💖کافه شعر💖
2.26K subscribers
4.26K photos
2.78K videos
11 files
927 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram


بوسه ها
آواره ترین مخلوقات پروردگارند
بر باد
بر در
بر خود
بر حسرت
و گاهی بر لب...!

#احمدرضا_احمدی

‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌
💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
من از خواب برگی ریحان آورده‌ام
ریحان را به لبانم نزدیک می‌کنم
کنار عطر ریحان زندگی را می‌بوسم
و روز و پنجره را
با مقداری از آفتاب
که از کنار ابرها از آسمان می‌چکد
ستایش می‌کنم
من هنوز هستم ....!

#احمدرضا_احمدی

💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖
بوسه‌های ما
نه گزاف بود
نه‌دروغ

«پناه» بود!

#احمدرضا_احمدی 🌹

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
به دنبال لبخند ناب تو هستم
چنین عمرم را می‌گذرانم
مرا نه شکوه است
نه گلایه
برای زیستن هنوز بهانه دارم
من هنوز می‌توانم به قلبم که فرسوده است
فرمان دهم که تو را دوست داشته باشد...!

#احمدرضا_احمدی

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
برای زیستن هنوز بهانه دارم
من هنوز می توانم
به قلبم که فرسوده است
فرمان بدهم
که تو رادوست داشته باشد

#احمدرضا_احمدی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
پنجره را گشودم،

شب بوی غم می‌داد..!

#احمدرضا_احمدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بوسیدمش
دیگر هراس نداشتم
جهان پایان یابد
من از جهان سهمم را گرفته بودم.

#احمدرضا_احمدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بوسیدمش
دیگر
هراس نداشتم
جهان پایان یابد
من از جهان سهمم را گرفته بودم.

#احمدرضا_احمدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
حقیقت دارد
تو را #دوست_دارم
در این باران؛
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران می‌خواستم

#احمدرضا_احمدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشتم
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشته‌ام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که زیر سایه‌ی درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجره‌هاست ..

#احمدرضا_احمدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوستت دارم…

باید در چشمان نگریست،
یا در گوش‌ها گفت؟
جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود
و مروارید چشمانت
دلیل بود؟

در عصر یک پاییز
در اتوبوس بودیم
دورمان دیوار شیشه‌ای سبز …
سبزی شیشه‌ها، زرد پاییز را
سبز خرم کرده بود.
از سبزی برگ‌ها بهار به اتوبوس نشست.

بیرون خزان در کار بود.
نمی‌دانستم در بهار درون باید گفت؟
یا در خزان برون؟

من و بهار پیاده شدیم
بهار در خیابان محو شد
پاییز در کنارم راه می‌آمد.


#احمدرضا_احمدی 🖤

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مرا نکاوید، مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشته‌ام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مدادرنگی بسازید
گوش‌هایم را بگذارید
تا در میان گلبرگ‌های صدا پاسداری کنند
چشمانم را گل‌میخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکی ست بیاویزید
در سینه‌ام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند
.
مرا نکاوید
واژه بودم زنجیر کلمات گشتم
سخنی نوشتم که دیگران با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشته‌ام
مرا بکارید در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که زیر سایه‌ی درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجره‌هاست ..

#احمدرضا_احمدی"

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

از قلب بیمارم می‌خواهم تا آمدن تو بتپد
به دنبال لبخند ناب تو هستم
چنین عمرم را می‌گذرانم
مرا نه شکوه است
نه گلایه
قلبم اگر یاری کند
برگ‌های زرد پاییزی را شماره می‌کنم
که دارند از پاییز جدا می‌شوند
و به زمستان متصل می‌شوند

برای زیستن هنوز بهانه دارم
من هنوز می‌توانم به قلبم که فرسوده است
فرمان بدهم که تو را دوست داشته باشد
به قلبم فرمان می‌دهم
میوه‌های زمستانی را برای تابستان ذخیره کنند
تو در تابستان از راه برسی
سبدهای میوه را که وصیت‌نامهٔ من است
از زمین بی‌برکت و فرسوده برداری
از قلب بیمارم می‌خواهم تا آمدن تو بتپد

#احمدرضا_احمدی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

حقیقت دارد
تو را دوست دارم ...
در این باران می‌خواستم تو در انتهاے خیابان نشسته باشے من عبور ڪنم ... سلام ڪنم...
لبخند تو را در باران می‌خواستم ...
می‌خواهم تمام لغاتے را ڪه مے دانم براے تو به دریا بریزم ....
دوباره متولد شوم و دنیا را ببینم ..
رنگ ڪاج را ندانم ،
نامم را فراموش ڪنم
دوباره در آینه نگاه ڪنم
ندانم پیراهن دارم
ڪلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را براے تو آماده ڪنم ...
براے تو یک چمدان بخرم ...
تو معنے سفر را از من بپرسے ...
لغات تازه را از دریا صید ڪنم
لغات را شستشو دهم ...
آن قدر بمیرم ...
تا زنده شوم...


#احمدرضا_احمدی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

  حقیقت دارد
  تو را دوســت دارم

  در این باران، می‌خواستم
  تو در انتهای خیابان نشسته باشی
  من عبور کنم
  سلام کنم.
  لبخند تو را، در باران می‌خواستم.

  می‌خواهم
  تمام لغاتی را که می‌دانم برای تو
  به دریا بریزم،
  دوباره متولد شوم
  دنیا را ببینم
  رنگ کاج را ندانم
  نامم را فراموش کنم
  دوباره در آینه نگاه کنم
  ندانم پیراهن دارم،
  کلمات دیروز را، امروز نگویم
  خانه را برای تو آماده کنم
  برای تو یک چمدان بخرم
  تو معنی سفر را از من بپرسی
  لغات تازه را از دریا صید کنم
  لغات را شستشو دهم
  آنقدر بمیرم،
  تا زنده شوم.


#احمدرضا_احمدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀