هنوز جان نَسِپُرده حساب میبینیم
قیامتی نَشُدستُ عذاب مبینیم
صدای خنده ی ما را زمانه کم کرده
هنوز زنده دلی را سراب میبینم
ز بس که داغ به دل دارد این زَمینِ سیاه
به دورِ گردن دنیا طناب میبینم
چقدر در پَسِ اندیشه های خسته ی خود
سوالِ ساده ولی بی جواب میبینیم
کسی شبیه دلش نیست،آه، تنهاییم
به روی صورت یاران نقاب میبینیم
به زندگی نرسیده حیات مُرده ی ما
مُدام در دل خود اضطراب میبینیم
یکی یکی رویاهایمان ترک خورده
اُمیدواری خود را حُباب میبینیم
کسی به ماندن خود در جهان رضا ندهد
به هر طرف نِگریم اعتصاب میبینیم
خلاصه از تَهِ دل آرزویمان اینست
خُدا کند که بگویند،خواب میبینیم
#محمد_حسن_جنتی
🧚♀️@Kafee_sheerr🧚♀️
قیامتی نَشُدستُ عذاب مبینیم
صدای خنده ی ما را زمانه کم کرده
هنوز زنده دلی را سراب میبینم
ز بس که داغ به دل دارد این زَمینِ سیاه
به دورِ گردن دنیا طناب میبینم
چقدر در پَسِ اندیشه های خسته ی خود
سوالِ ساده ولی بی جواب میبینیم
کسی شبیه دلش نیست،آه، تنهاییم
به روی صورت یاران نقاب میبینیم
به زندگی نرسیده حیات مُرده ی ما
مُدام در دل خود اضطراب میبینیم
یکی یکی رویاهایمان ترک خورده
اُمیدواری خود را حُباب میبینیم
کسی به ماندن خود در جهان رضا ندهد
به هر طرف نِگریم اعتصاب میبینیم
خلاصه از تَهِ دل آرزویمان اینست
خُدا کند که بگویند،خواب میبینیم
#محمد_حسن_جنتی
🧚♀️@Kafee_sheerr🧚♀️
زخمی ام با چشم های خیس و خونبار آمدم
با غمی در سینه ام از جنسِ بسیار آمدم
عشق آمد مهربانی کرد در حقِّ دلم
من بدون وقت قبلی پیش دلدار آمدم
مات ومبهوتم شبیه روزه های در سکوت
از سحرگاهان به سوی شهر افطار آمدم
هیچ کس همراهِ این تنهاییِ ممتد نشد
یکّه و تنها پیِ دیدارِ آن یار آمدم
دل محیطِ حسرت و داغی که می سوزد مرا
مثل هیزم در دل آتش گرفتار آمدم
کنج عُزلت جای دنجی شد برای خلوتم
با دو بال آرزو از پُشتِ دیوار آمدم
آمدم شاید مرا باور کند تردیدِ او
با پریشان حالیِ این قلبِ تبدار آمدم
خوب میدانم کجای قصه را کج رفته ام
باز هم با کوله باری پر ز اقرار آمدم
لشکری از میلِ نفسانی به دستم کُشته شد
قاتلی هستم که از این کُشتُ کُشتار آمدم
#محمد_حسن_جنتی
🧚♀️@Kafee_sheerr🧚♀️
با غمی در سینه ام از جنسِ بسیار آمدم
عشق آمد مهربانی کرد در حقِّ دلم
من بدون وقت قبلی پیش دلدار آمدم
مات ومبهوتم شبیه روزه های در سکوت
از سحرگاهان به سوی شهر افطار آمدم
هیچ کس همراهِ این تنهاییِ ممتد نشد
یکّه و تنها پیِ دیدارِ آن یار آمدم
دل محیطِ حسرت و داغی که می سوزد مرا
مثل هیزم در دل آتش گرفتار آمدم
کنج عُزلت جای دنجی شد برای خلوتم
با دو بال آرزو از پُشتِ دیوار آمدم
آمدم شاید مرا باور کند تردیدِ او
با پریشان حالیِ این قلبِ تبدار آمدم
خوب میدانم کجای قصه را کج رفته ام
باز هم با کوله باری پر ز اقرار آمدم
لشکری از میلِ نفسانی به دستم کُشته شد
قاتلی هستم که از این کُشتُ کُشتار آمدم
#محمد_حسن_جنتی
🧚♀️@Kafee_sheerr🧚♀️
چند روزیست که طبعم به غزل وا نشده
واژه ای تازه در اندیشه ی من جا نشده
چند وقتیست که بی حوصله و منگ شدم
شعرِ من مُرده و دل راهیِ رویا نشده
دم به دم از نظرم میگذرد خاطره ها
غیرِ غم سهمِ دلِ شاعرِ تنها نشده
کاش میشد بنویسم سخنِ تازه تری
تا دراین قلب پریشان شده بلوا نشده
عشق می خواهد واشکی پُرِ احساس،غزل
دیده ی خشک ولی حیف که دریا نشده
کاش شاعر نشوم شعر پُر از درد وغم است
هرکه شاعر شده از جایِ خودش پا نشده
#محمد_حسن_جنتی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
واژه ای تازه در اندیشه ی من جا نشده
چند وقتیست که بی حوصله و منگ شدم
شعرِ من مُرده و دل راهیِ رویا نشده
دم به دم از نظرم میگذرد خاطره ها
غیرِ غم سهمِ دلِ شاعرِ تنها نشده
کاش میشد بنویسم سخنِ تازه تری
تا دراین قلب پریشان شده بلوا نشده
عشق می خواهد واشکی پُرِ احساس،غزل
دیده ی خشک ولی حیف که دریا نشده
کاش شاعر نشوم شعر پُر از درد وغم است
هرکه شاعر شده از جایِ خودش پا نشده
#محمد_حسن_جنتی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
هنوز جان نَسِپُرده حساب میبینیم
قیامتی نَشُدستُ عذاب مبینیم
صدای خنده ی ما را زمانه کم کرده
هنوز زنده دلی را سراب میبینم
ز بس که داغ به دل دارد این زَمینِ سیاه
به دورِ گردن دنیا طناب میبینم
چقدر در پَسِ اندیشه های خسته ی خود
سوالِ ساده ولی بی جواب میبینیم
کسی شبیه دلش نیست،آه، تنهاییم
به روی صورت یاران نقاب میبینیم
به زندگی نرسیده حیات مُرده ی ما
مُدام در دل خود اضطراب میبینیم
یکی یکی رویاهایمان ترک خورده
اُمیدواری خود را حُباب میبینیم
کسی به ماندن خود در جهان رضا ندهد
به هر طرف نِگریم اعتصاب میبینیم
خلاصه از تَهِ دل آرزویمان اینست
خُدا کند که بگویند،خواب میبینیم
#محمد_حسن_جنتی
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
قیامتی نَشُدستُ عذاب مبینیم
صدای خنده ی ما را زمانه کم کرده
هنوز زنده دلی را سراب میبینم
ز بس که داغ به دل دارد این زَمینِ سیاه
به دورِ گردن دنیا طناب میبینم
چقدر در پَسِ اندیشه های خسته ی خود
سوالِ ساده ولی بی جواب میبینیم
کسی شبیه دلش نیست،آه، تنهاییم
به روی صورت یاران نقاب میبینیم
به زندگی نرسیده حیات مُرده ی ما
مُدام در دل خود اضطراب میبینیم
یکی یکی رویاهایمان ترک خورده
اُمیدواری خود را حُباب میبینیم
کسی به ماندن خود در جهان رضا ندهد
به هر طرف نِگریم اعتصاب میبینیم
خلاصه از تَهِ دل آرزویمان اینست
خُدا کند که بگویند،خواب میبینیم
#محمد_حسن_جنتی
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
زخمی ام با چشم های خیس و خونبار آمدم
با غمی در سینه ام از جنسِ بسیار آمدم
عشق آمد مهربانی کرد در حقِّ دلم
من بدون وقت قبلی پیش دلدار آمدم
مات ومبهوتم شبیه روزه های در سکوت
از سحرگاهان به سوی شهر افطار آمدم
هیچ کس همراهِ این تنهاییِ ممتد نشد
یکّه و تنها پیِ دیدارِ آن یار آمدم
دل محیطِ حسرت و داغی که می سوزد مرا
مثل هیزم در دل آتش گرفتار آمدم
کنج عُزلت جای دنجی شد برای خلوتم
با دو بال آرزو از پُشتِ دیوار آمدم
آمدم شاید مرا باور کند تردیدِ او
با پریشان حالیِ این قلبِ تبدار آمدم
خوب میدانم کجای قصه را کج رفته ام
باز هم با کوله باری پر ز اقرار آمدم
لشکری از میلِ نفسانی به دستم کُشته شد
قاتلی هستم که از این کُشتُ کُشتار آمدم
#محمد_حسن_جنتی
#ز
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
با غمی در سینه ام از جنسِ بسیار آمدم
عشق آمد مهربانی کرد در حقِّ دلم
من بدون وقت قبلی پیش دلدار آمدم
مات ومبهوتم شبیه روزه های در سکوت
از سحرگاهان به سوی شهر افطار آمدم
هیچ کس همراهِ این تنهاییِ ممتد نشد
یکّه و تنها پیِ دیدارِ آن یار آمدم
دل محیطِ حسرت و داغی که می سوزد مرا
مثل هیزم در دل آتش گرفتار آمدم
کنج عُزلت جای دنجی شد برای خلوتم
با دو بال آرزو از پُشتِ دیوار آمدم
آمدم شاید مرا باور کند تردیدِ او
با پریشان حالیِ این قلبِ تبدار آمدم
خوب میدانم کجای قصه را کج رفته ام
باز هم با کوله باری پر ز اقرار آمدم
لشکری از میلِ نفسانی به دستم کُشته شد
قاتلی هستم که از این کُشتُ کُشتار آمدم
#محمد_حسن_جنتی
#ز
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
به فکر بستن رَخت اند،عاقلانِ جهان
که هیچ سود نکردند،در دکان جهان
به غیرِ آتش وحسرت،چه داشت،نزد بشر؟
بِسوخت عمرِ همه در پسِ زیانِ جهان
سقوط،چیزِ عجیبی برای مردم نیست
که پله پله شکسته ست،نردبان جهان
برای بودن وماندن بهانه کَم شده است
در این زمانه که مرگ است،ارمغانِ جهان
زمین چگونه بخندد میان گریه ی ما؟
غم است واژه به واژه به داستانِ جهان
به ما که یک نفسِ خوش نداده دست کَجش
خوشا تنی که نمانده ست در خزانِ جهان
برای مصرع آخِر مرا ببخش،خدا!!!
چرا به دست خودت نیست پس عنانِ جهان!؟
#محمد_حسن_جنتی
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
که هیچ سود نکردند،در دکان جهان
به غیرِ آتش وحسرت،چه داشت،نزد بشر؟
بِسوخت عمرِ همه در پسِ زیانِ جهان
سقوط،چیزِ عجیبی برای مردم نیست
که پله پله شکسته ست،نردبان جهان
برای بودن وماندن بهانه کَم شده است
در این زمانه که مرگ است،ارمغانِ جهان
زمین چگونه بخندد میان گریه ی ما؟
غم است واژه به واژه به داستانِ جهان
به ما که یک نفسِ خوش نداده دست کَجش
خوشا تنی که نمانده ست در خزانِ جهان
برای مصرع آخِر مرا ببخش،خدا!!!
چرا به دست خودت نیست پس عنانِ جهان!؟
#محمد_حسن_جنتی
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چند روزیست که طبعم به غزل وا نشده
واژه ای تازه در اندیشه ی من جا نشده
چند وقتیست که بی حوصله و منگ شدم
شعرِ من مُرده و دل راهیِ رویا نشده
دم به دم از نظرم میگذرد خاطره ها
غیرِ غم سهمِ دلِ شاعرِ تنها نشده
کاش میشد بنویسم سخنِ تازه تری
تا دراین قلب پریشان شده بلوا نشده
عشق می خواهد واشکی پُرِ احساس،غزل
دیده ی خشک ولی حیف که دریا نشده
کاش شاعر نشوم شعر پُر از درد وغم است
هرکه شاعر شده از جایِ خودش پا نشده
#محمد_حسن_جنتی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
واژه ای تازه در اندیشه ی من جا نشده
چند وقتیست که بی حوصله و منگ شدم
شعرِ من مُرده و دل راهیِ رویا نشده
دم به دم از نظرم میگذرد خاطره ها
غیرِ غم سهمِ دلِ شاعرِ تنها نشده
کاش میشد بنویسم سخنِ تازه تری
تا دراین قلب پریشان شده بلوا نشده
عشق می خواهد واشکی پُرِ احساس،غزل
دیده ی خشک ولی حیف که دریا نشده
کاش شاعر نشوم شعر پُر از درد وغم است
هرکه شاعر شده از جایِ خودش پا نشده
#محمد_حسن_جنتی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
از ساعتی که زندگانی سایه بانش را گرفت،
بیچاره آدم رنگ و رویِ رفتگانش را گرفت.
آوارگی،خانه به دوشی،ترس را باید چه کرد؟
آری امان از روزگاری که توانش راگرفت
در جسمِ تنهاییِ خود روحیست سرگردان و منگ
بی همزبانی همتِ دست و زبانش را گرفت
از خنده های مُرده هم آبی برایش گرم نیست،
اندوهِ سردِ این جهان از او جهانش را گرفت
از ابتدا هم فکر میکرد اینچنینش نیست عُمر
تلخیِ بختش طعمِ شیرینِ گُمانش را گرفت
کیِ در خیالش زیر بارِ ظلم ماندن بوده است؟
با چشم،میزان را ندید امّا نشانش را گرفت
میخواست کَم کَم چشم در چشمِ خدای خود شود!
تا اینکه دست مصلحت آمد دهانش را گرفت
#محمد_حسن_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بیچاره آدم رنگ و رویِ رفتگانش را گرفت.
آوارگی،خانه به دوشی،ترس را باید چه کرد؟
آری امان از روزگاری که توانش راگرفت
در جسمِ تنهاییِ خود روحیست سرگردان و منگ
بی همزبانی همتِ دست و زبانش را گرفت
از خنده های مُرده هم آبی برایش گرم نیست،
اندوهِ سردِ این جهان از او جهانش را گرفت
از ابتدا هم فکر میکرد اینچنینش نیست عُمر
تلخیِ بختش طعمِ شیرینِ گُمانش را گرفت
کیِ در خیالش زیر بارِ ظلم ماندن بوده است؟
با چشم،میزان را ندید امّا نشانش را گرفت
میخواست کَم کَم چشم در چشمِ خدای خود شود!
تا اینکه دست مصلحت آمد دهانش را گرفت
#محمد_حسن_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلا زچنگ تغافل رها کن این تن را
خزانی ام؛بده اینک بهار دیدن را
حساب روز حساب و من و تهی دستی
بگوی تا چه کنم این وبال گردن را
اگر بنای محبت به جان من داری
بگیر از من پر مدعا فقط من را
مگیر لقمه ز نامرد مردمان زمان
ز پاکی اش مرهان این تن فروتن را
کجاست راه خروج از جهان تاریکت؟
بگو بگو به نگاهم مسیر روزن را
کجاست مقصد نورانی ات؟بگو چه کنی؟
که آتشی بزنم این سیاه خرمن را
ز سنگ خاره ی ظلمت اثر نخواهد ماند
دمی که کاوه ی تو دست گیرد آهن را
#محمد_حسن_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خزانی ام؛بده اینک بهار دیدن را
حساب روز حساب و من و تهی دستی
بگوی تا چه کنم این وبال گردن را
اگر بنای محبت به جان من داری
بگیر از من پر مدعا فقط من را
مگیر لقمه ز نامرد مردمان زمان
ز پاکی اش مرهان این تن فروتن را
کجاست راه خروج از جهان تاریکت؟
بگو بگو به نگاهم مسیر روزن را
کجاست مقصد نورانی ات؟بگو چه کنی؟
که آتشی بزنم این سیاه خرمن را
ز سنگ خاره ی ظلمت اثر نخواهد ماند
دمی که کاوه ی تو دست گیرد آهن را
#محمد_حسن_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نهیب ضربه ی شستت گواست زلزله خیزی!
بنای ظلم رقیبان به تیر چشم بریزی
تو را اگر که ندانم،حیات،بیهُده دارم
که غیر مرگ نخواهد نَفَس بدون تو چیزی
تو یوسفی که گرفتی،وگرنه هیچ دگر یار،
کلاف کهنه ی ما را،نمی خرد به پشیزی
چقدر منتظر صبح پُر امید نگاهم،
که رَه بپویم و شب را گذر کنم به گریزی...
کجاست ساعت برگشت خنده های بهارم؟
بسوخت برگ و برم در خزانِ شوق ستیزی
سری برای نهادن به زیر پای شما هست؛
که در بساطِ تهی جز وجود،نیست،عزیزی.
#محمد_حسن_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بنای ظلم رقیبان به تیر چشم بریزی
تو را اگر که ندانم،حیات،بیهُده دارم
که غیر مرگ نخواهد نَفَس بدون تو چیزی
تو یوسفی که گرفتی،وگرنه هیچ دگر یار،
کلاف کهنه ی ما را،نمی خرد به پشیزی
چقدر منتظر صبح پُر امید نگاهم،
که رَه بپویم و شب را گذر کنم به گریزی...
کجاست ساعت برگشت خنده های بهارم؟
بسوخت برگ و برم در خزانِ شوق ستیزی
سری برای نهادن به زیر پای شما هست؛
که در بساطِ تهی جز وجود،نیست،عزیزی.
#محمد_حسن_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چه رفته است که ما را به دوشِ عمر تباه
قبولِ این همه رنج است و طاقتی کوتاه
فراق طلعت خورشید را چگونه کشیم؟
که نقش نیست سحر را به بوم شام سیاه
به دید مردم چشمان ما جهان،تنها
خموشی است و مسیری بدون روزن راه
زمان به وقت مشقت چه تنگ میگذرد
در این شکنجه ملولیم ،از دمیدن آه!
ز فرط هجمه ی اندوه و شادی اندک
امید،سوزن و ، یأس است همچو خرمنِ کاه
گره گشایی از این بخت نیست غیر خیال
که دست بی رمق ما به وهم برده پناه
#محمد_حسن_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قبولِ این همه رنج است و طاقتی کوتاه
فراق طلعت خورشید را چگونه کشیم؟
که نقش نیست سحر را به بوم شام سیاه
به دید مردم چشمان ما جهان،تنها
خموشی است و مسیری بدون روزن راه
زمان به وقت مشقت چه تنگ میگذرد
در این شکنجه ملولیم ،از دمیدن آه!
ز فرط هجمه ی اندوه و شادی اندک
امید،سوزن و ، یأس است همچو خرمنِ کاه
گره گشایی از این بخت نیست غیر خیال
که دست بی رمق ما به وهم برده پناه
#محمد_حسن_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلم یک رفتن بی آمدن میخواهد از زندان آدم ها
دلم آزادی از حصر نفس میخواهد و پرواز بی پروا
من آن آه بلندم از تمنای سروری کوچک اما حیف،
غم از دیوار من کوتاهتر پیدا نکرد انگار در دنیا
به سوی هر که از دروازه خوبی شدم وارد بدی دیدم
از این تودیع میبوسم تردد در مسیر مهربانی را
به تیر یاُس،قلب زندگی زخمی عمیق از آشنایان خورد،
که جز مرگ امید ما غریبستانیان را کس ندید اینجا
به رغم خستگی تعقیب کردم چشمه ی مهر و وفا را،باز
نیامد جز سراب حسن در چشم پریشانم از این صحرا
#محمد_حسن_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلم آزادی از حصر نفس میخواهد و پرواز بی پروا
من آن آه بلندم از تمنای سروری کوچک اما حیف،
غم از دیوار من کوتاهتر پیدا نکرد انگار در دنیا
به سوی هر که از دروازه خوبی شدم وارد بدی دیدم
از این تودیع میبوسم تردد در مسیر مهربانی را
به تیر یاُس،قلب زندگی زخمی عمیق از آشنایان خورد،
که جز مرگ امید ما غریبستانیان را کس ندید اینجا
به رغم خستگی تعقیب کردم چشمه ی مهر و وفا را،باز
نیامد جز سراب حسن در چشم پریشانم از این صحرا
#محمد_حسن_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀