💖کافه شعر💖
2.22K subscribers
4.24K photos
2.76K videos
11 files
911 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
صد بوسه ی نداده میان دهان توست
من تشنه کام و آب خنک در دکان توست

سر تا به پا زنی تو و زیباست این تضاد
زان شرم دخترانه که در دیدگان توست

باغی تو با بنفشه ی گیسو و سرو قد
یاست تن است و گونه وگل ارغوان توست

خورشید رخ بپوشد و در ابر گم شود
از شرم آن سُهیل که در آسمان توست

با بوسه یی در آتش خود سوختی مرا
انگار آفتاب درون دهان توست

این سان که باهوای تودرخویش رفته ام
گویی بهار در نفس مهربان توست

انگار کن که با نفس من به سینه ات
باد خزان وزیده به باغ جوان توست

#حسین_منزوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
این‌سان که می‌خورد نفسم در گلو گره
این‌سان که می‌دهد همه‌جا بوی نیستی

بی‌آن‌که خوب و بد، خبری از تو بشنوم
احساس می‌کنم که تو در شهر نیستی

مردم گرفته و نگران و پریده رنگ
هریک بسان جویِ روان گشته‌ی غمی

وانگه به‌هم رسیده و ادغام می‌شوند
رود غمی به جانب دریای ماتمی

اما تو نیستی و در این پرسه بی‌تو من
جویی غریب و خسته و تنها و تک‌رواَم

دریای من تویی و در این جست‌جوی کور
سرگشته در هوای تو گم‌گشته می‌دوم

دریای من! کجات بجویم ؟ که هرطرف
مرداب گونه‌ای‌ست نهان در مسیر من

#حسین_منزوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#شب‌نوشت

عطرِ تو تراود مگر از بسترم امشب
کاین گونه گریزان شده خواب از سرم امشب

چون تشنه پس از وصلتِ دریا و چه کوتاه
از هر شبِ دیگر تک و تنهاترم امشب

بیدار نشستم که غمت را چو چراغی
از شب بِسِتانم به سحر بِسپُرم امشب

این گونه مضاعف شده ظلمت که من ای دوست
از دولتِ یادِ تو شبی دیگرم امشب

ای کاش پَری ‌وار فرود آیی از آفاق
یا آن که دهد سِحرِ تو بال و پرم امشب

تا پیش‌تر از آن که شوم سنگ در این شب
رختِ خود از این مهلکه بیرون برم امشب

اشکت چه شد ای چشم! که آن برقِ شهابی
شعری شده آتش زده در دفترم امشب

#حسین_منزوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای لذت شبانه
بازآ

که بی بهانه
ازتو پر است خانه
حتی اگر
نباشی..!

#حسین_منزوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی!
بلند می‌پرم اما، نه آن هوا که تویی

تمام طول خط از نقطه ای که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی!

تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی

به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی!

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی...

نهادم اینه ای پیش روی اینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی

تمام شعر مراهم ز عشق دم زده ای
نوشته ها که تویی! نانوشته ها که تویی!

#حسین_منزوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

شکوفه‌های هلو رُسته روی پیرهنت
دوباره صورتیِ صورتی‌ست باغ تنت

دوباره خواب مرا می‌برد که تا برسم
به روز صورتی‌ات رنگ مهربان شدنت


چه روزی آه چه روزی که هر نسیم وزید
گلی سپرد به من پیش رنگ پیرهنت

چه روزی آه چه روزی که هر پرنده رسید
نوکی به پنجره زد پیشباز در زدنت


تو آمدی و بهار آمد و درخت هلو
شکوفه کرد دوباره به شوق آمدنت

درخت شکل تو بود و تو مثل آینه‌اش
شکوفه‌های هلو رُسته روی پیرهنت


و از بهشت‌ترین شاخه روی گونهٔ چپ
شکوفه‌ای زده بودی به موی پُرشکنت

پرنده‌ای که پرید از دهان بوسهٔ من
نشست زمزمه‌گر روی بوسهٔ دهنت


شکوفه کردی و بی‌اختیار گفتم: آه
چقدر صورتیِ صورتی‌ست باغ تنت

#حسین_منزوی     

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نخفته‌ایم که شب بگذرد، سحر بزند
که آفتاب چو ققنوس بال و پر بزند

نخفته‌ایم که تا صبح شاعرانه‌ی ما
ز ره رسیده و همراه عشق در بزند

نسیمْ بوی تو را می‌برد به همره خود
که با غرور به گل‌های باغ سر بزند

شب از تب تو و من سوخت، وصلمان آبی
مگر بر آتش تن‌های شعله‌ور بزند

تمام روز که دور از توام چه خواهم کرد
هوای بستر و بالینم ار به سر بزند؟

چو در کنار منی کفر نعمت است ای دوست!
دو دیده‌ام مژه بر هم دمی اگر بزند

بپوش پنجره را ای برهنه! می‌ترسم
که چشم شور ستاره تو را نظر بزند

غزل برای لبت عاشقانه‌تر گفتم
که بوسه بر دهنم عاشقانه‌تر بزند

#حسین_منزوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نازنینم! رنجش از دیوانگی‌هایم خطاست
عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست

شاید این‌ها امتحانِ ماست با دستورِ عشق
ورنه هرگز رنجشِ معشوق را عاشق نخواست

چند می‌گویی که از من شِکوه‌ها داری به دل؟
لب که بُگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست

عشق را ای یار! با معیارِ بی دَردی مَسَنج
علّتِ عاشق، طبیبِ من! ز علّت‌ها جداست

با غبارِ راهِ معشوق است رازِ آفتاب
خاکِ پای دوست، در چشمانِ عاشق توتیاست

جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچکس
هر چه تو آهن‌دلی، او بیشتر آهنرُباست

خود در این خانه نمی‌خواند کسی خطِ خِرَد
تا در این شهریم، آری شهریاری عشق راست

عشق اگر گوید به مِی سجاده رنگین کن، بکن!
تا در این شهریم، آری شهریاری عشق راست

عشق یعنی زخمه‌ای از تیشه و سازی ز سنگ
کز طنینش تا همیشه بیستون غرقِ صداست.

#حسین_منزوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آن گونه مست بودم
در مُلتقای الکل و دود
که از تمام دنیا
تنها
دلم
هوای تو را کرده بود
می گفتم:
این عجیب است،
اینقدر ناگهانی دل بستن
از من، که بی تعارف، دیری است
زین خیل ِ ورشکسته کسی را
در خورد دل نهادن پیدا نکرده ام

تب کرده بود ساعت پاییزی ام
وقتی نسیم، وسوسه ام می کرد،
عطری زنانه در نفسش داشت
می گفتم:
این نسیم، بی تردید
آغشته با هوای تن توست
وین جذبه ای که راه مرا می زند
حسی به رنگ پیرهن توست...

آن گونه مست بودم
که می توانستم بی پروا
از خواب نیم شب بیدارت کنم
تا راز ناگهان مرا
باران و مه بدانند...
و می توانستم
از جوی های ِ گل آلود
وضو کنم
و زیر ِ چتر ِ بسته ی باران،
رو سوی هر چه هست
نماز بگزارم...

#حسین_منزوی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀