"یـاد ایّـامی کـه در گلـشـن فـغـانی داشتم
در مـیـان لالــه و گـل آشــیـانـی داشــتـم"
حال خوش ازمن مپرسید ومپرسید ازدلم
کز دل دردم چــنــان آه و فـغـانـی داشـتـم
نیست حالم خوش اگرجانازهجر دلبریست
کـز وجودش من دلِ امن و امانی داشــتـم
تا که او بودی بـه پـیـشم خانه ام آبـاد بود
اسم ورسم ومُلک ومال وآب ونانی داشتم
با نـگـاهی شاد میکرد این دل افـسـرده ام
گر چـه بـودم پیر و لَر، قلب جوانی داشتم
رفت و شد از رفتنش ویران تمام هسـتـیَم
من که با او یک زمان مُلک جهانی داشـتـم
داغ من شد تازه از هـجـران آن زیبـا نـگـار
کز طفیلش صولتی هـمـسنگ خانی داشتم
یاد ازآن روزی که بودم نزدآن خورشیدِمهر
مــاهِ زیــبــاتــر ز مــاهِ آســمــانـی داشــتـم
در خزانم این زبخت خویش کی باور کنم؟
من کـه بـا او هـر بـهـارِ بـی خـزانـی داشتم
حـالـیـا از داغ او سر در گـریـبـانم چو شمع
کـاش عبدی! چون جوانی ام توانی داشتم
روزگاری هـمـچـو بـلـبـل بودم از شوق گلی
نـغـمه خوان و چون تو یار مهربانی داشتم
گر چو آن دوران بـه بالـینـم ببود آن نازنین
کی چـنـین چشم تر و اشک روانی داشتم؟
#عبدی_نعمتی_فداغی
💖🧚♀🧚💖
@Kafee_sheerr💖💖
در مـیـان لالــه و گـل آشــیـانـی داشــتـم"
حال خوش ازمن مپرسید ومپرسید ازدلم
کز دل دردم چــنــان آه و فـغـانـی داشـتـم
نیست حالم خوش اگرجانازهجر دلبریست
کـز وجودش من دلِ امن و امانی داشــتـم
تا که او بودی بـه پـیـشم خانه ام آبـاد بود
اسم ورسم ومُلک ومال وآب ونانی داشتم
با نـگـاهی شاد میکرد این دل افـسـرده ام
گر چـه بـودم پیر و لَر، قلب جوانی داشتم
رفت و شد از رفتنش ویران تمام هسـتـیَم
من که با او یک زمان مُلک جهانی داشـتـم
داغ من شد تازه از هـجـران آن زیبـا نـگـار
کز طفیلش صولتی هـمـسنگ خانی داشتم
یاد ازآن روزی که بودم نزدآن خورشیدِمهر
مــاهِ زیــبــاتــر ز مــاهِ آســمــانـی داشــتـم
در خزانم این زبخت خویش کی باور کنم؟
من کـه بـا او هـر بـهـارِ بـی خـزانـی داشتم
حـالـیـا از داغ او سر در گـریـبـانم چو شمع
کـاش عبدی! چون جوانی ام توانی داشتم
روزگاری هـمـچـو بـلـبـل بودم از شوق گلی
نـغـمه خوان و چون تو یار مهربانی داشتم
گر چو آن دوران بـه بالـینـم ببود آن نازنین
کی چـنـین چشم تر و اشک روانی داشتم؟
#عبدی_نعمتی_فداغی
💖🧚♀🧚💖
@Kafee_sheerr💖💖
بسی دیـدم شـعـار عـاشقی و داستانش را
ز گیسـوی کـمنـد یـار و ابـروی کمانـش را
ز وَصف روی چون مـاهِ نگارینِ پری پـیـکـر
ز پاییـز و زمستـان و بـهـاران و خزانـش را
همه دیدم دروغنـد و سرِ هم شیره میـمالند
یکی در باورم نـامـد نـه خُرد و نه کلانش را
بـه ویـژه عشق های مردمِ صد رنگِ امروزی
که کردم پیش از اینها بـا اشاراتی بیانش را
مکن باور تو هم چون ما اگر که عاقلی جانـا
حدیث عشق یار و، سـر مـنـه بر آستانش را
هرآنکس که برین ره شد به چاه افتاد با کَلّه
و یا در دام عفـریتی تلف امـوال و جانش را
همه اینهـا نمی ارزد به یک نان جوینی کـه
بَـرَد در خـانـه مرد و شاد سازد خانمانش را
#عبدی_نعمتی_فداغی
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ز گیسـوی کـمنـد یـار و ابـروی کمانـش را
ز وَصف روی چون مـاهِ نگارینِ پری پـیـکـر
ز پاییـز و زمستـان و بـهـاران و خزانـش را
همه دیدم دروغنـد و سرِ هم شیره میـمالند
یکی در باورم نـامـد نـه خُرد و نه کلانش را
بـه ویـژه عشق های مردمِ صد رنگِ امروزی
که کردم پیش از اینها بـا اشاراتی بیانش را
مکن باور تو هم چون ما اگر که عاقلی جانـا
حدیث عشق یار و، سـر مـنـه بر آستانش را
هرآنکس که برین ره شد به چاه افتاد با کَلّه
و یا در دام عفـریتی تلف امـوال و جانش را
همه اینهـا نمی ارزد به یک نان جوینی کـه
بَـرَد در خـانـه مرد و شاد سازد خانمانش را
#عبدی_نعمتی_فداغی
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نیست چشم آنکه نبیند رخ زیبای تورا
نبود گوش که خود نشنود آوای تو را
آنکه دستش نبود بر سرِ خوان تو دراز
نبرَد راه به دیر و به کلیسای تو را
راهیِ عشق تو از مسجد و مسند بیزار
به جهانی ندهد روی دلارای تو را
قامت سروْقدان را نخرد نیم جوی
هرکه یکبار بدید آن قد رعنای تو را
به کجا میرود آنکس که توأش قبله نه ای؟
نیست رهرو که نجوید اثرِ پای تو را
هر کجا روی نهی منزل معشوق آنجاست
کور باد آنکه نبیند به جهان جای تو را
صوفی و مُلحِد و دریوز و خراباتی و مست
همگی باده خورِ جامِ تمنّای تو را
آنکه مستش نکند باده و پیمانه ی تو
بایدش نیستی و حُرم ز صهبای تو را
جز منِ عاشق و سرگشته، که؟ دل بست به آن
طُرّه و ابرو و آن چشم پریسای تو را؟
با که گویم غم دل؟ غیر تو ای کعبهٔ دل!
که بود قبله سرِ زلف چلیپای تو را
دکّه ی علم ببند و درِ عشقم بگشا
زانکه ام نیست به سر جز سرِ سودای تو را
تاب زلف تو کسی دید و بشد محرم راز
که ز خود محو شد و غرقه به دریای تو را
سالکِ سیرِ إلی الله نباشد عبدی
تا کند وصف رخ و جلوه ی والای تو را
پاره کن دفتر و بشکن قلم و کِلک ازآنک
زیب هر شعر بود حُسن فریبای تو را
#عبدی_نعمتی_فداغی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نبود گوش که خود نشنود آوای تو را
آنکه دستش نبود بر سرِ خوان تو دراز
نبرَد راه به دیر و به کلیسای تو را
راهیِ عشق تو از مسجد و مسند بیزار
به جهانی ندهد روی دلارای تو را
قامت سروْقدان را نخرد نیم جوی
هرکه یکبار بدید آن قد رعنای تو را
به کجا میرود آنکس که توأش قبله نه ای؟
نیست رهرو که نجوید اثرِ پای تو را
هر کجا روی نهی منزل معشوق آنجاست
کور باد آنکه نبیند به جهان جای تو را
صوفی و مُلحِد و دریوز و خراباتی و مست
همگی باده خورِ جامِ تمنّای تو را
آنکه مستش نکند باده و پیمانه ی تو
بایدش نیستی و حُرم ز صهبای تو را
جز منِ عاشق و سرگشته، که؟ دل بست به آن
طُرّه و ابرو و آن چشم پریسای تو را؟
با که گویم غم دل؟ غیر تو ای کعبهٔ دل!
که بود قبله سرِ زلف چلیپای تو را
دکّه ی علم ببند و درِ عشقم بگشا
زانکه ام نیست به سر جز سرِ سودای تو را
تاب زلف تو کسی دید و بشد محرم راز
که ز خود محو شد و غرقه به دریای تو را
سالکِ سیرِ إلی الله نباشد عبدی
تا کند وصف رخ و جلوه ی والای تو را
پاره کن دفتر و بشکن قلم و کِلک ازآنک
زیب هر شعر بود حُسن فریبای تو را
#عبدی_نعمتی_فداغی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
داغ عشق و هجران
دانی این داغ شقایق ز چه بر سرخی روست؟
یعنی ای دوست! سیاهی گذران میگذرد
رنگ خونست که جاریست به هر عصر و غروب
علّت آن است که خور دلْ نگران میگذرد
از چه رو رنگ سیاهی دل سرخیست نهان؟
اینکه شادی و غمی خفته نهان میگذرد
مشو ای دوست به غمگینیِ مردم دلشاد
که برای تو چنین است و چنان میگذرد
گر تو را خوی وفاداری ما کرد عذاب
عَذب دانَش! که چو دریای روان میگذرد
غمِ هجران ده و هجران ده و هجرانش ده
تا بداند که دل ما به چسان میگذرد
این نوشتند و نوشتیم و نویسند دگر
تا بدانی که چسان عمر گران میگذرد
عبدی! از هجر مگو زانکه تو را بشناسیم
تو چه دانی به دل ما چه فغان میگذرد؟
#عبدی_نعمتی_فداغی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دانی این داغ شقایق ز چه بر سرخی روست؟
یعنی ای دوست! سیاهی گذران میگذرد
رنگ خونست که جاریست به هر عصر و غروب
علّت آن است که خور دلْ نگران میگذرد
از چه رو رنگ سیاهی دل سرخیست نهان؟
اینکه شادی و غمی خفته نهان میگذرد
مشو ای دوست به غمگینیِ مردم دلشاد
که برای تو چنین است و چنان میگذرد
گر تو را خوی وفاداری ما کرد عذاب
عَذب دانَش! که چو دریای روان میگذرد
غمِ هجران ده و هجران ده و هجرانش ده
تا بداند که دل ما به چسان میگذرد
این نوشتند و نوشتیم و نویسند دگر
تا بدانی که چسان عمر گران میگذرد
عبدی! از هجر مگو زانکه تو را بشناسیم
تو چه دانی به دل ما چه فغان میگذرد؟
#عبدی_نعمتی_فداغی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀