💖کافه شعر💖
2.79K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
روزی که فلک به ما دهد اسبِ مراد
وآن‌ روز که در زمین بتازیم چو باد

ای "سخت به ما ستم روا کرده‌ی مست!"
بادا که تو را هیچ نیاریم به یاد...

#حسین_جنتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چتر ها در شرشر دلگیر باران می رود بالا 
فکر من آرام از طول خیابان می رود بالا 
 
من تماشا می کنم غمگین و با حسرت خیابان را 
یک نفر در جان من مست و غزل خوان می رود بالا
 
گشته ام میدان به میدان شهر را هر گوشه دردی هست 
ارتفاع دردها از پیچ شمیران می رود بالا 
 
خواجه در رویای خود از پای بست خانه می گوید 
ناگهان صدها ترک از نقش ایوان می رود بالا
 
درد من هر چند درد خانه و پوشاک ارزان نیست 
با بهای سکه در بازار تهران می رود بالا 
 
گاه شب ها بعد کار سخت و ارزان خواب می بینم 
پول خان با چکمه اش از دوش دهقان می رود بالا
 
جوجه های اعتقادم را کجا پنهان کنم ، وقتی 
شک شبیه گربه از دیوار ایمان می رود بالا
 
فکر من آرام از طول خیابان می رود پایین
یک نفر در جان من اما غزل خوان می رود بالا

#حسین_جنتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
آهِ بسیاران سرآخر راهِ اینان را گرفت...
خونِ دامن‌گیر، آمد تا گریبان را گرفت!

خون، که تا دیروز پنهان‌ زیرِ فرش و تخت بود،
غیرتش جوشید، زد درگاه و ایوان را گرفت!

مُشت‌ها زین‌پیش پنهان‌بود اما ناگهان،
از خزر تا ساحلِ دریای عمان را گرفت!

دستِ‌خالی بسکه خالی ماند، پُر شد از امید،
از صفِ شمشیر رد شد، خِفتِ خِفتان را گرفت!

آسیابِ رِی که با خون گَشت چندی لَنگ‌لَنگ،
عاقبت دیدم که پای آسیابان را گرفت!

گندمِ رِی تخمِ نفرین‌بود از روزِ نخست،
نان به مردم داد و تاجِ هرچه سلطان را گرفت!

ذاتِ رحمان زآستینِ خَلق، دستی شد شگفت،
خوی جبّاری عیان شد، گوشِ شیطان را گرفت!

مویی اندر باد دیدم چون درفشِ کاویان،
غیرتِ آهنگری برخاست، ایران را گرفت!


#حسین_جنتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از کِشتِ #پدر، زحمتِ بسیار در آمد...
او شوقِ ثمر داشت ولی دار در آمد!

دردا که اگر تخمِ در و پنجره کِشتیم،
دیوانه شد آن دانه و دیوار در آمد!

«یک‌صفحه» غلط داشت کتابِ شبِ پیشین،
شیرازه پریشان‌شد و طومار در آمد!

با نیزه نشستند چنان بر سرِ مُصحف،
کز لفظِ روان، معنیِ دشوار در آمد!

امروز همه اهلِ نَفَس مُنکِرِ عطرند...
از بس لجن از کلبه‌ی عطار در آمد!

گفتی که در این دایره‌ی بی‌ در و پیکر،
از خَلق، چرا کافر و دیندار در آمد؟!

فرقِ بشر این است که با بوسه‌ی ابلیس،
از دوشِ یکی دار، یکی مار در آمد!


#حسین_جنتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نه همین است که در مُلکِ تو جایی دارم
مژده اِی سُفله ، که انسانم و رایی دارم

کوهم ای شیخ ، چو برخیزی و یک هو بکشی
پاسخِ هویِ تو ناخواسته هایی دارم

من از آن قوم نِی‌ام تا تو بگویی : خاموش
غیرتم بانگ برآرَد که صدایی دارم

من ازین فِرقه نِی‌ام تا تو خدایش باشی
آدمیزاده‌ام ، از پیش خدایی دارم...

خوشدل از آنی ، ای شیخ ، که تختی داری...
غافل از اینی ای‌تخت ، که پایی دارم

گفت فرعون که : از هرچه‌جهان چیست تورا ؟
گفت موسی که : گریبان و عصایی دارم!

#حسین_جنتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کفایتم نَدَهَد بوسـه؛ دَست اگر برسَد


چنان کُنم که بیارزد به ننگ ِ بُهتانش

#حسین_جنتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‍ چندین صدا شنیده‌ام اما دهان یکی‌ست!
گویا صدای نعره و بانگِ اذان یکی‌ست!

یک‌سوی بر یزید و دِگرسوی بر حسین،
خَلقی گریستند ولی روضه‌خوان یکی‌ست!

افسرده از مطالعه‌ی زهر و پادزهر،
دیدم دوشیشه‌اند ولیکن دکان یکی‌ست!

در عصرِ ظلم، ظلم و به دورانِ عدل، ظلم...
در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکی‌ست!

در گوشِ من مقایسه‌ی خیر و شر مخوان،
چندین مُجلّد است ولی داستان یکی‌ست!

دزدِ طلا گریخت ولی دزدِ گیوه نه...
دردا که در گلویِ گذر پاسبان یکی‌ست!

در جنگِ شیخ و شاه، فقط زخم سهمِ ماست،
تیر از دو سوی می‌رود اما نشان یکی‌ست!

اینک نگاه کن که نگویی: ندیده‌ام!
در کارِ ظلم بستنِ چشم و زبان یکی‌ست...

آنجا که پُشتِ گردنِ مظلوم می‌خورَد،
حدِّ گناهِ تیغ و تماشاگران یکی‌ست!


#حسین_جنتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
باید که ز داغم خبری داشته باشد ،
هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد !

حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچه ی دست تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد !

آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد

سردرگمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد!


#حسین_جنتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چو می‌کُنم به غزل‌های گرم، مدهوشش...
فروتنانه فرو می‌روم در آغوشش!

پیمبرِ تواَم ای عشق! بی عبا و کتاب...
چه قصه‌ها که نمی‌گویم از تو در گوشش!

غمِ زمانه برون می‌جهد چو دود از بام
چو دست می‌بَرَم آهسته در بر و دوشش..

هزار نیشِ جهان را هزارگونه دواست،
لبی که می‌نهم آرام بر لبِ نوشش!

چه سایه روشنی از شوق گسترانیده‌ست،
چراغِ روشنِ چشمشش... لبانِ خاموشش...

مرا چو خواجه زِ باغ و چمن فراغت داد،
صفای دامنِ دنباله‌دارِ گلپوشش!

#حسین_جنتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بار سنگین، ماه پنهان، اسبِ لاغر نابلد
ره خطا بود و علامت گنگ و رهبر نابلد

ما توکل کرده بودیم این ولی کافی نبود
نیل تر بود و عصا خشک و پیمبر نابلد

از چه می‌خواهی بدانی؟ هیچ یک از ما نماند
دشمن از هر سو نمایان، ما و لشکر نابلد

از سرم پرسی؟ جز این در خاطرم چیزی نماند
تیغ چرخان بود و گردن نازک و سر نابلد

مشت‌هامان را گره کردیم اما ای دریغ
مشتی از ما سست‌پیمان، مشت دیگر نابلد

گاه غافل سر بریدیم از برادرهای خویش
دید اندک بود و شب تاریک و خنجر نابلد

نامه‌ها بستیم بر پاشان، دریغ از یک جواب
باز و شاهین تیزچنگال و کبوتر نابلد

کشتی ما واژگون شد تا نخستین موج دید
ناخدای ما دروغین بود و لنگر نابلد

#حسین_جنتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

مگر که شرم کنی، این ستم غرور ندارد!
شکست‌دادنِ مُشتی گرسنه سور ندارد!

چنین‌که "سوخت‌وسوز" است کارِ خرمنِ مردم،
هلاکِ ظالم و مزدور دیر و دور ندارد!

نگاه‌کن! پُر و خالی‌ست، صبر و سفره‌ی ایشان...
بترس از آن‌که دگر تابِ حرفِ زور ندارد!

نه وقتِ بیمِِ جحیم است و گاهِ وعده‌ی فردوس،
گرسنه‌است ! چه‌دانی که حالِ حور ندارد!

وگر که بیمِ صراطش دهی به راه نیاید،
که از پُلی که تو بستی سرِ عبور ندارد!

چنین‌که نان زِ کَفَش بُرده دستِ باج‌ستانان،
به‌هوش‌باش که جز شعله در تنور ندارد!

#حسین_جنتی          

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای بوسه‌ی تو باطل سحر حیای من
وی دکمه دکمه منتظر دست‌های من

شرمنده‌ام اگر نفست تنگ می‌شود
از بوسه‌های پشت هم بی‌هوای من

جان می‌رسید بر لبت از دیدن خودت
بودی اگر هر آینه امروز جای من

دودش ز چشم‌های سیاهت بلند شد
آهی که سرمه ریخت به زنگ صدای من

نفرین به من اگر که ملایک شنیده‌اند
جز آرزوی داشتنت در دعای من

رازی بزرگ بودی و پنهان ز چشم خلق
غافل که بر ملا شدی از رد پای من

هستی نخی است در نظرم، بسته بر دو میخ
یک سو وفای توست دگر سو وفای من...

#حسین_جنتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من، پادشاهِ مقتدرِ کشوری که نیست
دل‌بسته‌ام به همهمه‌ی لشکری که نیست!

.
.
.
.
.
.
.
.
.
من باورم شده‌ست که در من، فرشته‌ها
پیغام می‌برند به پیغمبری که نیست!

#حسین_جنتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀