💖کافه شعر💖
2.65K subscribers
4.41K photos
2.94K videos
12 files
1.05K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
همان شيخی كه می بينم هزاران رخنه در دينش
نبايد انتظاری داشت از آن چشم كم بينش

جهان گشته ست و حالا كودكی بی دست و پا دارد
به ما درس تكامل می دهد ! می سوزم از اينش 


#حسین_زحمتکش

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شعله دارم میکشم در تب، نمی فهمی چرا؟
آب دارم مي روم هر شب... نمی فهمی چرا؟

اهل آه و ناله کردن نیستم، جان من است
اینکه هر دم میرسد بر لب، نمیفهمی چرا؟

آنچه من پای به دست آوردن چشمت زدم
قید دینم بود لامذهب! نمیفهمی چرا؟

بارها دل كندي و من بار ها جات كرده ام
بار ها تكرار شد مطلب ، نمي فهمي چرا ؟
بین مردم مثل من پیدا نخواهد شد؛ نگرد!
«یک» ندارد جز خودش مضرب، نمی فهمی چرا؟

بارها گفتم دل دیوانه ، گِرد عشق ، نه!
نیش خواهی خورد ازین عقرب، نمیفهمی چرا

#حسین_زحمتکش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کسی با "موج" موهایت "کنار" آمد به غیر از من؟
کسی با هستی‌اش پای قمار آمد به غیر از من؟

کدامین سنگدل فکر شکار افتاد غیر از تو؟
کدام آهو به میدان شکار آمد به غیر از من؟

تمام شهر در جشن "تماشا"ی تو حاضر شد
تمام شهر آن شب در شمار آمد به غیر از من

برایت دستمال کاغذی بودم، ولی آیا
کسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من؟

مرا از"جمع" خاطرخواه ها"منها" کن ای "حوا"
تو را کافی‌ست "آدم" هرچه بار آمد به غیر از من..

#حسین_زحمتکش


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خدا را شکر در چشم حسود آنقدر ناچیزم
که این‌سان می‌توانم کفر ایشان را برانگیزم

غبارِ رفته در چشمم که اشک این جماعت را
درآورده همین در چشم بودن‌های ناچیزم

ز چشم خلق باید روی زردم را بپوشانم
که آتش در بهار مردم افکنده‌ست پاییزم

جوابی جز سکوت این یاوه‌گویان را نمی‌زیبد
وَ اِلّا گر دهانی وا کنم، از حرف لبریزم!

شکوهم را دوچندان کرده‌است این یاوه‌گویی‌ها
منی که پرچم فتحم، چرا از باد بگریزم...؟

#حسین_زحمتکش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‏می گویم اما درددل سر بسته تربهتر
بغض گلوی مردها نشکسته تربهتر
وقتی که چای چشم پررنگ تودم باشد
مردی که پیشت می نشیند خسته تر بهتر
سخت است فتح کشوری که متحد باشد
موهای تو آشفته و صد دسته تر بهتر
از دور می آیی و شعرم بند می آید
موی تو وا باشد دهانم بسته تر بهتر.


#حسین_زحمتکش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
قدم بزن همه‌ی شهر را به پای خودت
وَ گریه کن وسط کافه‌ها برای خودت

تو خود علاجِ غم و درد بی‌شمار خودی
برو طبیب خودت باش و مبتلای خودت

شبیه نوح، اگر هیچکس به دین تو نیست
تو با خدای خودت باش و ناخدای خودت

دوباره دست به زانوی خود بگیر و بایست
بزن اگر که زدی تکیه بر عصای خودت

بگرد و صورت خود را دوباره پیدا کن
تویی که گم شده‌ای بین عکس‌های خودت...

#حسین_زحمتکش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

شعله دارم میکشم در تب، نمی فهمی چرا؟
تابِ بی ماهی ندارد شب، نمی فهمی چرا؟

اهـلِ آه و نالـه کردن نیستم جان من است
اینکه هر دم می رسد برلب نمی فهمی چرا؟

ذوب دارم می شوم  هر روز می بینی مگر؟
آب دارم می شوم هرشب نمی فهمی چرا؟

آنچه من پای بدست آوردن چشمت زدم
قیدِ دینم بود لامذهب نمی فهمی چرا؟

بینِ مردم مثل من پیدا  نخواهد  شد نگرد
"یک" ندارد جز خودش مضرب نمی فهمی چرا ؟

بارها گفتم دل دیوانه گرد  عشق نه!
نیش خواهی خورد از این عقرب نمی فهمی چرا ؟


#حسین_زحمتکش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمی ماند
چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟!

بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما
تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمی ماند

برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست
برای اهل دریا شوق بارانی نمی ماند

همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری
برای غصه خوردن نیز دندانی نمی ماند

اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورم!
برای دستهای تنگ، ایمانی نمی ماند…

اگر اینگونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت
به ما وقتی بیفتد دور، دامانی نمی ماند

بخوان از چشم های لال من، امروز شعرم را …
که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمی ماند

#حسین_زحمتکش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
غزل گفتن نمي ارزيد دشنامش به تحسينش
بگو اي دوست بخشيدم دعايش را به نفرينش!

بدا قومي كه با "جهل و جمالش" فخر بفروشد
بدا اسبي كه مغرورش كند زيبايي زينش!

غلط مي گيرد از طرز اداي "ضاد" ضالينم
همان شيخي كه مي بينم هزاران رخنه در دينش

نخواهد ديد لطف بي شمارم را و غير از اين
نبايد انتظاري داشت از آن چشم كم بينش

جهان گشته ست و حالا كودكي بي دست و پا دارد
به ما درس تكامل مي دهد! مي سوزم از اينش...


#حسین_زحمتکش 

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مرا ای ماهی دل‌مرده‌ی محبوس! یادت نیست؟
چه خواند این تنگ در گوش‌ات که اقیانوس یادت نیست؟!


#حسین_زحمتکش


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گرگ"ام و دربدر خصلت "حیوانی" خویش
ضرر اندوختم از این همه "چوپانی" خویش

تا نفهمند "خلایق" که چه در "سر" دارم
سالیانی زده ام "مهر" به "پیشانی" خویش!

منم آن ارگ! که از خواب غرور انگیزش
چشم واکرده "سحرگاه" به ویرانی خویش

رد شدی از بغل مسجد و حالا باید...
یا بچسبیم به "تو" یا به "مسلمانی" خویش

گاه دین باعث دل "سنگی" ما آدم هاست
"حاجیان" رحم ندارند به "قربانی" خویش

توبه گیریم که بازست درش! سودش چیست؟!
من که اقرار ندارم به پشیمانی خویش!

مُهر را پس بده ای شیخ که من بگذارم
سر بی حوصله بر نقطه ی پایانی خویش!

#حسین_زحمتکش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کافی‌ست وعده های دروغین عشق، آه!
سیرابم از سراب، چه داری برای من؟

یارب! به غیر رنج چه دیدم ز روزگار؟
جز وعده‌ی عذاب چه داری برای من؟

روزی اگر بپرسمت این بود رسم عشق؟
ای بی وفا! جواب چه داری برای من؟

#حسین_زحمتکش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو "آبرو" مبر اي دوست از مني كه "كويرم"
بدزد از همه اما نه از مني كه فقيرم...!

نه از مني كه به دارم كشانده دار و ندارم
نه از مني كه به زيرم كشيده مكر وزيرم!

هميشه آرزوي مرگ كرده ام كه مبادا
رقيب دست درازد به آرزوي حقيرم

بريده دست مرا تيغِ "اعتماد" و نگفته
چگونه دست كسي را از اين به بعد بگيرم؟

شبيه آينه اي در "مصاف" لشكر سنگم
در اين مقابله بايد شكست را بپذيرم...!


#حسین_زحمتکش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
قدم بزن همه ی شهر را به پای خودت
و گریه کن وسط کافه ها برای خودت

تو خود علاج غم و درد بیشمار خودی
برو طبیب خودت باش و مبتلای خودت !

شبیه نوح اگر هیچکس به دين تو نیست
تو با خدای خودت باش و ناخدای خودت

دوباره دست به زانوی خود بگیر و بایست
بزن اگر که زدی، تکیه بر عصای خودت

بگرد و صورت خود را دوباره پیدا کن
تویی که گم شده ای بین عکس های خودت …

#حسین_زحمتکش

‌‌‎‌‌‌‎‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌