💖کافه شعر💖
2.27K subscribers
4.26K photos
2.78K videos
11 files
921 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
‌‏   

چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد
که نه در تو بازماند مگرش بصر نباشد

نه طریق دوستان‌است و نه شرط مهربانی
که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد

مکن ار چه می‌توانی که ز خدمتم برانی
نزنند سائلی را که دری دگر نباشد

به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم
نکنی که چشم مستت ز خمار بر نباشد

همه شب در این حدیثم که خنک تنی که دارد
مژه‌ای به خواب و بختی که به خواب در نباشد

چه خوش‌است مرغ وحشی که جفای کس نبیند
من و مرغ خانگی را بکشند و پر نباشد

نه من آن گناه دارم که بترسم از عقوبت
نظری که سر نبازی، ز سر نظر نباشد

قمری که دوست داری همه روز دل بر آن نِه
که شبیت خون بریزد که در او قمر نباشد

چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او
سخنی ز عشق گویند و در او اثر نباشد

شب و روز رفت باید قدم روندگان را
چو به مامنی رسیدی دگرت سفر نباشد

عجب است پیش بعضی که تر است شعر سعدی
ورق درخت طوبی‌ست چگونه تر نباشد؟

#حضرت_سعــــدی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شورش بلبلان سحر باشد
خفته از صبح بی‌خبر باشد

تیرباران عشق خوبان را
دل شوریدگان سپر باشد

عاشقان کشتگان معشوقند
هر که زنده‌ست در خطر باشد

همه عالم جمال طلعت اوست
تا که را چشم این نظر باشد

کس ندانم که دل بدو ندهد
مگر آن کس که بی بصر باشد

آدمی را که خارکی در پای
نرود طرفه جانور باشد

گو ترش روی باش و تلخ سخن
زهر شیرین لبان شکر باشد

عاقلان از بلا بپرهیزند
مذهب عاشقان دگر باشد

پای رفتن نماند سعدی را
مرغ عاشق بریده پر باشد

#حضرت_سعــــدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
    
شکست عهد مودّت نگارِ دلبندم
برید مهر و وفا یارِ سست پیوندم


به خاک پای عزیزان که از محبت دوست
دل از محبت دنیا و آخرت کندم


تطاولی که تو کردی به دوستی با من
من آن به دشمن خونخوار خویش نپسندم


بیار ساقی سرمست جام باده‌ی عشق
بده به‌رغمِ مناصح که می‌دهد پندم


من آن نیَم که پذیرم نصیحت عقلا
پدر بگوی که من بی‌حساب فرزندم


به خنده گفت که سعدی از این سخن بگریز
کجا روم که به زندان عشق دربندم...

#حضرت_سعــــدی
         
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت

#حضرت_سعــــدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀


عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی
یا چو بود اندر دلم کمتر فزودی کاشکی


آزمودم درد و داغ عشق، باری صد هزار
همچو من معشوقه یک ره آزمودی کاشکی


نغنویدم زان خیالش را نمی‌بینم به خواب
دیده‌ی گریان من یک شب غنودی کاشکی


از چه ننماید به من دیدار خویش آن دلفروز
راضیم راضی چنان روی ار نمودی کاشکی


هر زمان گویم ز داغ عشق و تیمار فراق
دل ربود از من نگارم جان ربودی کاشکی


ناله‌های زار من شاید که گر کس نشنود
لابه‌های زار من یک شب شنودی کاشکی


سعدی از جان می‌خورد سوگند و می‌گوید به دل
وعده‌هایش را وفا باری نمودی کاشکی

#حضرت_سعــــدی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀


هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد

آن کس که دلی دارد آراسته معنی
گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد

گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد
ور تیر بلا بارد دیوانه نپرهیزد

آخر نه منم تنها در بادیه سودا
عشق لب شیرینت بس شور برانگیزد

بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت
بی‌مایه زبون باشد هر چند که بستیزد

فضلست اگرم خوانی عدلست اگرم رانی
قدر تو نداند آن کز زجر تو بگریزد

تا دل به تو پیوستم راه همه دربستم
جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد

سعدی نظر از رویت کوته نکند هرگز
ور روی بگردانی در دامنت آویزد

#حضرت_سعــــدی  

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‌‏

آن دوست که من دارم وان یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم

بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

ای روی دلارایت مجموعه‌ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو می‌آرم خود هیچ نمی‌مانم

با وصل نمی‌پیچم وز هجر نمی‌نالم
حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم

ای خوب‌تر از لیلی بیم‌ست که چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم

یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم

در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم

دستی ز غمت بر دل پایی ز پیَ‌ت در گل
با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم

در خفیه همی‌نالم وین طرفه که در عالم
عشاق نمی‌خسبند از ناله پنهانم

بینی که چه گرم آتش در سوخته می‌گیرد
تو گرم‌تری ز آتش من سوخته‌تر ز آنم

گویند مکن سعدی جان در سر این سودا
گر جان برود شاید من زنده به جانانم

#حضرت_سعــــدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سلسله ی موی دوست
حلقه ی دام بلاست

هرکه در این حلقه نیست
فارغ از این ماجراست

#حضرت_سعــــدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀


دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت

به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن
که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت

نه چمن شکوفه‌ای رست چو روی دلستانت
نه صبا صنوبری یافت چو قامت بلندت

گرت آرزوی آنست که خون خلق ریزی
چه کند که شیر گردن ننهد چو گوسفندت

تو امیر ملک حسنی به حقیقت ای دریغا
اگر التفات بودی به فقیر مستمندت

نه تو را بگفتم ای دل که سر وفا ندارد
به طمع ز دست رفتی و به پای درفکندت

تو نه مرد عشق بودی خود از این حساب سعدی
که نه قوت گریزست و نه طاقت گزندت

#حضرت_سعــــدی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الاّ بر آن که دارد با دلبری وصالی

دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی

خرّم تنی که محبوب از در فرازش آید
چون رزق نیکبختان بی محنتِ سؤالی

همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه
با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی

دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد
کو را نبوده باشد در عمر خویش حالی

بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی

اول که گوی بردی من بودمی به دانش
گر سودمند بودی بی دولت احتیالی

سال وصال با او یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی

ایام را به ماهی یک شب هلال باشد
وان ماه دلستان را هر ابرویی هلالی

صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی

#حضرت_سعــــدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀


آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بی‌جان بودم

نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم

بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه خار مغیلان بودم

زنده می‌کرد مرا دم به دم امید وصال
ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم

به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم

تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم

سعدی از جور فراقت همه روز این می‌گفت
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم

#حضرت_سعــــدی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀


گویند برو تا برود صحبتت از دل
ترسم هوسم بیش کند بعد مسافت


آن را که دلارام دهد وعده کشتن
باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت

#حضرت_سعــــدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀


تا تو به خاطر منی
کس نگذشت بر دلم

مثل تو کیست در جهان
تا ز تو مهر بگسلم

#حضرت_سعــــدی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‌‏

به خدا اگر بمیرم
که دل از تو برنگیرم

برو ای طبیبم از سر
که دوا نمی پذیرم


نه نشاط بوستانم
نه فراغ دوستانم

برویدای رفیقان
به سفر که من اسیرم..

#حضرت_سعــــدی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیاض روز برآمد چو از دواج سیاه
برهنه بازنشیند یکی سپیداندام

دلم به عشق گرفتار و جان به مهر گرو
درآمد از درم آن دلفریب جان آرام

سرم هنوز چنان مست بوی آن نفس است
که بوی عنبر و گل ره نمی‌برد به مشام

دگر من از شب تاریک هیچ غم نخورم
که هر شبی را روزی مقدر است انجام

تمام فهم نکردم که ارغوان و گل است
در آستینش یا دست و ساعد گلفام


#حضرت_سعــــدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀