💖کافه شعر💖
2.75K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.07K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
بیا ای یار دستم گیر ، ز دست وامانده ام دیگر ....
بنِه بر چشم من چشمی به حیرت مانده ام دیگر ،

ندارم خاطر شادی ، از این عشق و از این هجران ...
من ان سوزنده ی شمعم که خود سوزانده ام دیگر ،

به غیر تو دگر یاری نه میدانم ‌، نه میخواهم ...
همین گویم که عطرت را ، به دل افشانده ام دیگر ،

فغان از بخت و اقبالم ، امان از حال واحوالم ...
من از خویشم به جان تو ، خودم را رانده ام دیگر ،


#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دل به غارت رفت و دلبر در دل ویرانه ماند ،
خار اندر پای ماند و پای در میخانه ماند ،

نیمه جانی ماند و چشم حسرت و دیوانه دل ،
جام می در دست ماند و چشم در پیمانه ماند ،

پیش رویش شمع گشتیم روشنی بخشیم به عشق ،
خلوت مهتاب ما ،  بی غمزه ی پروانه ماند ،

ناله ی شبگیر ما دمساز ما شد تا سحر ،
بی هوا فریاد کردیم ،  ناله در کاشانه ماند ،

عقل را مدهوش کردیم با جمالش در خیال ،
طره ی نازش به خوابِ این دل دیوانه ماند ،

#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#نوش_باداا

ز لعلت  ساغرم پر جوش باداا ...
هزاران باده .. بر ما نوش باداا ...

بهر مویت در آن زلف پریشان ،
یقینم عاشقان مدهوش بادا..

تو مّه را نور دِه مهتاب باشد ..
تو بگشا دیده ، مه خاموش باداا،

به این مسکین نظر کن رحمتی کن ،
که غم در جان ما مخدوش باداا ...

اگر از لعل تو ... کامی نگیرم ...
دکان عیش ما بد نوش باداا ...

ز من جانا چه دیدی یا شنیدی ،
ز من پندی شنو پا پوش باداا ...

اگر رویت نمیبینم ز هجران ..
نوایت تا ابد در گوش بادااا

به خون دل نوشتم این غزل را ...
خدایا اتشم .. خاموش باداا ..

در ان ظلمت رسی دیگر ندانم ...
که #راحم را نه عقل و هوش باداا


#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.#یاد_تورا_میکردم

دوش با دیده ی تر ، یاد تورا میکردم ...
بارها ، نام تورا ، بی تو صدا میکردم ،

کاش یک شب دلت اندیشه ی ما را میکرد ،
آه ، صد آه ، چه گویم که چه ها میکردم ،

یا ز فقدان ادب بود ، ویا مستی و مِی ..
گله نه ، صد گله از ، لطف خدا میکردم ،

جام در دست و خیالم همه افسون تو بود ..
تا سحر ، گریه کنان سوز به پا میکردم ،

به سر زلف تو سوگند که تا نیمه ی شب ..
گاه گاهی چو گدا  ،  بر تو دعا میکردم ،

پیش آیینه دل با تو سخن میگفتم ...
ما کجاییم ؟ چه شد ؟ ، چون و چرا میکردم ،

تو جفایی که که نکردی زتو من شکوه کنم ...
من ندانسته ، ندانسته ، خطا میکردم ،

شمع میخواست نسوزد پر پروانه ز عشق ...
لیک چون شمع به پروانه ، جفا میکردم ‌،

عمر بگذشت به حسرت ولی ای کاش که من ...
گره از کار خود و ‌، کار تو ، وا میکردم ،

عمر #راحم همه در مستی و افسوس گذشت...
کاش بودی ،  چه بگویم که چه ها میکردم ،



#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#ساغر

ناز چشمانت نهاده ... عشق بر سیمای تو...
سر خوشم چون پروریدم در دلم سودای تو ،

میرود چشمم به حاجت در پی چشمان تو ...
خجلتی دارم که گویم ، گشته ام رسوای تو ،

ان چنان جا کرده ای بر روح بر جان و دلم ...
از تو نتوانم بریدن ... جان و دل شیدای تو ،

در سراب تشنگی ما را ز مستی بیم نیست ،
ساغر میخانه ام ،  لبریز از ..... مینای تو ،

مطربان در عیش و مستی لیک من سر مست عشق ...
چشم آهوی تو  وُ  ... چشمِ من و صحرای تو ،

ساقی عالم تو  هستی ، عالم مستی تویی ...
بیقراری های دل ... از دیده ی گویای تو ،،

درد این محنت سرا را نوش جانم کرده ام ...
شبنم ان جویبارم ،  غرق در  ... دریای تو ،

عندلیب بوستانم نغمه هایم نام توست ...
نیست در جان ودل ما ، جز تو و غوغای تو ،

#راحمم ، سوی نمازم گوشه ی ابروی توست ...
مست عشقم مست عشق  ، از ساغر لبهای تو ،


#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
قصد رفتن کرده ای ؟ ای جانِ جان ، بی ماا ، چرا ؟
با دل بشکسته ء ماا ، این چنین سوداا ، چراا ؟

غافل از ، فکر و ، خیالت ، یک نفس ما را نبود ،،
اندرون جان مایی ،، جان مااا ، تنها ،، چرا ؟

سوختم ، از اندرونم ،، هر شبم ،، تا صبحدم ،
مرهم ، این سوز رااا ،، خاکستر دنیاا، چراا

در دل شوریده ء ماا ،، جز خیالت ، هیچ نیست
دل هنووزم ، گرم توست ، این سردی و ، سرمااا ، چراا

خسته ام از عشق بی تووو ،، خسته ام از زندگی
این چنین شیدا نمودی ،، این چنین رسوا چرا ؟

وقت آن امد که جان را نقد آن ، جانان کنیم ،
راحم این را زودتر ، فردا و پس فردا ، چرا ؟

#راحم_تبریزی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
رفت از بر ما ، چند غزل بر دل ما ماند ...
معشوقه ی ما بود ، کجا رفت و کجا ماند ،

گویند که او ، نور خدا بود و از او بود ...
اری به خدا نور خدا رفت و سماء ماند ،


#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

انکه از نور رخش بود ، منوّر دل ما ...
رفت خون شد ز فراقش دل نا قابل ما ...

حاصل از عشق نشد جز غم و اندوه فراق ...
چند بیتی غزلی گشت ز او حاصل ما ،


#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.#مانده ام

سینه ام چون شمع میسوزد ، ولی پروانه نیست ،
تشنه ی جام شرابم ،   ساغر و پیمانه نیست ،

هر کجا دیوانه ای دیدند به زنجیرش زدند ،
مانده ام دیوانه ی #هجران ، مگر دیوانه نیست ؟

رفتی و دیده ی ما در پی ان قافله ماند ...
داغ عشقت را به ،  سینه تا ابد پایانه نیست ،

تیره شد روزم ، نه دل ماند و نه دیگر حال دل ...
حال دل دیوانه داند ،  کار صد فرزانه نیست ،

خانه خالی کردم از درد دگر دردم تویی ،
خوشتر از درد تودر ، کنج دل ویرانه نیست ،

گر من از ساقی کنم یاری طلب عیبم مکن ...
درد بی درمان مارا ، جز مِی و میخانه نیست ،

از پریشان خاطری ، افتاده ام .. مست و خمار ..
جز خیالت روز وشب در خانه ام هم خانه نیست ،

حیف صد حیف فلک از دست من دستت گرفت ...
حال دستم شد تُهی ، دستان آن جانانه نیست ،

از بن هر مژه ات اشک روانست #راحم ....
این چنین اشک روانت را چرا شکرانه نیست ؟


#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

تفسیر آن جمالت ، سخت است ، از زبانم ،،

ذکر کمالت ای گل ، در این زبان ، نگنجد ،

سهو است ، اگر بدانی ، ما مِی پرست و مستیم ،

جز باده از لبانت ، در این دهان ، نگنجد ،

گر خیره شد دوچشمم ، بر چشم تو ، خطا نیست ،

کین گفتگوی عشق است ، در ، ترجمان ، نگنجد ،،


#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀