💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
رفتنت قشنگ بود اما باورم نمی شود
آن حرف های عاشقانه چرند بود باورم نمی شود

روز های خوب مرا گرفتی به چه قیمتی
تمام نگاهت گزند بود باورم نمی شود

لحظه لحظه عاشقت می شدم افسوس
غافل از آن دست که چنگ بود باورم نمی شود

#علی_قهرمانی🌹


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
‍ زیادی بودم انگاری ، خودم فهمیدم و رفتم
تلف شد عمر من اما به تو بخشیدم و رفتم

خیالت حکم بنزین و دلم چون جعبه کبریت
خودم از بازی این دو کمی ترسیدم و رفتم

ندارم تاب این صحنه ، ببینم گشته ای گریان
از این رو تا توانستم ،زدم ، رقصیدم و رفتم

چه موزون شد کمر با پا وَ رقص گردن و دستم
گمان کردی که رقاصم؟ نه! من لرزیدم و رفتم!

نمی دانی چه ها کردی! تو اشکم را درآوردی!
ولی با اینهمه، جانم! فقط خندیدم رفتم

خجالت می کشی گویا ، نگو چیزی که می دانم
زیادی بودم انگاری، خودم فهمیدم و رفتم

#علی_قهرمانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
" می رسد هر دم به گوشم بانگی از ناقوس ها
خم نخواهم کرد قامت پیش بی ناموس ها "

من عقابم ، برنمی تابم بمانم با کلاغ
تُف به روی باغ خشک و لانه ی جاسوس ها

پر کشیدم؛ پر کشیدم تا نبینم روی شان
حال من بد می شود با دیدن سالوس ها

گفته ای جانم چرا هرگز نمی خوابی؟بخواب!
نازنینم ! خسته ام از هجمه ی کابوس ها

کاملا بی میلم و احساس سیری میکنم
بس که خوردم از گذشته تا کنون افسوس ها

می پَرم همچون پلنگی تا بگیرم قرص ماه
تا به کِی دلخوش کنم خود را به این فانوس ها

#علی_قهرمانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خدا ایام هفته محشری کرد
سفید و زرد و سبز و احمری کرد

سپس آمد سراغ روز جمعه
و عصر جمعه را خاکستری کرد...!

#علی_قهرمانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بوسه یعنی یک نبرد تن به تن

یا دوئل مابین لبها با بدن

این سکانس آخر جنگیدن است:

یک جنازه روی بازو ، بی کفن

#علی_قهرمانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در سینه ی من توده ای از راز مگو بود
یک بغض قدیمی شده در کنج گلو بود 

رازی که پس از مرگ شود فاش همین ست
چشمان پر از اشک علی زیر پتو بود !

کو دست نوازشگر و گرمای محبت؟
پیراهن من دلخوش گرمای اتو بود!

معشوقه ی من موی خودش را زده سنجاق
او بی خبر از اینکه دلم بسته به مو بود

او پارگی قلب مرا دید و نفهمید 
محتاج کمی وصله زدن یا که رفو بود

تضمین شده این مصرع من تا که بفهمی 
"من عاشق او بودم و او عاشق او بود" !

#علی_قهرمانی
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‍ مثل خواب صبح جمعه دلپذیری دلبرم
یا شبیه آب باران در کویری دلبرم

برکه با آب فراوان تشنه ی رخسار توست
گرچه انسانی ولی ماه منیری دلبرم

یک "ظریفِ" پرتوانی در نشستِ دلبران
بین این آهو وَشان مانند شیری دلبرم

رد پای چشم تو در قلب من پیدا شده
هی نکن کتمان قتلم چونکه گیری دلبرم

مُهره ی سربازم و محدوده ام "یک" خانه است
می روی هر سو که خواهی چون وزیری دلبرم

تحت فرمان توام ، فرمان بده فرمانده ام !
حکم تو بر من روا ،زیرا امیری دلبرم

از نوک پا تا به سر داری تناسب بیشمار
یک غزل با صد مراعات النظیری دلبرم

#علی_قهرمانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای خدا کاری بکن تا حالمان بهتر شود
این شب تاریک و طولانی به آنی سر شود

هر کسی سیمش به درگاه الهی وصل شد 
خواهشا این نکته را هر روزه یادآور شود ...!

#علی_قهرمانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
پدر یعنی درختی بس تنومند
کشیده خونِ دل در طول آوند

شکسته زیر بار برف و باران
زده هر شاخه را با غصه پیوند

تحمل کرده پاییز و زمستان
برای دیدن لبخند فرزند

نظر بر خاک کرد و کیمیا شد
ببین بر گردن همسر گلوبند !

دو دست پینه بسته ، زار و خسته
پدر خاکی ترین مرد هنرمند

خودش از ریشه می نوشد گل و لای
ولی محصول او شیرینی و قند

درونش شعله ی آتشفشان است
ولی خاموش و ساکت چون دماوند

شنیدی فوق ایدیهم یدالله ست؟
پدر یعنی همان دست خداوند 

#علی_قهرمانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سلام ای حضرت شیطان بجا آوردیم یا نه
منم آدم تویی عصیان بجا آوردیم یا نه

همانم که هوس کرده بچیند سیبی از لبها
فریب روضه رضوان بجا آوردیم یا نه

دو حلقه داخل گوش و هزاران حلقه در گیسو
و من از لاله آویزان بجا آوردیم یا نه

خدای عشق و زیبایی! منم اسکندر نامی
ونوس روشن یونان بجا آوردیم یا نه

دوچشمت قاتل مردان،نگاهت حسرت نسوان
مدیر مرکز بحران بجا آوردیم یا نه

بجای بوسه هم آخر کبابم کردی و رفتی
شمیم ساقه ی ریحان بجا آوردیم یا نه

مگر یادت نمی آید برایم میله آوردی
تو هم که نقش زندانبان بجا آوردیم یا نه

تو در آزادی مطلق وَ من یک گوشه دربندم
سلام ای فتنه تهران بجا آوردیم یا نه

#علی_قهرمانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو یک کتابی
با مقدمه موهای شرابی
که بالغ بر هزار صفحه داستان
انگور هایست که در خمخانه
روسری خوابیده اند
ورق می زنم و به موضوع چشمانت
می رسم.آنقدر مهم‌ است که خودت هم
زیرش خط کشیده ای !
سپس به حکایت شیرین لبها می رسم
که با مداد قرمز
علامت گذاری شده
این موضوع را هر روز باید مرور کرد
این صفحه را نباید گم کرد
لبهایم را بین آن می گذارم
تا آنرا گم نکنم!

#علی_قهرمانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تخته فرشم، هی  لگدمال  توام
سرزمینی   تحت  اشغال  توام

مدرکم عشق و سند منگوله دار
من  تماماً  جزو    اموال    توام


#علی_قهرمانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀