ای
که از شش سو می آمد...
آه این چه بود؟
این نفسِ
تازه باز در ریه ی صبح؟
با من بگو
چراغِ حروفت را
تو از کدام
صاعقه روشن کردی؟
امروز
احساس می کنم
که واژه های شعرم را از
روی سبزه های
سحرگاهی برداشته ام...


#شفیعی_کدکنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اگر میشد صدا را دید، چه گل هایی

که از باغ صدای تو به هر آواز میشد چید!


#شفیعی_کدکنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آن عاشقان شرزه، که با #شب نزیستند
رفتند و، شهر خفته ندانست کیستند

فریادشان تمّوج ِ شطِ حیات بود
چون آذرخش در سخن خویش زیستند

مرغان ِ پرگشودۀ توفان، که روز مرگ
دریا و موج و صخره، براشان گریستند

می‌گفتی،‌ای عزیز:
- «سترون شده است خاک»
- اینک ببین برابر چشم تو چیستند.

هر صبح و شب به غارت توفان روند و باز
باز آخرین شقایق این باغ نیستند


#شفیعی_کدکنی

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در منزل خجسته ی اسفند
همسایه ی سراچه ی فروردین
با شاخه های ترد بلوغ جوانه ها
باران به چشم روشنی صبح آمده ست

زشت است اگر که من
یار قدیم و همدم همساغر سحر
در کوچه های خامش و خلوت نجومیش
یا
با جام شعر خویش
خوش آمد نگویمش...

#شفیعی_کدکنی

#درود_یاران_
#آفتاب_بختتان_همیشه_فروزان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به شکوفه ها به باران

برسان سلام ما را

#شفیعی_کدکنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین دردِ جهان سوز ، نهفتن نتوانم

تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت
من مست ، چُنانم که ، شِنفتن نتوانم

شادم به خیال تو ، چو مهتابِ شبانگاه
گر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانم

با پرتو یِ ماه آیم و چون سایه یِ دیوار
گامی ز سرِ کویِ تو رفتن نتوانم

دور از تو، منِ سوخته در دامنِ شب ها
چون شمعِ سحر ، یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهری ات ای گل ، که درین باغ
چون غنچه یِ پاییز ، شکفتن نتوانم

ای چشمِ سخن گوی تو ، بشنو زِ نگاهم
دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم

#شفیعی_کدکنی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چشم های تو
میزبان آفتابِ صبحِ سبزِ باغ هاست

#شفیعی_کدکنی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیهوده مگو که دوش حیران شده‌ای
سر حلقه‌ی عاشقان دوران شده‌ای

از زلزله و عشق خبر کس ندهد
آن لحظه خبر شوی که ویران شده‌ای

#شفیعی_کدکنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
لاله‌ی صبح بهارم که درین دامن صحرا
آتش داغ گلی شعله کشد از دم سردم

جلوه‌ی صبح جوانی به همه عمر ندیدم
با خزان زاده‌ام آری گل زردم، گل زردم

#شفیعی_کدکنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم

هر چند که در اوجِ طلب هستی ما سوخت،
چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم

با آن همه آشفتگی و حسرت پرواز،
چون گردِ پریشان به هوایی نرسیدیم

گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات،
چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم

بی مهری او بود که چون غنچه‌ی پاییز،
هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم

ای خضرِ جنون! رهبر ما شو که در این راه،
رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم

#شفیعی_کدکنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ما ایستاده‌ایم
و برین دل نهاده‌ایم
کز رهروانِ قافله، چاووشِ جاده‌ایم.

امّا
تصویرِ ماست
آنچه برین شط روانه است
ما ایستاده‌ایم.

تا کی توان نهفت
این زخم را که از تنِ یک نسل
میراث می‌رسد به تن نسل دیگری؟

بسیار قرن‌ها گذشته‌ست
بی‌آن که رودخانه بداند
ما ایستاده‌ایم و
زِ هستی پیاده‌ایم.


دکتر محمدرضا
#شفیعی_کدکنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین دردِ نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم

با پرتوِ ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو، منِ سوخته در دامنِ شب ها
چون شمعِ سَحَر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهری ات ای گل که درین باغ
چون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانم

ای چشمِ سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

#شفیعی_کدکنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀