💖کافه شعر💖
2.51K subscribers
4.36K photos
2.9K videos
12 files
1.01K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
هوای زیستن، یارب! چنین سنگین چرا باید؟
بانو سیمین بهبهانی:

زمین نیزار زوبین‌ها، فضا خونین چرا باید؟
زمین و آسمان من، بدین آیین چرا باید؟

به چشمم پلک‌ها هر دم درِ شادی چرا بندد؟
ز اشکم مخمل مژگان بلور آجین چرا باید؟

به همّت سروری‌ها را اگر امکان نمی‌بینم،
به خواری بندگی‌ها را، چنین تمکین چرا باید؟

نگاهم نور در آیینۀ گردون نشد، باری
غبار خفته بر دیوار پولادین چرا باید؟

مجال تاختن حاصل نشد کرسی سواران را سمندِ دولت نام آوران چوبین چرا باید؟

ز امواج فضا گویی غبارِ سرب می‌ریزد
هوای زیستن، یارب! چنین سنگین چرا باید؟

ثنا، چون جامه، تن‌پوش ریاکاری چرا گردد؟ دعا، چون ریشه، در خونابۀ نفرین چرا باید؟

کلامم گر توانبخش ابر مردی نشد باری،
سرودم نوحه‌یی بر لاشه‌یی خونین چرا باید؟

سخن در سینه می‌میرد، زبان در کام می‌پوسد فغان بر لب نمی‌آید...خدایا، این چرا باید؟


#سیمین_بهبهانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه گویمت؟ که تو خود باخبر ز حال منی
چون جان، نهان‌شده در جسم پُرملال منی

چنین که می‌گذری تلخ بر من ای گل من
گمان برم که غم‌انگیز ماه و سال منی

ز چند و چونِ شب دوری‌ات چه می‌پرسم؟
سیاه‌چشمی و خود پاسخ سؤال منی

چو آرزو به دلم خفته‌ای همیشه و حیف
که آرزوی فریبنده‌ی محال منی

هوای سرکشی -ای طبع من- مکن که دگر
اسیر عشقی و مرغ شکسته‌بال منی

از این غمی که چنین سینه‌سوز «سیمین» است
چه گویمت؟ که تو خود باخبر ز حال منی...

#سیمین_بهبهانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بگو چگونه بنویسم یکی نه، پنج تن بودند
نه پنج، بلکه پنجاهان به خاطرات من بودند

بگو چگونه بنویسم که دار از درخت آمد
درخت آن درختانی که خود تبر شکن بودند

بگو چگونه بنویسم که چوب دارها روزی
فشرده پای آزادی به فرق هر چمن بودند

نسیم در درختستان به شاخه ها چو می پیوست
پیام هاش دست افشان به سوی مرد و زن بودند

کنون سری به هر داری شکسته گردنی دارد
که روز و روزگارانی یلان تهمتن بودند

چه پای در هوا مانده چه لال و بی صدا مانده
معطل اند این سرها که دفتری سخن بودند

مگر ببارد از ابری بر این جنازه ها اشکی
که مادران جدا مانده ز پاره های تن بودند

ز داوران بی ایمان چه جای شکوه ام کاینان
نه خصم ظلم و ظلمت ها که خصم ذوالمنن بودند

#سیمین_بهبهانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
به دار و ندارم نگاه کن ، که هیچ به جز عاشقی نماند

تمام وجودم همین دل است ، تمام دلم بی قرار توست

#سیمین_بهبهانی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
منم آن شکسته سازی ،که توام نمی نوازی

چه فغان کنم ز دستی که گسسته تارِ ما را


#سیمین_بهبهانی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
از آن به خنجرِ حسرت نمی‌درم
دلِ خویش
که یادگار بر او
مانده نقشِ عشقِ کسی...


#سیمین_بهبهانی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻳﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻫﻴﭻ ﺗﻤﻨﺎ ﻧﮑﻨﺪ
ﺩﻳﺪﻩﺍﻡ ﻏﻨﭽﻪ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﮐﺴﯽ ﻭﺍﻧﮑﻨﺪ

ﻳﺎﺩ ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺴﯽ ﺳﻴﻨﻪ‌ی ﺁﺭﺍﻡ ﻣﺮﺍ
ﻣﻮﺝ ﺧﻴﺰ ﻫﻮﺱ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺷﻴﺪﺍ ﻧﮑﻨﺪ

ﺩﻳﺪﻩ ﺁﻥﮔﻮﻧﻪ ﻓﺮﻭﺑﺴﺘﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ
ﺻﺪ ﭼﻤﻦ ﻻﻟﻪ ﺩﻣﺪ، ﻧﻴﻢ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻧﮑﻨﺪ

ﻟﻴﮏ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺴﺖ ﻣﯽِ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ
ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻧﻴﺎﺳﺎﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺍ ﻧﮑﻨﺪ

ﺍﺯ ﻟﮕﺪ ﮐﻮﺏِ ﻫﻮﺱ، ﭘﻴﮑﺮ ﺗﻘﻮﺍ ﻧﺮﻫﺪ
ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺳﻮﺩﺍﺯﺩﻩ ﺭﺳﻮﺍ ﻧﮑﻨﺪ

#سیمین_بهبهانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم


هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم...

#سیمین_بهبهانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من همان ماهیِ حوضم که شدم عاشقِ ماه
از تماشای تو سهمم شده یک نیم نگاه

در تو فَوّاره ی این آب چه موجی انداخت
به تو گلدانِ لبِ حوض چو من دل را باخت

تا به دیدارِ تو مرهم به دلم بگذارم
روز می خوابم و از شوقِ تو شب بیدارم

گرچه از دوریِ تو تا به سحر تاریکیم
من و تصویرِ تو بر آب به هم نزدیکیم

با خیالِ تو شکستم دلِ تنهایی را
ولی افسوس ندیدی غمِ شیدایی را

تو که از حالِ دلِ غمزده ام بی خبری
بی گمان ساده تراز باد ز من می گذری..

#سیمین_بهبهانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تــو زن ها را نمیشناسی!
آنها یک حافظه عجیب برای نگهداری وقایع عاشقانه دارند؛
هیچکدام از حرف هایت یادشان نمیرود!
حتی می توانی تشریح لحظه ای را که با یک جمله ات دلشان شکست با جزییات دقیق، دو سال بعد از دهانشان بشنوی...
وعده ها و قول هایت را طوری یادشان می ماند، که هیچ رقمه نتوانی زیرش بزنی...
ساعت و روز دقیق اولین دوستت دارم گفتنت!
لباسی که در اولین قرار ملاقاتتان به تن داشتی!
لرزش انگشتانت وقتی برای اولین بار دستشان را گرفتی!
حالت چشم هایت وقتی اولین دروغ را از تو شنیدند...
حتی به راحتی می توانند بگویند فلان دروغ را فلان روز گفته ای و واقعیت ماجرا را از خودت بهتر توضیح میدهند...
می دانی زن ها موجوداتی هستند که در عمق رابطه شنا می کنند...!

#سیمین_بهبهانی
#جعلی_سیمین_بهبهانی👉

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
رو کرد به ما بخت و فتادیم به بندش
ما را چه گنه بود؟ خطا کرد کمندش

با آن همه دلداده دلش بسته‌ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه‌پسندش

نرگس ز چه بر سینه زد آن یار فسون‌کار؟
ترسم رسد از دیده‌ی بدخواه گزندش

شد آب، دل از حسرت و از دیده برون شد
آمیخت به هم تا صف مژگان بلندش

در پرتو لبخند، رُخش، وه چه فریباست!
چون لاله که مهتاب بپیچد به پرندش

گر باد بیارامد و گر موج نخیزد
دل نیز شکیبد، مخراشید به پندش

سیمین طلب بوسه‌یی از لعل لبی داشت
ترسم که به نقد دل و جانی ندهندش...


#سیمین_بهبهانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بر گو که چه می جویم، بنما که چه می خواهم؛
چون شد که در این وادی، سرگشته و گمراهم؟

از عشق اگر گویی، می جویم و می جویم
وز یار اگر پرسی، می خواهم و می خواهم

در عالم هشیاری، از بی خبری مستم
در گوشه ی تنهایی، از بیخودی آگاهم

گر مهر نیَم آخر، هر شب ز چه می میرم؟
گر ماه نیَم آخر، هر دم ز چه می کاهم؟

در دامنی افتادم، گفتی که مگر اشکم
از خویش برون رفتم، گفتی که مگر آهم

ویرانه ی متروکم: نه بام و نه دیواری
آرام نگیرد کس، در سایه کوتاهم

آن اختر شبگردم، سیمین! که درین دنیا
دامان سیاهی شد، میدان نظرگاهم

#سیمین_بهبهانی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من

گر از قفس گریزم، کجا روم  کجا  من؟

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل

چو تخته پاره بر موج رها رها رها  من

#سیمین_بهبهانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻳﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻫﻴﭻ ﺗﻤﻨﺎ ﻧﮑﻨﺪ
ﺩﻳﺪﻩﺍﻡ ﻏﻨﭽﻪ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﮐﺴﯽ ﻭﺍ ﻧﮑﻨﺪ

ﻳﺎﺩ ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺴﯽ ﺳﻴﻨﻪٔ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﺮﺍ
ﻣﻮﺝ ﺧﻴﺰ ﻫﻮﺱ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺷﻴﺪﺍ ﻧﮑﻨﺪ

ﺩﻳﺪﻩ ﺁﻥﮔﻮﻧﻪ ﻓﺮﻭﺑﺴﺘﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ
ﺻﺪ ﭼﻤﻦ ﻻﻟﻪ ﺩﻣﺪ، ﻧﻴﻢ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻧﮑﻨﺪ

ﻟﻴﮏ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺴﺖ ﻣﯽِ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ
ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻧﻴﺎﺳﺎﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺍ ﻧﮑﻨﺪ

ﺍﺯ ﻟﮕﺪ ﮐﻮﺏِ ﻫﻮﺱ، ﭘﻴﮑﺮ ﺗﻘﻮﺍ ﻧﺮﻫﺪ
ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺳﻮﺩﺍﺯﺩﻩ ﺭﺳﻮﺍ ﻧﮑﻨﺪ.

#سیمین_بهبهانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شدی شراب و شدم مست بوسه‌ ی تو شبی

کنون چه چاره کنم محنت خمار تو را

#سیمین_بهبهانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
صدای پای که می‌آید؟
به کوچه‌ام که گذر دارد؟
بگو که پنجره بگشایم، اگر ز عشق خبر دارد

دلم گرفته ز تنهایی
بُوَد که پنجره بگشایم
اگر گذرگه خاموشم، هنوز راهگُذر دارد


#سیمین_بهبهانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مگر ، ای بهتر از جان! امشب از ما بهتری دیدی
که رخ تابیدی و در ما به چشم دیگری دیدی

گرانی های دردم را چه می‌دانی ز اشک من
ز طوفان شبنمی دیدی، ز دریا گوهری دیدی

به یاد آور که میخواهم بمیرم اندر آغوشت
در آغوش سحر در آسمان گر اختری دیدی

مرا مانده ست عقلی خشک و دامانی تر از دنیا
بسوز ای آتش غم هر کجا خشک و تری دیدی

تو را حق می‌دهم ای غم که دست از من نمی‌داری
که با کمتر کسی این‌سان دل غم‌پروری دیدی

مرا ای باغبانِ دل! اگر سوزی ، سزاوارم
که در گلشن نهال خشک بی برگ و بری دیدی

تهیدستی نصیب شاخ از جور خزان آمد
میان باغ اگر گنجینه ی بادآوری دیدی

ز (سیمین) یاد کن وز نام او در دفتر گیتی
اگر برگ گل خشکی ، میان دفتری دیدی

#سیمین_بهبهانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم

از خنده‌های دلنشین، وز بوسه‌های آتشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم

بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم

گوید: میفزا قهر خود، گویم: بکاهم مهر خود
گوید که: کمتر کن جفا، گویم که: بسیارش کنم

هر شامگه در خانه‌ای، چابک‌تر از پروانه‌ای
رقصم بر بیگانه‌ای، وز خویش بیزارش کنم

چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از سودای من
منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم

گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم
با گونه‌گون سوگندها بار دگر یارش کنم

چون یار شد بار دگر، کوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش کنم

#سیمین_بهبهانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀