تو را افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم
چرا بیهوده می گویی ، دل چون آهنی دارم
نمی دانی ، نمی دانی ، که من جز چشم افسونگر
در این جام لبانم ، بادهٔ مرد افکنی دارم
***
چرا بیهوده می کوشی که بگریزی ز آغوشم
از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی
نمی ترسی ، نمی ترسی ، که بنویسند نامت را
به سنگ تیرهٔ گوری ، شب غمناک خاموشی
***
بیا دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری
فدای لحظه ای شادی ، کن این رویای هستی را
لبت را بر لبم بگذار کز این ، ساغر پر می
چنان مستت کنم تا خود بدانی قدر مستی را
***
تو را افسون چشمانم ز ره برده است و می دانم
که سر تا پا به سوز خواهشی بیمار می سوزی
دروغ است این اگر ، پس آن دو چشم راز گویت را
چرا هر لحظه بر چشم من دیوانه می دوزی
#فروغ_فرخزاد
#دعوت
#اسیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چرا بیهوده می گویی ، دل چون آهنی دارم
نمی دانی ، نمی دانی ، که من جز چشم افسونگر
در این جام لبانم ، بادهٔ مرد افکنی دارم
***
چرا بیهوده می کوشی که بگریزی ز آغوشم
از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی
نمی ترسی ، نمی ترسی ، که بنویسند نامت را
به سنگ تیرهٔ گوری ، شب غمناک خاموشی
***
بیا دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری
فدای لحظه ای شادی ، کن این رویای هستی را
لبت را بر لبم بگذار کز این ، ساغر پر می
چنان مستت کنم تا خود بدانی قدر مستی را
***
تو را افسون چشمانم ز ره برده است و می دانم
که سر تا پا به سوز خواهشی بیمار می سوزی
دروغ است این اگر ، پس آن دو چشم راز گویت را
چرا هر لحظه بر چشم من دیوانه می دوزی
#فروغ_فرخزاد
#دعوت
#اسیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به سوی
ابرهای تیره پر زد
نگاهِ روشن امیدوارم،
ز دل فریاد کردم کای خداوند
من او را دوست دارم، دوست دارم...
#فروغ_فرخزاد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ابرهای تیره پر زد
نگاهِ روشن امیدوارم،
ز دل فریاد کردم کای خداوند
من او را دوست دارم، دوست دارم...
#فروغ_فرخزاد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عاشم، عاشقِ ستاره ی صبح
عاشقِ ابرهای سرگردان،
عاشقِ روزهای بارانی،
عاشقِ هرچه نامِ توست بر آن
ُ#فروغ_فرخزاد
#سلام_صبح_زیبای_تون_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عاشقِ ابرهای سرگردان،
عاشقِ روزهای بارانی،
عاشقِ هرچه نامِ توست بر آن
ُ#فروغ_فرخزاد
#سلام_صبح_زیبای_تون_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
هر چه دادم به او...
#حلالش_باد...
#غیر_از_آن_دل...
که مفت بخشیدم...
❤️
#فروغ_فرخزاد🌷
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر چه دادم به او...
#حلالش_باد...
#غیر_از_آن_دل...
که مفت بخشیدم...
❤️
#فروغ_فرخزاد🌷
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از من رمیده ای و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
***
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسهٔ تو را
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
***
یاد آر آن زن ، آن زن دیوانه را که خفت
یک شب به روی سینهٔ تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
***
لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه های شوق تو را گفت با نگاه
پیچید همچو شاخهٔ پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
***
هر قصه ای که ز عشق خواندی به گوش او
در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب ، شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
***
با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ، ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینهٔ پر آتش خود می فشارمت
❤️
#فروغ_فرخزاد
#حسرت
#اسیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
***
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسهٔ تو را
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
***
یاد آر آن زن ، آن زن دیوانه را که خفت
یک شب به روی سینهٔ تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
***
لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه های شوق تو را گفت با نگاه
پیچید همچو شاخهٔ پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
***
هر قصه ای که ز عشق خواندی به گوش او
در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب ، شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
***
با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ، ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینهٔ پر آتش خود می فشارمت
❤️
#فروغ_فرخزاد
#حسرت
#اسیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
***
باز هم از چشمهٔ لبهای من
تشنه ای سیراب شد ، سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهرویی در خواب شد ، در خواب شد
***
بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او
عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه و مال و آبرو
***
او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امّید را
او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را
***
من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
***
او به من می گوید ای آغوش گرم
مست نازم کن ، که من دیوانه ام
من به او می گویم ای نا آشنا
بگذر از من ، من تو را بیگانه ام
***
آه از این دل ، آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا ، کس به آوازش نخواند
❤️
#فروغ_فرخزاد
#ناآشنا
#اسیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
***
باز هم از چشمهٔ لبهای من
تشنه ای سیراب شد ، سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهرویی در خواب شد ، در خواب شد
***
بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او
عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه و مال و آبرو
***
او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امّید را
او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را
***
من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
***
او به من می گوید ای آغوش گرم
مست نازم کن ، که من دیوانه ام
من به او می گویم ای نا آشنا
بگذر از من ، من تو را بیگانه ام
***
آه از این دل ، آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا ، کس به آوازش نخواند
❤️
#فروغ_فرخزاد
#ناآشنا
#اسیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس ، مرغی اسیرم
***
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش آید
و من ناگه گشایم پر به سویت
***
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خامُش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
***
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
***
ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می آید به سویم
***
اگر ای آسمان ، خواهم که یک روز
از این زندان خامُش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر ، که من مرغی اسیرم
***
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را
❤️
#فروغ_فرخزاد
#اسیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس ، مرغی اسیرم
***
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش آید
و من ناگه گشایم پر به سویت
***
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خامُش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
***
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
***
ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می آید به سویم
***
اگر ای آسمان ، خواهم که یک روز
از این زندان خامُش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر ، که من مرغی اسیرم
***
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را
❤️
#فروغ_فرخزاد
#اسیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باز در چهرهٔ خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسهٔ هستی سوزت
***
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزندهٔ عشق
که ز چشمت به دل من تابید
***
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد تو را نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
***
یاد آن شب که تو را دیدم و گفت
دل من با دلت افسانهٔ عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانهٔ عشق
***
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعلهٔ حسرت افروخت
یاد آن خندهٔ بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت
***
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پردهٔ اشک
حسرتی یخ زده در خندهٔ سرد
***
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعلهٔ سوزندهٔ عشق
آخر آتش فکند بر جانت
❤️
#فروغ_فرخزاد
#خاطرات
#اسیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسهٔ هستی سوزت
***
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزندهٔ عشق
که ز چشمت به دل من تابید
***
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد تو را نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
***
یاد آن شب که تو را دیدم و گفت
دل من با دلت افسانهٔ عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانهٔ عشق
***
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعلهٔ حسرت افروخت
یاد آن خندهٔ بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت
***
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پردهٔ اشک
حسرتی یخ زده در خندهٔ سرد
***
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعلهٔ سوزندهٔ عشق
آخر آتش فکند بر جانت
❤️
#فروغ_فرخزاد
#خاطرات
#اسیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیدهٔ شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
❤️
#فروغ_فرخزاد
#پرنده_مردنی_است
#ایمان_بیاوریم_به_آغاز_فصل_سرد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیدهٔ شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
❤️
#فروغ_فرخزاد
#پرنده_مردنی_است
#ایمان_بیاوریم_به_آغاز_فصل_سرد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هرگز آرزو نڪردهام
یڪ ستارہ درسراب آسمان شوم
یا چو روح برگزیدگان
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبودهام
با ستارہ آشنا نبودهام
روے خاڪ ایستادهام
با تنم ڪہ مثل ساقهٔ گیاه
باد و آفتاب و آب را
میمڪد ڪہ زندگے ڪند
بارور ز میل
بارور ز درد
روے خاڪ ایستادهام
تا ستارهها ستایشم ڪنند
تا نسیمها نوازشم ڪنند
از دریچهام نگاہ میڪنم
جز طنین یڪ ترانہ نیستم
جاودانہ نیستم
جز طنین یڪ ترانہ جستجو نمیڪنم
در فغان لذتے ڪہ پاڪتر
از سڪوت سادهٔ غمیست
آشیانہ جستجو نمیڪنم
در تنے ڪہ شبنمیست
روے زنبق تنم
بر جدار ڪلبهام ڪہ زندگیست
با خط سیاہ عشق
یادگارها ڪشیدهاند
مردمان رهگذر:
قلب تیر خورده
شمع واژگون
نقطههاے ساڪت پریدهرنگ،
بر حروف درهم جنون
هر لبے ڪہ بر لبم رسید
یڪ ستارہ نطفہ بست
در شبم ڪہ مینشست
روے رود یادگارها
پس چرا ستارہ آرزو ڪنم؟
این ترانهٔ منست
دلپذیر دلنشین
پیش از این نبودہ بیش از این.
#فروغ_فرخزاد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یڪ ستارہ درسراب آسمان شوم
یا چو روح برگزیدگان
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبودهام
با ستارہ آشنا نبودهام
روے خاڪ ایستادهام
با تنم ڪہ مثل ساقهٔ گیاه
باد و آفتاب و آب را
میمڪد ڪہ زندگے ڪند
بارور ز میل
بارور ز درد
روے خاڪ ایستادهام
تا ستارهها ستایشم ڪنند
تا نسیمها نوازشم ڪنند
از دریچهام نگاہ میڪنم
جز طنین یڪ ترانہ نیستم
جاودانہ نیستم
جز طنین یڪ ترانہ جستجو نمیڪنم
در فغان لذتے ڪہ پاڪتر
از سڪوت سادهٔ غمیست
آشیانہ جستجو نمیڪنم
در تنے ڪہ شبنمیست
روے زنبق تنم
بر جدار ڪلبهام ڪہ زندگیست
با خط سیاہ عشق
یادگارها ڪشیدهاند
مردمان رهگذر:
قلب تیر خورده
شمع واژگون
نقطههاے ساڪت پریدهرنگ،
بر حروف درهم جنون
هر لبے ڪہ بر لبم رسید
یڪ ستارہ نطفہ بست
در شبم ڪہ مینشست
روے رود یادگارها
پس چرا ستارہ آرزو ڪنم؟
این ترانهٔ منست
دلپذیر دلنشین
پیش از این نبودہ بیش از این.
#فروغ_فرخزاد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#قطعهی «فروغ»
#علیرضا_قربانی
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشــن از امواج نور
در زمســــتانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شــور
#فروغ_فرخزاد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
#علیرضا_قربانی
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشــن از امواج نور
در زمســــتانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شــور
#فروغ_فرخزاد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من به یک ماه می اندیشم
- من به حرفی در شعر
- من به یک چشمه می اندیشم
- من به وهمی در خاک
- من به بوی غنی ِ گندمزار
- من به افسانهٔ نان
- من به معصومیت بازی ها
و به آن کوچهٔ باریک دراز
که پر از عطر درختان اقاقی بود
- من به بیداری تلخی که پس از بازی
و به بهتی که پس از کوچه
و به خالی طویلی که پس از عطر اقاقی ها
- آه !..
- عشق ؟
- تنهاست و از پنجره ای کوتاه
به بیابانهای بی مجنون می نگرد..
#فروغ_فرخزاد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
- من به حرفی در شعر
- من به یک چشمه می اندیشم
- من به وهمی در خاک
- من به بوی غنی ِ گندمزار
- من به افسانهٔ نان
- من به معصومیت بازی ها
و به آن کوچهٔ باریک دراز
که پر از عطر درختان اقاقی بود
- من به بیداری تلخی که پس از بازی
و به بهتی که پس از کوچه
و به خالی طویلی که پس از عطر اقاقی ها
- آه !..
- عشق ؟
- تنهاست و از پنجره ای کوتاه
به بیابانهای بی مجنون می نگرد..
#فروغ_فرخزاد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀