چشمـــان من شبیـــــهِ تو هرگز ندیده است
قــربانِ آن کســـی که تـــو را آفــــریده است!
تـــو مثــــلِ آن بلـــورِ روانـــــی کـه آسمــــــــان
از شهـــد وشیـــــر و شعـــر ترا پروریده است
یـــا آنکـــه دستِ معجــــزهســـازِ خـــدا تــــو را
از روی کاردستـــیِ شیـــطان کشــیده است!
گویــــی از آب و آتش و بــاد وخیـــال وخاک
یک قطــــره روی بـــومِ حقیقت چکیده است
شــــــایـــد خــــــدا بـــــرای تمــــام فــرشتــــــگان
پیغمـــبری به نــــامِ شمــــا بــرگـــــزیــده است
شیــرین که ماهپارهی زیبـــــای قصه هاست
پیـــشِ طلـــوعِ روی تــــو حیـرت دمیده است
یوسف که دست بستهی تقواست، پیشِ تو
دستــانِ بی ارادهی خــود را بُــــــــــریده است!
گیسوی چون کمندِ تو یلداتر از شب است
پیشــــانیِ بلنــــــــــــــدِ تــو مثـل سپیده است
تو آن پدیدهای که زبان از تو عاجزاست
هرکس بخواهد از تو بگوید پدیده است... !
#یدالله_گودرزی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
قــربانِ آن کســـی که تـــو را آفــــریده است!
تـــو مثــــلِ آن بلـــورِ روانـــــی کـه آسمــــــــان
از شهـــد وشیـــــر و شعـــر ترا پروریده است
یـــا آنکـــه دستِ معجــــزهســـازِ خـــدا تــــو را
از روی کاردستـــیِ شیـــطان کشــیده است!
گویــــی از آب و آتش و بــاد وخیـــال وخاک
یک قطــــره روی بـــومِ حقیقت چکیده است
شــــــایـــد خــــــدا بـــــرای تمــــام فــرشتــــــگان
پیغمـــبری به نــــامِ شمــــا بــرگـــــزیــده است
شیــرین که ماهپارهی زیبـــــای قصه هاست
پیـــشِ طلـــوعِ روی تــــو حیـرت دمیده است
یوسف که دست بستهی تقواست، پیشِ تو
دستــانِ بی ارادهی خــود را بُــــــــــریده است!
گیسوی چون کمندِ تو یلداتر از شب است
پیشــــانیِ بلنــــــــــــــدِ تــو مثـل سپیده است
تو آن پدیدهای که زبان از تو عاجزاست
هرکس بخواهد از تو بگوید پدیده است... !
#یدالله_گودرزی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
روی تمام آینه ها ردّ ِ پای توست
هر گُل، بهارِ کوچکی از چشمهای توست
دارد دوباره معجزه ای روی می دهد
تعبیرِ آن شکفتنِ گُل در هوای توست
وقتی که خنده ی تو وزیدن گرفته است
یعنی نسیم، خاطره ی آشنای توست
دریا ، عمود روی زمین ایستاده است
این موجها روایتی از انحنای توست!
سمتِ دلِ تو شرجی و باران و جنگل است
این فصلها، حکایتی از استوای توست!
شعرِ سپید در تن تو وزن می شود!
این سبکِ شعری از قلم نوگرای توست!
برقِ تو قلبِ شاپرکان را گرفته است
دنیا اسیرِ جاذبه ی کهرُبای توست
مثلِ بُخار برتنِ شب نقش بسته ای
روی تمام آینه ها رد ِ پای توست!
#یدالله_گودرزی
#ر
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
هر گُل، بهارِ کوچکی از چشمهای توست
دارد دوباره معجزه ای روی می دهد
تعبیرِ آن شکفتنِ گُل در هوای توست
وقتی که خنده ی تو وزیدن گرفته است
یعنی نسیم، خاطره ی آشنای توست
دریا ، عمود روی زمین ایستاده است
این موجها روایتی از انحنای توست!
سمتِ دلِ تو شرجی و باران و جنگل است
این فصلها، حکایتی از استوای توست!
شعرِ سپید در تن تو وزن می شود!
این سبکِ شعری از قلم نوگرای توست!
برقِ تو قلبِ شاپرکان را گرفته است
دنیا اسیرِ جاذبه ی کهرُبای توست
مثلِ بُخار برتنِ شب نقش بسته ای
روی تمام آینه ها رد ِ پای توست!
#یدالله_گودرزی
#ر
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
در این غروبِ سرد، تَشَر میزند سکوت
امشب دوباره سازِ دگر میزند سکوت
وقتی دهانِ پنجرهها بسته میشود
یعنی که بیملاحظه پَر میزند سکوت
خورشید مُرده است و در این زمهریرِ مرگ
در لابهلای آینه سر میزند سکوت
وقتی زبانِ زنجرهها را بُریدهاند
بر حنجرِ ترانه، تبر میزند سکوت
نقشی شبیه بُغضِ کبودِ کبوتران
در کوچههای سردِ سحر میزند سکوت
من در اتاقِ کوچکِ خود فکر میکنم
روزی هزار بار به در میزند سکوت!
#یدالله_گودرزی
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
امشب دوباره سازِ دگر میزند سکوت
وقتی دهانِ پنجرهها بسته میشود
یعنی که بیملاحظه پَر میزند سکوت
خورشید مُرده است و در این زمهریرِ مرگ
در لابهلای آینه سر میزند سکوت
وقتی زبانِ زنجرهها را بُریدهاند
بر حنجرِ ترانه، تبر میزند سکوت
نقشی شبیه بُغضِ کبودِ کبوتران
در کوچههای سردِ سحر میزند سکوت
من در اتاقِ کوچکِ خود فکر میکنم
روزی هزار بار به در میزند سکوت!
#یدالله_گودرزی
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چشمانِ تو شعری است که صدقافیه دارد
امّا چه کنم؟با دلِ من زاویه دارد
این آبیِ بی واهمه، این شهرِستاره
چون علمِ نجوم است که صد فرضیه دارد
چشمانِ تو چون معدنی از نور وبلور است
البتّه غنی سازیِ آن حاشیه دارد
این سفره ی رنگینِ قلمکار، کجایی است؟
کز فلفل و نعنا و نمک، ادویه دارد!
این باغِ پُراز برکت و این جنگلِ مخمل
بارانِ شکوفه است که هرثانیه دارد
این دُرّ ِ یتیمی ست که دلخواهِ جهانی است
هرعاشقِ دلخسته ازآن سهمیه دارد
این قدر مرا از درِ خود بازنگردان،
هر قطره ازاشکِ منِ عاشق، دیه دارد
من گریه کُنان قصدِ تقرّب به تو دارم
هرکس به تو نزدیک شود آتیه دارد...!
#یدالله_گودرزی
#چ
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
امّا چه کنم؟با دلِ من زاویه دارد
این آبیِ بی واهمه، این شهرِستاره
چون علمِ نجوم است که صد فرضیه دارد
چشمانِ تو چون معدنی از نور وبلور است
البتّه غنی سازیِ آن حاشیه دارد
این سفره ی رنگینِ قلمکار، کجایی است؟
کز فلفل و نعنا و نمک، ادویه دارد!
این باغِ پُراز برکت و این جنگلِ مخمل
بارانِ شکوفه است که هرثانیه دارد
این دُرّ ِ یتیمی ست که دلخواهِ جهانی است
هرعاشقِ دلخسته ازآن سهمیه دارد
این قدر مرا از درِ خود بازنگردان،
هر قطره ازاشکِ منِ عاشق، دیه دارد
من گریه کُنان قصدِ تقرّب به تو دارم
هرکس به تو نزدیک شود آتیه دارد...!
#یدالله_گودرزی
#چ
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
ای مهربان که جاذبه دارد صدای تو
امشب پرنده میوزد از چشمهای تو
امشب حوالیِ تو مِهآلود و مبهم است
امشب شکفته در دلِ باران، هوای تو
چون ذرّه در هوای نگاهت معلّقاند
گنجشکهای گمشده از کهربای تو
گرچه تمامِ آینهها صاف و صادقاند
چیزی برای عرضه ندارند جای تو
شبنم به روی تکتکِ گلها نشستهاست
پیداست در حوالیِ من، ردّپای تو
امشب، شبیه قصه مادربزرگهاست
مانندِ قصّههاست شبِ باصفای تو
امشب شبی به وسعت یلداست، خوب من
این است ماجرای من و ماجرای تو
#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
امشب پرنده میوزد از چشمهای تو
امشب حوالیِ تو مِهآلود و مبهم است
امشب شکفته در دلِ باران، هوای تو
چون ذرّه در هوای نگاهت معلّقاند
گنجشکهای گمشده از کهربای تو
گرچه تمامِ آینهها صاف و صادقاند
چیزی برای عرضه ندارند جای تو
شبنم به روی تکتکِ گلها نشستهاست
پیداست در حوالیِ من، ردّپای تو
امشب، شبیه قصه مادربزرگهاست
مانندِ قصّههاست شبِ باصفای تو
امشب شبی به وسعت یلداست، خوب من
این است ماجرای من و ماجرای تو
#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خورشید در برابر شب دیر کرده است
شب در گلوی پنجرهها گیر کرده است
در این شبِ لجوج، نشانِ ستاره نیست
این شب، هزار آینه را زیر کرده است
شب مثلِ بختکیست که افتاده روی ماه
خورشید را ز جانِ خودش سیر کرده است
آنک چرا سوارِ سپیده ز ترس ِ شب
در گرمگاهِ حادثه، تاخیر کرده است
با یوسف رمیده ز دستانِ شب بگو
این خوابِ تلخ را به چه تعبیر کرده است؟!
این شب چرا به نقطهی پایان نمیرسد
این شب که نسلِ آینه را پیر کرده است؟!
#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شب در گلوی پنجرهها گیر کرده است
در این شبِ لجوج، نشانِ ستاره نیست
این شب، هزار آینه را زیر کرده است
شب مثلِ بختکیست که افتاده روی ماه
خورشید را ز جانِ خودش سیر کرده است
آنک چرا سوارِ سپیده ز ترس ِ شب
در گرمگاهِ حادثه، تاخیر کرده است
با یوسف رمیده ز دستانِ شب بگو
این خوابِ تلخ را به چه تعبیر کرده است؟!
این شب چرا به نقطهی پایان نمیرسد
این شب که نسلِ آینه را پیر کرده است؟!
#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
اول از خوبی ، خطابم می کند
بعد با یک “نه ” جوابم می کند !
جُرعه جُرعه جُرعه می بخشد به من
مست می سازَد ، شرابم می کند
خشت خشتِ جان من در دستِ اوست
زیرِ پای خود خرابم می کند
قطره ، قطره ،آبرویم می بَرَد
از خجالت گاه آبم می کند
تا که گیسو می سپارَد دستِ باد
مو به مو دارد عذابم می کند
پرسشی همواره در ذهن ِ من است
می رود یا کامیابم می کند؟!
کاش می دانستم این حوّاصفت
داخلِ آدم حسابم می کند !
باغبانِ کاشیِ روح ِ من است !
می بَرَد قمصر ، گلابم می کند
شب ، حضورِ مبهمِ گیسوی اوست
بر مدارِ شب، شهابم می کند
عاقبت با تابشِ چشمانِ خویش
ذرّه ، ذرّه، آفتابم می کند !
#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اول از خوبی ، خطابم می کند
بعد با یک “نه ” جوابم می کند !
جُرعه جُرعه جُرعه می بخشد به من
مست می سازَد ، شرابم می کند
خشت خشتِ جان من در دستِ اوست
زیرِ پای خود خرابم می کند
قطره ، قطره ،آبرویم می بَرَد
از خجالت گاه آبم می کند
تا که گیسو می سپارَد دستِ باد
مو به مو دارد عذابم می کند
پرسشی همواره در ذهن ِ من است
می رود یا کامیابم می کند؟!
کاش می دانستم این حوّاصفت
داخلِ آدم حسابم می کند !
باغبانِ کاشیِ روح ِ من است !
می بَرَد قمصر ، گلابم می کند
شب ، حضورِ مبهمِ گیسوی اوست
بر مدارِ شب، شهابم می کند
عاقبت با تابشِ چشمانِ خویش
ذرّه ، ذرّه، آفتابم می کند !
#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
این دل شکستنی است کمی التفات کن
در حمل و نقلِ این دلِ من احتیاط کن!
دارد هوای رابطه ها خوب می شود
کوشش برای وُسعتِ این ارتباط کن
ای مهربان! که قهرِ تواز حد گذشته است
فکری برای پاسخِ این شایعات کن
من با کمی نگاه و عسل خوب می شوم!
درمانِ من به داروی چای و نبات کن!
بگذر ز شاه و فیل و وزیر و سپاه و اسب
رُخ بر رُخم گُذار، مرا کیش و مات کن!
بازارِ شعر و عاطفه و گُل کساد شد
یک مدتی کنارِ کوچه ی باران بساط کن
قلبم به دستِ توست، مبادا که بشکنی
جانِ تمامِ آینه ها ... احتیاط کن ...!
#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در حمل و نقلِ این دلِ من احتیاط کن!
دارد هوای رابطه ها خوب می شود
کوشش برای وُسعتِ این ارتباط کن
ای مهربان! که قهرِ تواز حد گذشته است
فکری برای پاسخِ این شایعات کن
من با کمی نگاه و عسل خوب می شوم!
درمانِ من به داروی چای و نبات کن!
بگذر ز شاه و فیل و وزیر و سپاه و اسب
رُخ بر رُخم گُذار، مرا کیش و مات کن!
بازارِ شعر و عاطفه و گُل کساد شد
یک مدتی کنارِ کوچه ی باران بساط کن
قلبم به دستِ توست، مبادا که بشکنی
جانِ تمامِ آینه ها ... احتیاط کن ...!
#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تا بر لبِ تو زمزمه ی عاشقانه هاست
با من هوای غرق شدن در ترانه هاست
عاشق شدن چه حال غریبی ست،خوبِ من!
لرزیدنِ نگاه و دل و دست و شانه هاست!
بایک نگاهِ ساده دل از دست می دهم
دنیا همین معاشقه ی دام ودانه هاست !
باران دوباره برتنِ من بوسه می زَنَد
وقتی که چشمهای تو غرقِ نشانه هاست
تکرار ویاس، نقطه ِ پایانِ زندگی است
دنیا فضای تجربه ی نوبرانه هاست
دیگر برادرانه به چاهش میفکنید
یوسف، اسیرِ چاه زَنَخدانِ چانه هاست
اینجا غریبه نیست ، برایم سُخن بگو!
هنگامِ فاش کردنِ آن محرمانه هاست…!
#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با من هوای غرق شدن در ترانه هاست
عاشق شدن چه حال غریبی ست،خوبِ من!
لرزیدنِ نگاه و دل و دست و شانه هاست!
بایک نگاهِ ساده دل از دست می دهم
دنیا همین معاشقه ی دام ودانه هاست !
باران دوباره برتنِ من بوسه می زَنَد
وقتی که چشمهای تو غرقِ نشانه هاست
تکرار ویاس، نقطه ِ پایانِ زندگی است
دنیا فضای تجربه ی نوبرانه هاست
دیگر برادرانه به چاهش میفکنید
یوسف، اسیرِ چاه زَنَخدانِ چانه هاست
اینجا غریبه نیست ، برایم سُخن بگو!
هنگامِ فاش کردنِ آن محرمانه هاست…!
#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر پاییز در جنگل قدم میزنم
تا چهرهام را با باران بشویم،
برگی زرد
برگی سرخ
برگی شعلهور چون آتش،
از خودم میپرسم:
بهراستی اینها برگاند یا اندیشههای درختان؟!
آیا جنگل هم اندوهگین میشود
و گریه میکند؟
آیا جنگل هم خاطرهها را درک میکند
آیا درد میکشد
آیا ناله میکند؟!
آیا درختان گذشتهشان را بهخاطر میآورند!؟
#سعاد_الصباح
برگردان :#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تا چهرهام را با باران بشویم،
برگی زرد
برگی سرخ
برگی شعلهور چون آتش،
از خودم میپرسم:
بهراستی اینها برگاند یا اندیشههای درختان؟!
آیا جنگل هم اندوهگین میشود
و گریه میکند؟
آیا جنگل هم خاطرهها را درک میکند
آیا درد میکشد
آیا ناله میکند؟!
آیا درختان گذشتهشان را بهخاطر میآورند!؟
#سعاد_الصباح
برگردان :#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
می کشم از بس عذاب از دستِ تو
گشته ام خُرد و خراب از دست ِ تو...
گیسوانت را پریشان کرده ای
دوست دارم پیچ وتاب از دستِ تو
می سُرایم با همه پیچیدگی
شعرهای بی نقاب از دست ِ تو
گفت: مِیْ را دوست داری یا مرا؟!
دوست می دارم شراب از دست تو...!
گاه چون آشوبِ توفان می شوی
می گریزم چون شهاب از دست تو
می روی در زیر آب ازدست من
می روم تا آفتاب از دست تو!
گفت: با من سختگیری می کنی
می کنم کشفِ حجاب از دست تو!
گفتم: ای نامهربان، آرام باش!
می شود باز انقلاب از دستِ تو
این قَدَر با دینِ من بازی نکن
گشته ام اهلِ کتاب از دستِ تو!
عاقبت یک روز درمان می شوم
انتهای یک طناب از دستِ تو!
#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گشته ام خُرد و خراب از دست ِ تو...
گیسوانت را پریشان کرده ای
دوست دارم پیچ وتاب از دستِ تو
می سُرایم با همه پیچیدگی
شعرهای بی نقاب از دست ِ تو
گفت: مِیْ را دوست داری یا مرا؟!
دوست می دارم شراب از دست تو...!
گاه چون آشوبِ توفان می شوی
می گریزم چون شهاب از دست تو
می روی در زیر آب ازدست من
می روم تا آفتاب از دست تو!
گفت: با من سختگیری می کنی
می کنم کشفِ حجاب از دست تو!
گفتم: ای نامهربان، آرام باش!
می شود باز انقلاب از دستِ تو
این قَدَر با دینِ من بازی نکن
گشته ام اهلِ کتاب از دستِ تو!
عاقبت یک روز درمان می شوم
انتهای یک طناب از دستِ تو!
#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مانند پرتوِ سحرگاهی
مانند آب در رودخانه
مانند ابر و باران، گلها و گیاهان
آیا عشق مال انسان نیست ؟!
آیا حیاتِ تازه ای
در زندگی نیست؟
چرا در کشورم عشق طبیعی نیست
مثل هر گلِ سپید
که به طور طبیعی
از سنگ می روید؟
چرا مردم به راحتی
عاشق نمی شوند
مثل ماهیان در دریا
مثل ماههایی که
بر مدارِ خودشان می گردند
چرا در کشورم عشق
مثل دیوانِ شعر
ضروری نیست؟!
چرا...؟!
#نزار_قبانی
ترجمه #یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مانند آب در رودخانه
مانند ابر و باران، گلها و گیاهان
آیا عشق مال انسان نیست ؟!
آیا حیاتِ تازه ای
در زندگی نیست؟
چرا در کشورم عشق طبیعی نیست
مثل هر گلِ سپید
که به طور طبیعی
از سنگ می روید؟
چرا مردم به راحتی
عاشق نمی شوند
مثل ماهیان در دریا
مثل ماههایی که
بر مدارِ خودشان می گردند
چرا در کشورم عشق
مثل دیوانِ شعر
ضروری نیست؟!
چرا...؟!
#نزار_قبانی
ترجمه #یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
در این غروبِ سرد، تَشَر میزند سکوت
امشب دوباره سازِ دگر میزند سکوت
وقتی دهانِ پنجرهها بسته میشود
یعنی که بیملاحظه پَر میزند سکوت
خورشید مُرده است و در این زمهریرِ مرگ
در لابهلای آینه سر میزند سکوت
وقتی زبانِ زنجرهها را بُریدهاند
بر حنجرِ ترانه، تبر میزند سکوت
نقشی شبیه بُغضِ کبودِ کبوتران
در کوچههای سردِ سحر میزند سکوت
من در اتاقِ کوچکِ خود فکر میکنم
روزی هزار بار به در میزند سکوت!
#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در این غروبِ سرد، تَشَر میزند سکوت
امشب دوباره سازِ دگر میزند سکوت
وقتی دهانِ پنجرهها بسته میشود
یعنی که بیملاحظه پَر میزند سکوت
خورشید مُرده است و در این زمهریرِ مرگ
در لابهلای آینه سر میزند سکوت
وقتی زبانِ زنجرهها را بُریدهاند
بر حنجرِ ترانه، تبر میزند سکوت
نقشی شبیه بُغضِ کبودِ کبوتران
در کوچههای سردِ سحر میزند سکوت
من در اتاقِ کوچکِ خود فکر میکنم
روزی هزار بار به در میزند سکوت!
#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀