💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram

دست‌هاى هم را
گرفته بوديم؛
تو در شب
قدم مى‌زدى،
من در تاريكى...!

#گروس_عبدالملکیان🌹


💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖

پرندگان پشت بام را دوست دارم
دانه‌هایی را که هر روز برایشان می‌ریزم
در میان آن‌ها
یک پرنده‌ی بی‌معرفت هست
که می‌دانم روزی به آسمان خواهد رفت و برنمی‌گردد
من او را بیشتر دوست دارم ...!

#گروس_عبدالملکیان🌹

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
حالا هر قفلی که میخواهد به درگاه خانه‌ات باشد

عشق پیچکی است که دیوار نمی‌شناسد...

#گروس_عبدالملکیان

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
کلید

بر میز کافه جامانده است

مرد

مقابل خانه جیب هایش را می گردد

آینده

در گذشته جا مانده است

#گروس_عبدالملکیان🌹


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
اصلاً
مهم نيست
تو چند ساله باشی
من همسن و سال تو هستم
مهم نيست
خانه‌ات کجا باشد
برای يافتنت کافی است
چشم‌هايم را ببندم
خلاصه بگويم
حالا
هر قفلی که می‌خواهد
به درگاه خانه‌ات باشد
عشق پيچکی است
که ديوار نمی‌شناسد

#گروس_عبدالملکیان


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
من
چمدانت را گرفته بودم
موج ها را گرفته بودم
هفت و ده دقیقه ی غروب را گرفته بودم
تو اما
از درون راه افتادی ...

#گروس_عبدالملکیان


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هر نُتی که از عشق سخن بگوید
زیباست
حالا سمفونی پنجم بتهوون باشد
یا زنگ تلفنی
که در انتظار صدای توست...

#گروس_عبدالملکیان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اصلاً 
مهم نيست 
تو چند ساله باشي 
من همسن و سال تو هستم
مهم نيست 
خانه‌ات کجا باشد 
براي يافتنت کافي است 
چشم‌هايم را ببندم

خلاصه بگويم 
حالا 
هر قفلي که مي‌خواهد 
به درگاه خانه‌ات باشد 
عشق پيچکي ست 
که ديوار نمي‌شناسد...

#گروس_عبدالملکیان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

هر نُتی که از عشق سخن بگوید
زیباست
حالا سمفونی پنجم بتهوون باشد
یا زنگ تلفنی
که در انتظار صدای توست...

#گروس_عبدالملکیان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
#عصر
بر روح صندلی می‌نشینم
رنجِ چای را می‌نوشم
خیره می‌شوم به چشم‌هات
و فکر می‌کنم
خدا نزدیکتر شده
آن‌قدر
که وقتی درخت را می‌تکانم
ابرها بر زمین می‌ریزند


#گروس_عبدالملکیان

‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#عصر
بر روح صندلی می‌نشینم
رنجِ چای را می‌نوشم
خیره می‌شوم به چشم‌هات
و فکر می‌کنم
خدا نزدیک‌تر شده
آن‌قدر
که وقتی درخت را می‌تکانم
ابرها بر روی زمین می‌ریزند


#گروس_عبدالملکیان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلم تا برایت تنگ می‌شود،
می‌نشینم اسمت را می‌نویسم
می‌نویسم...می‌نویسم
بعد می‌گویم:
این همه او...
«پس دلتنگی چرا؟!»


#گروس_عبدالملکیان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
يك لحظه خواستم
چون كودكى كه ناشيانه دست در آتش فرو بَرَد
خواستم تو را

آن سطرها گذشت وُ
حالا
اين پيرىِ مدام
مرگ را زيبا كرده است
آنقدر
كه كوه كنار خانه ام
حتى اگر آتشفشان كند
از ايوان و غروب و قهوه اى كه تازه ريخته ام
نخواهم گذشت

من كه با ماه
از پنجره ات مى آمدم
روزهاست
پشتِ پيغامگير
گير كرده ام

دردى ست
دردى ست
دردى ست
خونَت جوان بماند وُ
پايت پير شود

#گروس_عبدالملکیان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
می‌خواهمت
چنان که همین حالا تکه‌تکه‌ام کنی
بعد
روحم را می‌دهم بسوزانند
روحم را بگذار خاک کنند
من، استخوان‌هایم را
از گورستان فراری داده‌ام

می‌خواهمت
و از چهار جهت به جنوب می‌روم
به آن‌جا
که ماه شک کرده بود
به آخرین اتاقِ آن مسافرخانه‌ی کوچک
به آن‌جا
که ردِ حرف‌هات، هنوز
بر لاله‌ی گوشم زخم است
به آن‌جا که خون
از پنج انگشتم جلوتر آمده بود
که چنگ بیندازد به رفتنت

من چمدانت را گرفته بودم
موج‌ها را گرفته بودم
هفت و ده دقیقه‌ی غروب را گرفته بودم
تو اما
از درون راه افتادی

بوی خونم
چرا تو را بر نمی‌گرداند
کوسه‌ی آب‌های گرم؟


#گروس_عبدالملکیان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تنهاتر از آنم
که واقعیت داشته باشم

به خیابان می‌روم
و ساعت‌ها در خودم قدم می‌زنم

از تو تنها خاطره‌ای مانده‌است
که امشب چون اسبی
زینش می‌کنم، بر آن می‌تازم
و از استخوان‌هایم بیرون می‌زنم

اسبی که ردّ سُم‌هایش بر دشت
سطری‌ست که در دوردست
شعر می‌‌شود...!

#گروس_عبدالملکیان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀