💖کافه شعر💖
2.75K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.07K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
.

گاه
آدمی تنهاتر از آن است که سکوتش می‌گوید
دیشب تنهایی‌ام
تا نوک مدادت
آمده بود
اگر می‌نوشتی‌ام ...
اگر می‌نوشتی‌ام ...
گاه
تنهایی تنهاتر از آن است که دیده شود !


#محمد_علی_بهمنی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در گوشه ای از آسمان
ابری شبیه سایه ی من بود
ابری که شاید مثل من
آماده ی فریاد کردن بود

من رهسپار قله و او راهی ِ دره
تلاقیمان
پای اجاقی که هنوزش آتشی
از پیش در تن بود

#محمد_علی_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گفتم:«بدوم تا تو همه فاصله ها را»
تا زودتر از واقعه گويم گله ها را

چون آينه پيش تو نشستم که ببينی
در من اثر سخت ترين زلزله ها را

پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نيست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را

ما تلخی نه گفتنمان را که چشيديم
وقت است بنوشيم از اين پس بله ها را

بگذار ببينيم بر اين جغد نشسته
يک بار دگر پر زدن چلچله ها را

يک بار هم ای عشق من از عقل مينديش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را...

#محمد_علی_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از زندگی ، از این همه تکرار خسته‌ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته‌ام

دلگیرم از ستاره و آزرده‌ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته‌ام

دل‌خسته سوی خانه ، تنِ خسته می‌کشم
آوَخ ! کزین حصارِ دل‌آزار خسته‌ام

بیزارم از خموشیِ تقویم روی میز
وز دنگ دنگِ ساعت دیوار خسته‌ام

از او که گفت یار تو هستم ، ولی نبود
از خود که بی‌شکیبم و بی‌یار ، خسته‌ام

تنها و دل‌گرفته و بیزار و بی‌امید
از حال من مپرس که بسیار خسته‌ام


#محمد_علی_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
این شب مهتابی‌ام را با تو قسمت می‌کنم
تا سحر بی‌خوابی‌ام را با تو قسمت می‌کنم

تا تب و تاب مرا وقت سرودن حس کنی ،
یک غزل بی‌تابیم را با تو قسمت می‌کنم

از دو نیمه ، نیمه‌ی دلمردگی سهم خودم
نیمه‌ی شادابی‌ام را با تو قسمت می‌کنم

تو اگر یک جرعه طوفانم دهی ، من موج موج
مستیِ گردابی‌ام را با تو قسمت می‌کنم

بعد عمری حاصلم این است و من امشب همین
خلوت سهرابی‌ام را با تو قسمت می‌کنم

صبح فردا هم اگر پیشم بمانی امشبی
آسمان آبی‌ام را با تو قسمت می‌کنم ...


#محمد_علی_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
این #عصرهای پائیزی؛ 
عجـیب بـوی ِ نـفس هـای ِ تـو را می دهـد ...!
گـوئـی ... تـو اتـفاق می افـتی؛ و مـن دچـار می شـوم ... 
تـمام ِ "مــن" دارد "تـــو" می شـود ... 
بـاور مـی کنـی !؟


#محمد_علی_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بی شکل تر از باد شدم تا نهراسی
وقتی که منِ واقعی ام را بشناسی
 
پیداست که در حوصله ی جسم ، نگنجد
این وسعتِ پُر دغدغه این روحِ حماسی
 
ها....عاشق روئیدن و تکثیر شدن ها!
در پیله یِ پیراهنیِ خود نَپَلاسی
 
عریان شو وُ، انکار کُن این جسم شدن را
تو جانی و جان را که نپوشند لباسی
 
تا مرگ رسیدیم و به سویی نرسیدیم
ما را به کجا می برد این پرت حواسی؟
 

#محمد_علی_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از زندگی ، از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
 
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
 
دلخسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
آه … کزین حصار دل آزار خسته ام
 
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
 
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
 
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام

#محمد_علی_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از زنــدگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستـــــــــــاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزیــن حصـــــــــــــار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقـــویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او کــــــــه گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

تنـــــها و دل گــرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام

#محمد_علی_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آخرین خبر/لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری
که اینسان دشمنی، یعنی که خیلی دوستم داری

دلت می‌آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟

نمی‌رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری

چه می‌پرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من
مبادا لحـظه‌ای حتی مرا اینگونــه پنداری

ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری

چه زیبا می‌شود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری

چه فرقی می‌کند فریاد یا پژواک جان من
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری

صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت
اگر چـه بر صدایش زخمها زد تیغ تاتاری


#محمد_علی_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
‏تو تنها
می توانی
آخرین درمان من باشی

و بی شک
دیگران بی‌هوده
می جویند تسکینم ...


#محمد_علی_بهمنی

‌‏‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلم گرفته ، بخود قول داده ام اما
برایتان ننویسم چه با دلم کردند!

دو استکان بنشین رفع خستگی خوب است
دوباره در دلم انگار چای دم کردند!

#محمد_علی_بهمنی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من با غزلی قانعم و با غزلی شاد تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد ویرانه نشینم من و بیت غزلم را هرگز نفروشم به دو صد خانه ی آباد من حسرت پرواز ندارم به دل آری در من قفسی هست كه می خواهدم آزاد ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را كش مردم آزاده بگویند مریزاد من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد آرام چه می جویی از این زاده ی اضداد ؟ می خواهم از این پس همه از عشق بگویم یك عمر عبث داد زدم بر سر بیداد مگذار كه دندانزده ی غم شود ای دوست این سیب كه ناچیده به دامان تو افتاد

#محمد_علی_بهمنی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبالِ پریشانی ام

طاقتِ فرسودگی ام هیچ نیست
در پیِ ویران شدن آنی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشقِ آن لحظه ی طوفانی ام

دل خوشِ گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطشِ سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهیِ برگشته زِ دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام

خوب ترین حادثه می دانم ات
خوب ترین حادثه می دانی ام؟

حرف بزن ابرِ مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام

حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه ی یک صحبتِ طولانی ام

ها...به کجا می کِشی ام خوبِ من؟
ها...نکشانی به پشیمانی ام!

        شاعر #محمد_علی_بهمنی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
حال من خوب است، اما روزگارم خوب نیست
حال خوبم را خودم باور ندارم خوب نیست

آب و خاک و باد و آتش شرمسارم می‌کنند
این که از یاران خوبم شرمسارم خوب نیست

روز و شب را می‌شمارم کار آسانی‌ست حیف
روز و شب را هرچه آسان می‌شمارم خوب نیست

من که هست و نیستم خاک است، خاکی‌مشربم
اینکه می‌خواهند برخی خاکسارم خوب نیست

ابرها در خشک‌سالی‌ها دعاگو داشتند
حیرتا! بارانم و باید نبارم خوب نیست

مرگ هم آرامش خوبی‌ست میفهمم ولی
این که تا کی در صف این انتظارم خوب نیست

#محمد_علی_بهمنی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گوهر شناسیِ تو به‌قدرِ قَدیم نیست 
یا اشک من شبیه به دُرِِّ‌ یتیم نیست؟ 

پیداست از گریزِ نگاهت - قبول کن 
دیگر صراطِ ما بخدا مستقیم نیست 

عاشق کبوتر است، مبادا گمان کنی
این آمده به بام شما - یاکریم نیست

ما ساکنِ دلیم‌ و به جز عشق محرمی
در خلوتِ همیشِگیِ این حریم نیست 

عشق است و شورِ شیطنتِ شاعرانه‌اش
دیوانه شو که عقل در این حد فهیم نیست

شیطان‌و شیطنت دو شبیه همیشه‌اند 
اما - نه! - شیطنت که خطابش رَجیم نیست 

حس‌ می‌کنم که کور شده چشمِ شعر من 
وقتی تو هستی ‌و غزلِ تازه‌ایم نیست


#محمد_علی_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از خانه بیرون می‌زنم، اما کجا امشب؟
شاید تو می‌خواهی مرا در کوچه‌ها امشب

پشت ستون سایه‌ها، روی درخت شب
می‌جویم اما نیستی در هیچ‌جا امشب

می‌دانم آری نیستی، اما نمی‌دانم
بیهوده می‌گردم به دنبالت چرا امشب؟

هر شب تو را بی‌جستجو می‌یافتم اما
نگذاشت بی‌خوابی بدست آرم تو را امشب

ها... سایه‌ای دیدم، شبیهت نیست، اما حیف
ای کاش می‌دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می‌آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی‌آید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قُرُق را، ماه من بیرون بیا امشب

گشتم تمام کوچه‌ها را، یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی‌آرم، تو که می‌دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم، بی‌تو، تا امشب

ای ماجرای شعر و شب‌های جنونم
آخر چگونه سرکنم بی‌ماجرا امشب

#محمد_علی_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
پَر می‌کشی از پنجره‌ی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار در این پنجره با تو

از خستگیِ روز همین خواب پر از راز
کافی‌ست مرا٬ ای همه‌ی خواسته‌ها تو

دیشب من و تو بسته‌ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش، همه ذرات هوا تو

بیدارم اگر دغدغه‌ی روز نمی‌کرد
با آتش‌مان سوخته بودی همه را تو

پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هر چه، هر چه صدا، هر چه صدا تو


آزادگی و شیفتگی مرز ندارد
حتی شده‌ای از خودت آزاد و رها تو

یا مرگ و یا شعبده‌بازان سیاست
دیگر نه وُ هرگز نه، که یا مرگ که یا تو

وقتی همه‌جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه‌جا تو ، همه‌جا تو، همه‌جا تو

پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من
تا شرح دهم از همه‌ی خلق چرا تو



#محمد_علی_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله‌ها را

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را

پر نقش‌تر از فرش دلم بافته‌ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را


ما تلخیِ نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله‌ها را

بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله‌ها را

یک‌بار هم ای عشقِ من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله‌ها را...



#محمد_علی_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀