بیا ای یار دستم گیر ، ز دست وامانده ام دیگر ....
بنِه بر چشم من چشمی به حیرت مانده ام دیگر ،
ندارم خاطر شادی ، از این عشق و از این هجران ...
من ان سوزنده ی شمعم که خود سوزانده ام دیگر ،
به غیر تو دگر یاری نه میدانم ، نه میخواهم ...
همین گویم که عطرت را ، به دل افشانده ام دیگر ،
فغان از بخت و اقبالم ، امان از حال واحوالم ...
من از خویشم به جان تو ، خودم را رانده ام دیگر ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بنِه بر چشم من چشمی به حیرت مانده ام دیگر ،
ندارم خاطر شادی ، از این عشق و از این هجران ...
من ان سوزنده ی شمعم که خود سوزانده ام دیگر ،
به غیر تو دگر یاری نه میدانم ، نه میخواهم ...
همین گویم که عطرت را ، به دل افشانده ام دیگر ،
فغان از بخت و اقبالم ، امان از حال واحوالم ...
من از خویشم به جان تو ، خودم را رانده ام دیگر ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دل به غارت رفت و دلبر در دل ویرانه ماند ،
خار اندر پای ماند و پای در میخانه ماند ،
نیمه جانی ماند و چشم حسرت و دیوانه دل ،
جام می در دست ماند و چشم در پیمانه ماند ،
پیش رویش شمع گشتیم روشنی بخشیم به عشق ،
خلوت مهتاب ما ، بی غمزه ی پروانه ماند ،
ناله ی شبگیر ما دمساز ما شد تا سحر ،
بی هوا فریاد کردیم ، ناله در کاشانه ماند ،
عقل را مدهوش کردیم با جمالش در خیال ،
طره ی نازش به خوابِ این دل دیوانه ماند ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خار اندر پای ماند و پای در میخانه ماند ،
نیمه جانی ماند و چشم حسرت و دیوانه دل ،
جام می در دست ماند و چشم در پیمانه ماند ،
پیش رویش شمع گشتیم روشنی بخشیم به عشق ،
خلوت مهتاب ما ، بی غمزه ی پروانه ماند ،
ناله ی شبگیر ما دمساز ما شد تا سحر ،
بی هوا فریاد کردیم ، ناله در کاشانه ماند ،
عقل را مدهوش کردیم با جمالش در خیال ،
طره ی نازش به خوابِ این دل دیوانه ماند ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
#نوش_باداا
ز لعلت ساغرم پر جوش باداا ...
هزاران باده .. بر ما نوش باداا ...
بهر مویت در آن زلف پریشان ،
یقینم عاشقان مدهوش بادا..
تو مّه را نور دِه مهتاب باشد ..
تو بگشا دیده ، مه خاموش باداا،
به این مسکین نظر کن رحمتی کن ،
که غم در جان ما مخدوش باداا ...
اگر از لعل تو ... کامی نگیرم ...
دکان عیش ما بد نوش باداا ...
ز من جانا چه دیدی یا شنیدی ،
ز من پندی شنو پا پوش باداا ...
اگر رویت نمیبینم ز هجران ..
نوایت تا ابد در گوش بادااا
به خون دل نوشتم این غزل را ...
خدایا اتشم .. خاموش باداا ..
در ان ظلمت رسی دیگر ندانم ...
که #راحم را نه عقل و هوش باداا
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ز لعلت ساغرم پر جوش باداا ...
هزاران باده .. بر ما نوش باداا ...
بهر مویت در آن زلف پریشان ،
یقینم عاشقان مدهوش بادا..
تو مّه را نور دِه مهتاب باشد ..
تو بگشا دیده ، مه خاموش باداا،
به این مسکین نظر کن رحمتی کن ،
که غم در جان ما مخدوش باداا ...
اگر از لعل تو ... کامی نگیرم ...
دکان عیش ما بد نوش باداا ...
ز من جانا چه دیدی یا شنیدی ،
ز من پندی شنو پا پوش باداا ...
اگر رویت نمیبینم ز هجران ..
نوایت تا ابد در گوش بادااا
به خون دل نوشتم این غزل را ...
خدایا اتشم .. خاموش باداا ..
در ان ظلمت رسی دیگر ندانم ...
که #راحم را نه عقل و هوش باداا
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.#یاد_تورا_میکردم
دوش با دیده ی تر ، یاد تورا میکردم ...
بارها ، نام تورا ، بی تو صدا میکردم ،
کاش یک شب دلت اندیشه ی ما را میکرد ،
آه ، صد آه ، چه گویم که چه ها میکردم ،
یا ز فقدان ادب بود ، ویا مستی و مِی ..
گله نه ، صد گله از ، لطف خدا میکردم ،
جام در دست و خیالم همه افسون تو بود ..
تا سحر ، گریه کنان سوز به پا میکردم ،
به سر زلف تو سوگند که تا نیمه ی شب ..
گاه گاهی چو گدا ، بر تو دعا میکردم ،
پیش آیینه دل با تو سخن میگفتم ...
ما کجاییم ؟ چه شد ؟ ، چون و چرا میکردم ،
تو جفایی که که نکردی زتو من شکوه کنم ...
من ندانسته ، ندانسته ، خطا میکردم ،
شمع میخواست نسوزد پر پروانه ز عشق ...
لیک چون شمع به پروانه ، جفا میکردم ،
عمر بگذشت به حسرت ولی ای کاش که من ...
گره از کار خود و ، کار تو ، وا میکردم ،
عمر #راحم همه در مستی و افسوس گذشت...
کاش بودی ، چه بگویم که چه ها میکردم ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوش با دیده ی تر ، یاد تورا میکردم ...
بارها ، نام تورا ، بی تو صدا میکردم ،
کاش یک شب دلت اندیشه ی ما را میکرد ،
آه ، صد آه ، چه گویم که چه ها میکردم ،
یا ز فقدان ادب بود ، ویا مستی و مِی ..
گله نه ، صد گله از ، لطف خدا میکردم ،
جام در دست و خیالم همه افسون تو بود ..
تا سحر ، گریه کنان سوز به پا میکردم ،
به سر زلف تو سوگند که تا نیمه ی شب ..
گاه گاهی چو گدا ، بر تو دعا میکردم ،
پیش آیینه دل با تو سخن میگفتم ...
ما کجاییم ؟ چه شد ؟ ، چون و چرا میکردم ،
تو جفایی که که نکردی زتو من شکوه کنم ...
من ندانسته ، ندانسته ، خطا میکردم ،
شمع میخواست نسوزد پر پروانه ز عشق ...
لیک چون شمع به پروانه ، جفا میکردم ،
عمر بگذشت به حسرت ولی ای کاش که من ...
گره از کار خود و ، کار تو ، وا میکردم ،
عمر #راحم همه در مستی و افسوس گذشت...
کاش بودی ، چه بگویم که چه ها میکردم ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
#ساغر
ناز چشمانت نهاده ... عشق بر سیمای تو...
سر خوشم چون پروریدم در دلم سودای تو ،
میرود چشمم به حاجت در پی چشمان تو ...
خجلتی دارم که گویم ، گشته ام رسوای تو ،
ان چنان جا کرده ای بر روح بر جان و دلم ...
از تو نتوانم بریدن ... جان و دل شیدای تو ،
در سراب تشنگی ما را ز مستی بیم نیست ،
ساغر میخانه ام ، لبریز از ..... مینای تو ،
مطربان در عیش و مستی لیک من سر مست عشق ...
چشم آهوی تو وُ ... چشمِ من و صحرای تو ،
ساقی عالم تو هستی ، عالم مستی تویی ...
بیقراری های دل ... از دیده ی گویای تو ،،
درد این محنت سرا را نوش جانم کرده ام ...
شبنم ان جویبارم ، غرق در ... دریای تو ،
عندلیب بوستانم نغمه هایم نام توست ...
نیست در جان ودل ما ، جز تو و غوغای تو ،
#راحمم ، سوی نمازم گوشه ی ابروی توست ...
مست عشقم مست عشق ، از ساغر لبهای تو ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ناز چشمانت نهاده ... عشق بر سیمای تو...
سر خوشم چون پروریدم در دلم سودای تو ،
میرود چشمم به حاجت در پی چشمان تو ...
خجلتی دارم که گویم ، گشته ام رسوای تو ،
ان چنان جا کرده ای بر روح بر جان و دلم ...
از تو نتوانم بریدن ... جان و دل شیدای تو ،
در سراب تشنگی ما را ز مستی بیم نیست ،
ساغر میخانه ام ، لبریز از ..... مینای تو ،
مطربان در عیش و مستی لیک من سر مست عشق ...
چشم آهوی تو وُ ... چشمِ من و صحرای تو ،
ساقی عالم تو هستی ، عالم مستی تویی ...
بیقراری های دل ... از دیده ی گویای تو ،،
درد این محنت سرا را نوش جانم کرده ام ...
شبنم ان جویبارم ، غرق در ... دریای تو ،
عندلیب بوستانم نغمه هایم نام توست ...
نیست در جان ودل ما ، جز تو و غوغای تو ،
#راحمم ، سوی نمازم گوشه ی ابروی توست ...
مست عشقم مست عشق ، از ساغر لبهای تو ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قصد رفتن کرده ای ؟ ای جانِ جان ، بی ماا ، چرا ؟
با دل بشکسته ء ماا ، این چنین سوداا ، چراا ؟
غافل از ، فکر و ، خیالت ، یک نفس ما را نبود ،،
اندرون جان مایی ،، جان مااا ، تنها ،، چرا ؟
سوختم ، از اندرونم ،، هر شبم ،، تا صبحدم ،
مرهم ، این سوز رااا ،، خاکستر دنیاا، چراا
در دل شوریده ء ماا ،، جز خیالت ، هیچ نیست
دل هنووزم ، گرم توست ، این سردی و ، سرمااا ، چراا
خسته ام از عشق بی تووو ،، خسته ام از زندگی
این چنین شیدا نمودی ،، این چنین رسوا چرا ؟
وقت آن امد که جان را نقد آن ، جانان کنیم ،
راحم این را زودتر ، فردا و پس فردا ، چرا ؟
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با دل بشکسته ء ماا ، این چنین سوداا ، چراا ؟
غافل از ، فکر و ، خیالت ، یک نفس ما را نبود ،،
اندرون جان مایی ،، جان مااا ، تنها ،، چرا ؟
سوختم ، از اندرونم ،، هر شبم ،، تا صبحدم ،
مرهم ، این سوز رااا ،، خاکستر دنیاا، چراا
در دل شوریده ء ماا ،، جز خیالت ، هیچ نیست
دل هنووزم ، گرم توست ، این سردی و ، سرمااا ، چراا
خسته ام از عشق بی تووو ،، خسته ام از زندگی
این چنین شیدا نمودی ،، این چنین رسوا چرا ؟
وقت آن امد که جان را نقد آن ، جانان کنیم ،
راحم این را زودتر ، فردا و پس فردا ، چرا ؟
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رفت از بر ما ، چند غزل بر دل ما ماند ...
معشوقه ی ما بود ، کجا رفت و کجا ماند ،
گویند که او ، نور خدا بود و از او بود ...
اری به خدا نور خدا رفت و سماء ماند ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
معشوقه ی ما بود ، کجا رفت و کجا ماند ،
گویند که او ، نور خدا بود و از او بود ...
اری به خدا نور خدا رفت و سماء ماند ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
انکه از نور رخش بود ، منوّر دل ما ...
رفت خون شد ز فراقش دل نا قابل ما ...
حاصل از عشق نشد جز غم و اندوه فراق ...
چند بیتی غزلی گشت ز او حاصل ما ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
انکه از نور رخش بود ، منوّر دل ما ...
رفت خون شد ز فراقش دل نا قابل ما ...
حاصل از عشق نشد جز غم و اندوه فراق ...
چند بیتی غزلی گشت ز او حاصل ما ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.#مانده ام
سینه ام چون شمع میسوزد ، ولی پروانه نیست ،
تشنه ی جام شرابم ، ساغر و پیمانه نیست ،
هر کجا دیوانه ای دیدند به زنجیرش زدند ،
مانده ام دیوانه ی #هجران ، مگر دیوانه نیست ؟
رفتی و دیده ی ما در پی ان قافله ماند ...
داغ عشقت را به ، سینه تا ابد پایانه نیست ،
تیره شد روزم ، نه دل ماند و نه دیگر حال دل ...
حال دل دیوانه داند ، کار صد فرزانه نیست ،
خانه خالی کردم از درد دگر دردم تویی ،
خوشتر از درد تودر ، کنج دل ویرانه نیست ،
گر من از ساقی کنم یاری طلب عیبم مکن ...
درد بی درمان مارا ، جز مِی و میخانه نیست ،
از پریشان خاطری ، افتاده ام .. مست و خمار ..
جز خیالت روز وشب در خانه ام هم خانه نیست ،
حیف صد حیف فلک از دست من دستت گرفت ...
حال دستم شد تُهی ، دستان آن جانانه نیست ،
از بن هر مژه ات اشک روانست #راحم ....
این چنین اشک روانت را چرا شکرانه نیست ؟
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سینه ام چون شمع میسوزد ، ولی پروانه نیست ،
تشنه ی جام شرابم ، ساغر و پیمانه نیست ،
هر کجا دیوانه ای دیدند به زنجیرش زدند ،
مانده ام دیوانه ی #هجران ، مگر دیوانه نیست ؟
رفتی و دیده ی ما در پی ان قافله ماند ...
داغ عشقت را به ، سینه تا ابد پایانه نیست ،
تیره شد روزم ، نه دل ماند و نه دیگر حال دل ...
حال دل دیوانه داند ، کار صد فرزانه نیست ،
خانه خالی کردم از درد دگر دردم تویی ،
خوشتر از درد تودر ، کنج دل ویرانه نیست ،
گر من از ساقی کنم یاری طلب عیبم مکن ...
درد بی درمان مارا ، جز مِی و میخانه نیست ،
از پریشان خاطری ، افتاده ام .. مست و خمار ..
جز خیالت روز وشب در خانه ام هم خانه نیست ،
حیف صد حیف فلک از دست من دستت گرفت ...
حال دستم شد تُهی ، دستان آن جانانه نیست ،
از بن هر مژه ات اشک روانست #راحم ....
این چنین اشک روانت را چرا شکرانه نیست ؟
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
تفسیر آن جمالت ، سخت است ، از زبانم ،،
ذکر کمالت ای گل ، در این زبان ، نگنجد ،
سهو است ، اگر بدانی ، ما مِی پرست و مستیم ،
جز باده از لبانت ، در این دهان ، نگنجد ،
گر خیره شد دوچشمم ، بر چشم تو ، خطا نیست ،
کین گفتگوی عشق است ، در ، ترجمان ، نگنجد ،،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تفسیر آن جمالت ، سخت است ، از زبانم ،،
ذکر کمالت ای گل ، در این زبان ، نگنجد ،
سهو است ، اگر بدانی ، ما مِی پرست و مستیم ،
جز باده از لبانت ، در این دهان ، نگنجد ،
گر خیره شد دوچشمم ، بر چشم تو ، خطا نیست ،
کین گفتگوی عشق است ، در ، ترجمان ، نگنجد ،،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀