💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
در غمت باده‌ی نابی دل من نوش نکرد
در نبود تو مرا خاطره مدهوش نکرد

هر کجا پشت سرت حرف و حدیث است ولی
ذره‌ای نام تو را زخمی و مخدوش نکرد

دل بی‌طاقت ما گرچه که کانون بلاست
هیچ‌کس روز مرا چون تو سیه‌پوش نکرد

وعده‌هایت همه واهی و از این می‌سوزم
همه گفتند دروغ است دلم گوش نکرد

سیل اشکی که ز داغ تو به راه افتاده‌ست
آتشی را که غم افروخته خاموش نکرد

گریه‌ام را همه دیدند ولی هیچ‌کسی
جز خیال تو مرا غرق در آغوش نکرد

ناسزایی بده ما را نفسی یادم کن
تا بگویند اگر رفت فراموش نکرد

#محمد_شیخی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

دردم اين است....
ڪسی نيست ڪه در روز وداع....

ڪاسه اے آب بريزد...
ز وفا « پشت سرم »....!!

#محمد_شیخی🌹


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
غمۍدارد دلم شرحش فقط افسانه میخواهد
به پای خواندنش هم گریهٔ مردانه میخواهد

من آن ابرِ پُر از بغضم، که هر جایی نمی بارد
برای گریه کردن مَرد هم یک شانه میخواهد

شبیهِ شمعِ تنهایی که پای خویش می سوزد
دلم آغوشِ گرم و عشقِ یک پروانه میخواهد

برایـش شعـر گفتم تا رقیبم پیشِ شاعـرها
بگوید عاشقش او را هنرمنـدانه می خواهد

#محمد_شیخی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
از تو تنها وصف دیدارت نصیب ما شده

برف تجریش است و سوزش می رود پایین شهر!!

#محمد_شیخی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
ناخواسته بر پیکرِ من پیله تنیدی!
تا دل به تو بستم ز دلم ساده بُریدی!

آهسته به سویم به‌قدم آمدی امّا
تا حرفِ سفر شد ز من از شوق دویدی!

رفتی همه دیدند ز داغت چه کشیدم
لب باز بکن تا که ببینم چه کشیدی؟!

گویند اگر مرده‌ام از غصّه درست است
با رفتنت آمد به سرم هر چه شنیدی!

با قصدِ نوازش شده بودم به تو نزدیک
چون رنگ ز رخسارِ من از ترس پریدی!

یک‌بارِ دگر آمدی از عشق بخوانم
امّا چه کنم دوست کمی دیر رسیدی!

خالی شده قلبم ز تو از وقتِ وداعت!
آن روز که از چشمِ من آهسته چکیدی

از شعله‌ی من دور شو پروانه‌ی مجنون!
جز سوختنِ بال و پر از عشق چه دیدی؟!

دلسوزی‌ات ای کاش که اینگونه نمی‌شد!
له کرد غمت شاخه گلی را که نچیدی!

شد کشتی دل در غمِ خود غوطه‌ور امّا
یک‌بار هم ای باد موافق نوزیدی!

#محمد_شیخی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
غمی دارد دلم شرحش فقط افسانه می‌خواهد
به پای خواندنش هم گریه‌ی مردانه می‌خواهد

من آن ابر پر از بغضم که هر جایی نمی بارد
برای گریه کردن مرد هم یک شانه می‌خواهد

شبیه شمع تنهایی که پای خویش می‌سوزد
دلم آغوش گرم و عشق یک پروانه می‌خواهد

برایش شعر گفتم تا رقیبم پیش شاعرها
بگوید عاشقش او را هنرمندانه می‌خواهد

به قدر یک نگاه ساده او را خواستم اما
به قدر یک نگاه ساده هم حتی نمی‌خواهد..


#محمد_شیخی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خواستم در قلبم از عشقت نگهداری کنم
هی غزل گفتم تو را تا خویش را یاری کنم

ماجرای ما به جایی که نمی باید رسید
می روی ...باید برای ماندنت کاری کنم

شاه مصرم که پس از داغ زلیخا مانده ام
با چه رویی پیش مردم آبروداری کنم

رفتی و بعد تو از من هیچکس خوبی ندید
رفتنت باعث شده تا مردم آزاری کنم

بی کسی هستم که بعد از مرگ هم باید خودم
بر سر قبرم بیایم گریه و زاری کنم ...

#محمد_شیخی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خواستم در قلبم از عشقت نگهداری کنم
هی غزل گفتم تو را تا خویش را یاری کنم

ماجرای ما به جایی که نمی باید رسید
می روی ...باید برای ماندنت کاری کنم

شاه مصرم که پس از داغ زلیخا مانده ام
با چه رویی پیش مردم آبروداری کنم

رفتی و بعد تو از من هیچکس خوبی ندید
رفتنت باعث شده تا مردم آزاری کنم

بی کسی هستم که بعد از مرگ هم باید خودم
بر سر قبرم بیایم گریه و زاری کنم ...

#محمد_شیخی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با جمع زحال دل تنها چه توان گفت!؟
با خسته‌دل از صبر و مدارا چه توان گفت!؟

از غربت تُنگ و شب و تنهایی و وحشت
با ماهی افتاده به دریا چه توان گفت!؟

تنهایی و رسوایی اگر شرط جنون است
ازعشق دگر پیش زلیخا چه توان گفت!؟

تقدیر من این است که دلتنگ تو باشم
وقتی‌که غمش نیست به دنیا چه توان گفت!؟

عمریست که بر دوش کشم بار غمت را
جان می‌دهم از غصه‌ات اماچه توان گفت!؟

گفتم که به آهی غم دل با تو بگویم
پیش تو ولی جز به تماشا چه توان گفت!؟

امروز کنار توهمه فکر من این است...!
از حسرت و دلتنگی فردا چه توان گفت!؟

#محمد_شیخی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کارم شده با یاد تو شب را سحر کردن
 با حسرت و دلشوره و اندوه سر کردن

 دیگر سراغ از روز برگشتت نمی‌گیرم
 دلسردم از هربار اما و اگر کردن

 عطر تو ماشین زمان لحظه‌های من
 عادت کنم باید به تنهایی سفر کردن

 بعد از تو آرامم اگر قدری زمانگیر است
 از لحظه نوشیدن سم تا اثر کردن

 تو آفتاب داغی و من یخ فروشی پیر
 از همنشینی با تو سهمم شد ضرر کردن

 شوق تو در من هست امید رسیدن نیست
 سخت است از روی پل ویران گذر کردن

پا پس کشیدم از مسیرت چون منِ خسته
مانند سابق نیستم اهل خطر کردن

#محمد_شیخی
#کتاب پیچیده

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک دشمن سرسخت شدی یار قدیمی



چون شاخه درختی که به تدریج تبر شد

#محمد_شیخی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من برایت کوه کندم ، تو مرا از ریشه ام
عاشقی نه ، بلکه رسوایی ست با تو پیشه ام

لابلای عشق بازی ها نمی بینی مرا
می رسد اما به گوش تو صدای تیشه ام

سال ها بوی شکار تازه ای گیجم نکرد
کاش آن شب هم نمی کردی گذر از بیشه ام

رفتی و غم های من شد صد برابر بیشتر
سنگ دل دیدی چه کردی با دل چون شیشه ام؟

بی وفایی کرده ای اما نمی دانم چرا !
شوق دیدار تو رد شد باز از اندیشه ام


#محمد_شیخی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ناخواسته بر پیکرِ من پیله تنیدی!
تا دل به تو بستم ز دلم ساده بُریدی!

آهسته به سویم به‌قدم آمدی امّا
تا حرفِ سفر شد ز من از شوق دویدی!

رفتی همه دیدند ز داغت چه کشیدم
لب باز بکن تا که ببینم چه کشیدی؟!

گویند اگر مرده‌ام از غصّه درست است
با رفتنت آمد به سرم هر چه شنیدی!

با قصدِ نوازش شده بودم به تو نزدیک
چون رنگ ز رخسارِ من از ترس پریدی!

یک‌بارِ دگر آمدی از عشق بخوانم
امّا چه کنم دوست کمی دیر رسیدی!

خالی شده قلبم ز تو از وقتِ وداعت!
آن روز که از چشمِ من آهسته چکیدی

از شعله‌ی من دور شو پروانه‌ی مجنون!
جز سوختنِ بال و پر از عشق چه دیدی؟!

دلسوزی‌ات ای کاش که اینگونه نمی‌شد!
له کرد غمت شاخه گلی را که نچیدی!

شد کشتی دل در غمِ خود غوطه‌ور امّا
یک‌بار هم ای باد موافق نوزیدی!


#محمد_شیخی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀