💖کافه شعر💖
2.79K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
من در تو نفس میکشم
چشمهای تو در سینه ام می‌تپد
و خیالت در رگهایم جاریست

من کیستم؟
تمام من تویی...!


#م_شیرانی_طلوع


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو رویای منی
می بافمت بر گیسوانم
تا کبوترها
برای دیدنت بر شانه ام
آهسته بنشینند...

و شب بوهای عاشق مست از بویت
خیال باد را
آشفته تر سازند!

میان خواب و حتی
روزهای غرق ِ بیداری
من از رویای تو بیرون نمی آیم!

تو را در گوشه ی پنهانی ِ قلبم
و در ژرفای افکارم
همانند چراغ روشن ِرویا می افروزم.

و رویای مرا هرگز کسی خاموش نتوان کرد...!

#م_شیرانی_طلوع


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
خورشید دمیدست و رُخش ساقیِ نور است
زین باده ی خوش جان ِجهان غرق سرور است


از چشم ِ تو صبح ِ من ِ دلداده بر آید
من منتظرم تا بدمی،وقت ظهور است


#م_شیرانی_طلوع


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
رسیده فصل ِشکفتن
رسیده فصل ِبهار

دمیده بوی سبزه و باران
به باغ ِسپید

کشیده کبوتر به شوق ِآبی ژرف
پَری به تماشای چشمه ی خورشید...

به تاب ِزلف ِپریشان بید ِمجنونی
نسیم پر کرشمه و ناز می رقصد...!

#م_شیرانی_طلوع


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیفشان عطرِ گیسویت که مصداقی ز شب بویی
بیاور مژده ی رویش ، تو همزادِ پرستویی...

زده بر هم دو چشمِ تو همه قانون و منطق را
تو با دور و تسلسل در نگاهت خود ارسطویی!

منم سهراب و از ابروی تو زخمی به دل دارم
ببخش از جامِ لبهایت به جانم نوشدارویی

به رقص آورده ای تا باد را با تارِ گیسویت
یقین کردم که استادِ هنرمندانِ باکویی!

دلم بلخ و بخارا می شود هر شب به یاد تو
به ویران کردنم ای ماهِ من گویا هلاکویی

دگرگون کرده ای زیبا ملاکِ صید و صیادی
شده این بار شیری نر شکارِ بره آهویی...!

#م_شیرانی_طلوع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

دلِ مجنون من از
؏شـقِ ٺو دیوانه شده
ای خدا سهم ِ دلم
ڪن دل ِ آن لیلا را......

ڪَر ڪه ٺصویرِ من
از چشم ٺو پیدا بشود
می‌دهم من به
نڪَاهٺ همه ی دنیا را......


#م_شیرانی_طلوع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در باغ ِ دو چشمٺ
ڪَل ِخورشید چه زیباسٺ
عطر ِ نفسٺ بر لب ِ
هر غنچه هویداسٺ.....

روی لب ِ ٺو
خنده‌ی خورشید دمیده
ٺو صبحِ بهاری، دلم
از شوقِ ٺو شیداسٺ......


#م_شیرانی_طلوع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
درونِ چشم هایت شیشه ے عمر مرا دارے
به رویم چشم مے بندی،مگر قصدِ جفا داری؟

طلبڪار ِ محبت مے شوے حتے دم ِ مرگم
تو از مقتول ِ خود هم انتظارِ خون‌بها دارے !

برایم قصه ها از مهربانے ، دوستے گفتی
تو ڪه در بین دشمن هاے من صد آشنا داری!

به زیرِ بارِ عشقت حال من را دیدے و گفتی:
تو هم تقدیرِ گندم زیرِ سنگ آسیا داری

به سمتِ ڪوچه ها زل میزنے اے پنجره، تا ڪے ؟
مگر چون من تو هم گم ڪرده اے در ناڪجا دارے ؟

ڪجا راهے شدے اے رودِ خوش باور... پیِ دریا ؟
سراب است آنچه مے بینے، نرو...عزم فنا داری؟



#م_شیرانی_طلوع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب ، ماه را بر دامانِ آسمان آویخته
و با لهجه ی ستارگان
می سرایید تنهایی اش را 
باغهای زیتونِ چشمهایت
ابتدای آفرینش
و سیبِ گونه هایت
تکرارِ هبوط
سالهاست  بوسه‌ های من
در فاصله ها سرگردانند
از سمتی که تو می آیی
بهار می آید و نمی رود
از سمتی که تو می آیی
جوانه ها بر تنم خواهند رویید
مرا به خاطر بیاور
آن‌زمان  که در عطرِ آغوشت
راه را گم خواهم کرد


#م_شیرانی_طلوع ♥️


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خرابِ عشق شدن ابتدای آبادی ست
غمِ تو در دلِ من پر بهاتر از شادی ست

قفس ز بازوانِ تو باشد، چگونه دگر؟
اسیرِ حصرِ تنِ تو به فکرِ آزادی ست

ببین که صید شد این شیرِ در کمین ز دمی
که چشمِ آهوی ما رغبتش به صیادی ست

هدایتم کنی ای عقل و غافلی که مرا
جنونِ عشق و خطا هر دو ارثِ اجدادی ست

رهاست موی تو در باد و وای بر دل و دین
که هست و نیست این دو به دستِ هر بادیست

#م_شیرانی_طلوع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ما به دلتنگی فصلهای رفته
غربتِ فصلهای نیامده
و بغضِ ابرهای غمگین در نفسِ زردِ پاییز
قسم خوردیم
تا به رویای باران
و حرمتِ چشمه
ایمان بیاوریم

ما با زخمهایمان
به هم رسیدیم
و به رسمِ درختان کهنسال
از امیدِ اواخرِ اسفند خواندیم

این کلماتِ سرگردان
که هنوز تو را می‌جویند
لحظه ای که چشمهایت
در شعرهای من جاری شدند را بخاطر دارند

بگو که
می‌شود دوباره
به ضیافتِ انارهای پاییز
و دیوانگی عطرِ پرتقال برگردیم
و من نام تو را هزاران بار نفس بکشم
و با صدای هیاهوی تو
بر شاخه هایم
هر صبح از مرگ بازگردم


#م_شیرانی_طلوع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀