💖کافه شعر💖
2.65K subscribers
4.41K photos
2.94K videos
12 files
1.05K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟

نظری کن ، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی

گفته بودی که: بیایم ، چو به جان آیی تو
من به جان آمدم ، اینک تو چرا می‌نایی؟

بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی

همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی

پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی

جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی

گفتی: «از لب بدهم کام عراقی روزی»
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی

#عراقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ملک دو جهان را به طلبکار دهند
وین سود و زیان را به خریدار دهند

بویی که صبا ز کوی جانان آورد
وقت سحر آن را به من زار دهند

#عراقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یا رب، این بوی خوش ز گلستان آید؟
یا ز باغ ارم و روضهٔ رضوان آید

یا صبا بوی سر زلف نگاری آورد
یا خود این بوی ز خاک خوش کمجان آید

یا شمال از دم عیسی نفسی بویی یافت
کز نسیم خوش او در تن من جان آید


#عراقی


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیاکه بی‌تو، به جان آمدم ز تنهایی
نمانده صبر و مرا بیش ازین، شکیبایی

بیاکه جان مرا ،بی‌تو نیست برگ حیات
بیاکه چشم مرا، بی‌تو نیست بینایی

بیاکه بی‌تو دلم ،راحتی نمی‌یابد
بیاکه بی‌تو ندارد، دو دیده بینایی

اگر جهان ،همه زیر و زبَر شود ز غمت
توراچه غم؟ که توخو کرده‌ای به تنهایی

حجاب روی توهم، روی توست درهمه حال
نهانی از همه عالَم، ز بس که پیدایی

عروس حُسن تو را هیچ درنمی‌یابد
به گاهِ جلوه، مگر دیده ی تماشایی

ز بس که بر سر کوی تو، ناله‌ها کردم
بسوخت بر منِ مسکین، دل تماشایی...

  #عراقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عراقی بار دیگر توبه بشکست
ز جام عشق شد شیدا و سرمست
پریشان سر زلف بتان شد
خراب چشم خوبان است پیوست
چه خوش باشد خرابی در خرابات
گرفته زلف یار و رفته از دست
ز سودای پریرویان عجب نیست
اگر دیوانه‌ای زنجیر بگسست


#عراقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با من دلشده گر یار نسازد چه ڪنم؟
دل غمگین مرا گر ننوازد چه ڪنم؟

بر من آن است ڪه با فرقت او می‌سازم
وصلش ار با من بیچاره نسازد چه ڪنم؟

جانم از آتش غم سوخت، نگویید آخر
تا غمش یک نفسم جان نگدازد چه ڪنم؟

خود گرفتم ڪه سر اندر ره عشقش بازم
با من آن یار اگر عشق نبازد چه ڪنم؟

یاد ناورد ز من هیچ و نپرسید مرا
باز یک بارگیم پست نسازد چه ڪنم؟

چند گویند مرا: صبر ڪن از لشڪر غم؟
بر من از گوشهٔ ناگاه بتازد چه ڪنم؟

من بدان فخر ڪنم ڪز غم او ڪشته شوم
گر عراقے به چنین فخر ننازد چه ڪنم؟

#عراقی
‌‌     ‌‌    ‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جز صبا کیست کزین خسته برد پیغامی؟
جز نسیم از بر دلدار که آرد خبری؟

ای صبا، صبح دمی بر سر کویش بگذر
تا معطر شود آفاق ز تو هر سحری

     #عراقی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ساقیا، بادهٔ صبوح بده
عاشقان را غذای روح بده

بادهٔ عشق ده به ما مستان
می بده «مای» ما ز ما بستان

زان صراحی، که جام رضوان است
باده‌ای ده، که جرعه‌اش جان است


#عراقی


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
... رقیبان! دست گیریدم که باز ازنو درافتادم
به‌دست بی‌وفایی، سست‌پیمانی، جفاجویی

ملولی، زودسیری، نازنینی، نازپروردی
لطیفی همچو گل نازک ولی چون سرو خودرویی ...


#عراقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دیده بگشای، ای که در خوابی
خویشتن را طلب، مگر یابی

چند ازین اشتغال بی‌حاصل؟
دیگران را و خود ز خود غافل؟

تا تو در خویشتن نظر نکنی
وانگه از خویشتن گذر نکنی


#عراقی
#صـبح_بخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بود در کنج خانه صبح دمی
خاطر من بخود فتاده دمی

غزلی دلپذیر می‌گفتم
درر از عشق دوست می‌سفتم

نفسی وصف یار می‌راندم
ساعتی لوح دوست می‌خواندم


#عراقی
#صـبح_بخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
صبح و شامم طره و رخسار اوست
گرچه آنجا کوست صبح و شام نیست

ای صبا، گر بگذری در کوی او
نزد او ما را جزین پیغام نیست:

کای دلارامی که جان ما تویی
بی تو ما را یک نفس آرام نیست

#عراقی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم



چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی


#عراقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه کرده‌ام که دلم از فراق خون کردی؟
چه اوفتاد که درد دلم فزون کردی؟

چرا ز غم دل پرحسرتم بیازردی؟
چه‌شد که جان حزینم ز غصّه خون کردی؟

نخست ارچه به صد زاری‌ام درون خواندی
به آخر از چه به صد خواری‌ام برون کردی؟

همه حدیث وفا و وصال می‌گفتی
چو عاشق تو شدم قصّه واژگون کردی

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید بیا
نظر به حال دلم کن ببین که چون کردی

لوای عشق برافراختی چنان در دل
که در زمان علم صبر سرنگون کردی

کنون که با تو شدم راست چون الف یکتا
ز بار محنت پشتم دوتا چو نون کردی

نگفته بودی بیداد کم کنم روزی؟
چو کم نکردی باری چرا فزون کردی؟

هزار بار بگفتی نکو کنم کارت
نکو نکردی و از بد بتر کنون کردی

به دشمنی نکند هیچ‌کس به‌ جان کسی
که تو به دوستی آن با منِ زبون کردی

بسوختی دل و جانم گداختی جگرم
به آتش غمت ازبس‌که آزمون کردی

کجا به درگه وصل تو ره توانم یافت؟
چو تو مرا به درِ هجر رهنمون کردی

سیاه‌روی دو عالم شدم که در خُم فقر
گلیم بخت عراقی سیاه‌گون کردی


#عراقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در عشق تو زارتر ز موی تو شدیم
خاک قدم سگان کوی تو شدیم

روی دل هر کسی به روی دگری است
ماییم که بت‌پرست روی تو شدیم

#عراقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بردی دلم، ای ماهرخ بازاری
زان در پی تو ناله کنم، یا زاری

جان نیز به خدمت تو خواهم دادن
تا بو که دل بردهٔ من باز آری

#عراقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شحنهٔ عشق هر شبی بر کندم ز خواب خوش
در هوس خیال او باز به خواب می‌روم

شاید اگر هوای او می‌کشدم، که در رهش
بر سر آب چشم خود همچو حباب می‌روم

نیست مرا ز خود خبر، بیش ازین که: در جهان
مست و خراب آمدم، مست و خراب می‌روم


#عراقی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
درکوی خرابات کسی را چه نیاز است
هشیاری و مستیش همه عین نماز است

اسرار خرابات به جز مست نداند
هشیار چه داند که در این کوی چه راز است

خواهی که درونِ حرمِ عشق خرامی
در میکده بنشین که رهِ کعبه دراز است

از میکده ها ناله‌ی جانسوز برآمد
در زمزمه‌ی عشق ندانم که چه ساز است

#عراقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است
بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است

به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است
به یک کرشمه دل از غمزهٔ تو خرسند است

فتور غمزهٔ تو خون من بخواهد ریخت
بدین صفت که در ابرو گره درافکند است

یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای
که صدهزار چو من دلشده در آن بند است

مبر ز من، که رگ جان من بریده شود
بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است

مرا چو از لب شیرین تو نصیبی نیست
از آن چه سود که لعل تو سر به سرقند است؟

کسی که همچو عراقی اسیر عشق تو نیست
شب فراق چه داند که تا سحر چند است؟

#عراقی
📙غزل شمارهٔ ۲۳

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀