ای خوش آن ساعت که بینم آن رخ و گیرم لبش
باده خوش بر کف و گلنارِ خندان در نظر
تا تو ای سرو خرامان، در چمن بگذشته ای
می نیاید پیشِ بلبل را ،گلستان در نظر....
#امیرخسرو_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باده خوش بر کف و گلنارِ خندان در نظر
تا تو ای سرو خرامان، در چمن بگذشته ای
می نیاید پیشِ بلبل را ،گلستان در نظر....
#امیرخسرو_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
عاشق و دیوانهام، سلسلهی یار کو؟
سینه ز هجران بسوخت، شربت دیدار کو؟
گرچه گلستانخوشاست، ورچه چمندلکشاست
آن همه دیدم ولی، آن گلِ رخسار کو؟
نالهی هر عاشقی، از دلِ افگار خویش
از منِ مسکین مپرس کآن دلِ افگار کو
نقش منِ بتپرست، هست به کشتن سزا
تیغ سیاست کجاست، بازوی این کار کو؟
آه که دعویّ عشق، پس غمِ جان چون بُود؟
دوستیِ جان گرفت، دوستی یار کو؟
وه که جمالی چنان، روزیِ این چشم نیست
دیدهی بیدار هست، دولت بیدار کو؟
بر سخنِ درد ما، گرچه نهد گوشْ یار
«خسروِ» بیچاره را طاقت گفتار کو...؟
#امیرخسرو_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عاشق و دیوانهام، سلسلهی یار کو؟
سینه ز هجران بسوخت، شربت دیدار کو؟
گرچه گلستانخوشاست، ورچه چمندلکشاست
آن همه دیدم ولی، آن گلِ رخسار کو؟
نالهی هر عاشقی، از دلِ افگار خویش
از منِ مسکین مپرس کآن دلِ افگار کو
نقش منِ بتپرست، هست به کشتن سزا
تیغ سیاست کجاست، بازوی این کار کو؟
آه که دعویّ عشق، پس غمِ جان چون بُود؟
دوستیِ جان گرفت، دوستی یار کو؟
وه که جمالی چنان، روزیِ این چشم نیست
دیدهی بیدار هست، دولت بیدار کو؟
بر سخنِ درد ما، گرچه نهد گوشْ یار
«خسروِ» بیچاره را طاقت گفتار کو...؟
#امیرخسرو_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
عاشق و دیوانهام، سلسلهی یار کو؟
سینه ز هجران بسوخت، شربت دیدار کو؟
گرچه گلستانخوشاست، ورچه چمندلکشاست
آن همه دیدم ولی، آن گلِ رخسار کو؟
نالهی هر عاشقی، از دلِ افگار خویش
از منِ مسکین مپرس کآن دلِ افگار کو
نقش منِ بتپرست، هست به کشتن سزا
تیغ سیاست کجاست، بازوی این کار کو؟
آه که دعویّ عشق، پس غمِ جان چون بُود؟
دوستیِ جان گرفت، دوستی یار کو؟
وه که جمالی چنان، روزیِ این چشم نیست
دیدهی بیدار هست، دولت بیدار کو؟
بر سخنِ درد ما، گرچه نهد گوشْ یار
«خسروِ» بیچاره را طاقت گفتار کو...؟
#امیرخسرو_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عاشق و دیوانهام، سلسلهی یار کو؟
سینه ز هجران بسوخت، شربت دیدار کو؟
گرچه گلستانخوشاست، ورچه چمندلکشاست
آن همه دیدم ولی، آن گلِ رخسار کو؟
نالهی هر عاشقی، از دلِ افگار خویش
از منِ مسکین مپرس کآن دلِ افگار کو
نقش منِ بتپرست، هست به کشتن سزا
تیغ سیاست کجاست، بازوی این کار کو؟
آه که دعویّ عشق، پس غمِ جان چون بُود؟
دوستیِ جان گرفت، دوستی یار کو؟
وه که جمالی چنان، روزیِ این چشم نیست
دیدهی بیدار هست، دولت بیدار کو؟
بر سخنِ درد ما، گرچه نهد گوشْ یار
«خسروِ» بیچاره را طاقت گفتار کو...؟
#امیرخسرو_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را
تو پیشِ چشم و آنگه جای گِله زبان را
تا دل ز من بِبردی از ناله شب نخفتم
ای دزد، بشنو آخر، فریادِ پاسبان را
بگذشت از نهایت بیخوابیِ من، آری
دشوار صبح باشد شبهای بیکران را
اندیشهٔ جهانی بر جانِ من نهادی
وانگه به لاغ گویی اندیشه نیست جان را
رسوای شهر گشتم از بس که دیدهٔ من
دمدم همی تراوَد خونابهٔ نهان را
از آهِ سوزناکم دود از جهان برآمد
بی تو جهان چه باشد، آتش زنم جهان را
آن روی نازنین را یکدم به سوی من کن
تا بیشتر نبینم نسرین و ارغوان را
شاید اگر بخندد بر روزگار خسرو
آنکس که دیده باشد رخسارهای چنان را
#امیرخسرو_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو پیشِ چشم و آنگه جای گِله زبان را
تا دل ز من بِبردی از ناله شب نخفتم
ای دزد، بشنو آخر، فریادِ پاسبان را
بگذشت از نهایت بیخوابیِ من، آری
دشوار صبح باشد شبهای بیکران را
اندیشهٔ جهانی بر جانِ من نهادی
وانگه به لاغ گویی اندیشه نیست جان را
رسوای شهر گشتم از بس که دیدهٔ من
دمدم همی تراوَد خونابهٔ نهان را
از آهِ سوزناکم دود از جهان برآمد
بی تو جهان چه باشد، آتش زنم جهان را
آن روی نازنین را یکدم به سوی من کن
تا بیشتر نبینم نسرین و ارغوان را
شاید اگر بخندد بر روزگار خسرو
آنکس که دیده باشد رخسارهای چنان را
#امیرخسرو_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نگارا، روز عیش و شادمانیست
هوای سبزه و صوت و اغانیست
مرا بی تو چه جای زندگانیست
که دل بی عشق و جان بی شادمانیست
ز چشم خویش ترسانم به رویت
که عشقت سرنوشت آسمانیست
#امیرخسرو_دهلوی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هوای سبزه و صوت و اغانیست
مرا بی تو چه جای زندگانیست
که دل بی عشق و جان بی شادمانیست
ز چشم خویش ترسانم به رویت
که عشقت سرنوشت آسمانیست
#امیرخسرو_دهلوی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای دو جهان ذرّهٔ از راه تو
هیچتراز هیچ به درگاه تو
پشت فلک طوق سجود از تو یافت
شام عدم صبح وجود از تو یافت
هست کن هر چه بعالم توئی
وانکه همه نیست کند هم توئی
#امیرخسرو_دهلوی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هیچتراز هیچ به درگاه تو
پشت فلک طوق سجود از تو یافت
شام عدم صبح وجود از تو یافت
هست کن هر چه بعالم توئی
وانکه همه نیست کند هم توئی
#امیرخسرو_دهلوی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شب گذشته ست و اول سحر است
بانگ بلبل به می نویدگر است
وقت او خوش که در چنین وقتی
باده بر دست و نازنین به بر است
کشتی باده نه به کف، باری
عمر ازینسان رود چو بر گذر است
#امیرخسرو_دهلوی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بانگ بلبل به می نویدگر است
وقت او خوش که در چنین وقتی
باده بر دست و نازنین به بر است
کشتی باده نه به کف، باری
عمر ازینسان رود چو بر گذر است
#امیرخسرو_دهلوی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل رویسیه مانده ز گلزار جدا
ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا
دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم
مردمی کن، مشو از دیده خونبار جدا
#امیرخسرو_دهلوی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بلبل رویسیه مانده ز گلزار جدا
ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا
دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم
مردمی کن، مشو از دیده خونبار جدا
#امیرخسرو_دهلوی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رنگی از حسن تو در روی گل است
وز لب لعلت خیالی در مل است
از خیال نرگس جادوی تو
در چمن ها چشم نرگس بر گل است
از نسیم صبح کی بیرون رود
بوی گل کاندر دماغ بلبل است
#امیرخسرو_دهلوی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وز لب لعلت خیالی در مل است
از خیال نرگس جادوی تو
در چمن ها چشم نرگس بر گل است
از نسیم صبح کی بیرون رود
بوی گل کاندر دماغ بلبل است
#امیرخسرو_دهلوی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رسید فصل گل و باد عنبر افشان است
نگارخانه جانان بهشت رضوان است
به سرو باغ که بیند کنون که در هر باغ
هزار سرو به هر گوشه ای خرامان است
کنون به سوی چمن بی بهشتیان نروم
که هر چه ذوق بهشت است روی خامان است
#امیرخسرو_دهلوی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نگارخانه جانان بهشت رضوان است
به سرو باغ که بیند کنون که در هر باغ
هزار سرو به هر گوشه ای خرامان است
کنون به سوی چمن بی بهشتیان نروم
که هر چه ذوق بهشت است روی خامان است
#امیرخسرو_دهلوی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مبارک بامدادی کان جمال اندر نظر باشد
خجسته طالعی کان ماه را بر ما گذر باشد
گرت بیند کسی کز زندگی دل خبر دارد
عجب نبود، اگر تا زنده باشد بی خبر باشد
نظر از دور در جانان بدان ماند که کافر را
بهشت از دور بنماید، کان سوز دگر باشد
#امیرخسرو_دهلوی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خجسته طالعی کان ماه را بر ما گذر باشد
گرت بیند کسی کز زندگی دل خبر دارد
عجب نبود، اگر تا زنده باشد بی خبر باشد
نظر از دور در جانان بدان ماند که کافر را
بهشت از دور بنماید، کان سوز دگر باشد
#امیرخسرو_دهلوی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سخن در پرده می گویی، زبان دانی همین باشد
دلم از غمزه می جویی، فسون خوانی همین باشد
اگر فرمان دهی بر من، طریق بندگی دارم
چو می دانی طریق بنده فرمانی همین باشد
مرا کشتی به تیغ غم، نمی گویم پشیمان شو
سری ز افسوس در جنبان، پشیمان همین باشد
#امیرخسرو_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلم از غمزه می جویی، فسون خوانی همین باشد
اگر فرمان دهی بر من، طریق بندگی دارم
چو می دانی طریق بنده فرمانی همین باشد
مرا کشتی به تیغ غم، نمی گویم پشیمان شو
سری ز افسوس در جنبان، پشیمان همین باشد
#امیرخسرو_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رسید باد صبا تازه کرد جان مرا
نهفته داد به من بوی دلستان مرا
بخفت نرگس و فریاد کم کن، ای بلبل
کنون که خواب گرفته است ناتوان مرا
صبا سواد چمن زا چو نسخه کرد بر آب
به گل نمود که بنگر خط روان مرا
مرا گذر به گلستان بس است، لیک چه سود
که سوی من گذری نیست گلستان مرا
گمان همی بردم کز فراق او بزیم
غم نهفته یقین می کند گمان مرا
نشان نماند ز نقشم، کجاست عارض او
که در کشد قلم این نقش بی نشان مرا
فغان من ز کجا بشنود به گوش آن شوخ
که خود نمی شنود گوش من فغان مرا
پرید جانب او مرغ روح و با من گفت
که من شدم، تو نگهدار آشیان مرا
خوش آن دمی که در آید سپیده دم ز درم
پر از ستاره و مه ساخت خانمان مرا
سرم برید و به دستم نهاد و راه نمود
که خیز و زو سر خود گیر و بخش جان مرا
نهاد بر لب من لب، نماند جای سخن
که مهر کرد به انگشتری دهان مرا
رو، ای صبا و بگو سرو رفته را، باز آی
به نوبهار بدل کن یکی خزان مرا
اسیر زلف اویم با خودم ببر، ای باد
وگرنه زاغ برد با تو استخوان مرا
ز رفتن تو به جان آمدم، نمی دانم
که رفتنت ز کجا خاست بهر جان مرا
دل شکسته خسرو به جانب تو شتافت
غریب نیست، نگهدار میهمان مرا
#امیرخسرو_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نهفته داد به من بوی دلستان مرا
بخفت نرگس و فریاد کم کن، ای بلبل
کنون که خواب گرفته است ناتوان مرا
صبا سواد چمن زا چو نسخه کرد بر آب
به گل نمود که بنگر خط روان مرا
مرا گذر به گلستان بس است، لیک چه سود
که سوی من گذری نیست گلستان مرا
گمان همی بردم کز فراق او بزیم
غم نهفته یقین می کند گمان مرا
نشان نماند ز نقشم، کجاست عارض او
که در کشد قلم این نقش بی نشان مرا
فغان من ز کجا بشنود به گوش آن شوخ
که خود نمی شنود گوش من فغان مرا
پرید جانب او مرغ روح و با من گفت
که من شدم، تو نگهدار آشیان مرا
خوش آن دمی که در آید سپیده دم ز درم
پر از ستاره و مه ساخت خانمان مرا
سرم برید و به دستم نهاد و راه نمود
که خیز و زو سر خود گیر و بخش جان مرا
نهاد بر لب من لب، نماند جای سخن
که مهر کرد به انگشتری دهان مرا
رو، ای صبا و بگو سرو رفته را، باز آی
به نوبهار بدل کن یکی خزان مرا
اسیر زلف اویم با خودم ببر، ای باد
وگرنه زاغ برد با تو استخوان مرا
ز رفتن تو به جان آمدم، نمی دانم
که رفتنت ز کجا خاست بهر جان مرا
دل شکسته خسرو به جانب تو شتافت
غریب نیست، نگهدار میهمان مرا
#امیرخسرو_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀