💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
خورشید
که
#تــــُو باشی
بیدار شدن هم عالمی دارد...

#محمـدبشیری

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
طلوع هر صبح با #تــو
تکرار عاشقی با #من
#نازباتو_نازنین_بانو
آغوش دم صبح با #من

نگاه عاشقانه با من
دو فنجان چای با #تــــو
#خنده_ی_ریز_باتو
بوسیدن لبخند تو با من

#محمـد_بشیرے

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
نگاهم را به پنجره آویزان می کنم
تا شاید
#طلوع #تــــُو را
از مشرق خیال نظاره کنم

#محمد_بشیری🌹

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
هوای ؏شــــق ‌کمی دم دارد
نگارشم #تــــُو را کم دارد
از تو تا من هزار فرسنگ فاصله است
#از_من_تا_تو یک حسرت ادامه دارد...
اینجا چشمی به کوچه است
و پنجره ای نگران چشمی
از ‌؏شــــق فقط یک کلمه مانده است
از من فقط یک جسم
و از #تــــُو برای #من
یک #خــیال....

#محمـد_بشیرے

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
و ؏شــــق
همان چشمان
کوچک #تــــو است
که جای خورشید را در دلم گرفت است


#محمدبشیری

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
#تــــو بهانه ی شعرهایم هستی
همه ی واژه ها
قبل از جاری شدن
باید
#نام_تــــو_را
بعنوان کلمه‌ی عبور بگویند...

#محمد_بشیرے

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
هر صبح شاخه گلی
برایت می آورم
#تــــو مثل همیشه
#به_من_لبخند_می_زنی...
و شاخه گل از دستانت می افتد
چشمانم پر از اشک می شود
صدای شکستن شیشه می آید
من دستانم به خون آغشته می شود
و مثل هر روز
قاب عکست را می بوسم
و برای تعمیر به عکاسی می برم...!

#محمد_بشیرے

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
از پس زلزله ای
که بعد از #تــــو سرم خراب شد
آواری مانده
از جنس
#خــاطرات و
#خـــیال هایی پر دود...
و جهانی مانده خالی از ؏شـق...!

#محمد_بشیرے


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
💚

حوالے همان ساعت هاست
من شعر مے خوانم
اما ، #تــــو نیستے ڪه بشنوی
آینه در نگاهم بغض مے ڪند
من هم براے زخم دلم جان مے دهم...
دیگر ، از نگاه #تـღـو خبرے نیست
اما من در خیال #تــــو غرق مے شوم
دست هایت‌ هم ڪه در دست من نیست
#اما_من
#همچنان_به_رویای_تو_می_روم


#محمد_بشیرے

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
من تو را در خواب می دیدم
اما نه ،
انگار ،
بیدار بودم من
دست در دستت
رو بسوی جنگلی زیبا
باد می آمد ؟
درست یادم هست
باد تندی می وزید
در میان بید مجنونت
که از لابه لای آن عشق پیدا بود
شعر می ریخت از نگاه های معصومت
جهان ...؟
نه ،
تمام هستی در دستان من بود
این منم همراه
#تــــو
نگو که خواب می بینم؛
که گر خواب است
خدایا
بیدارم نکن تا روز رستاخیز....

#محمـد_بشیرے

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#تــــُو شبیه هیچکس نیستی
تو مثل حس خوبی
مثل یک لبخند ناب
شبیه یک دوست خوب
یک همدل و
همزبان خوب
تو مثل یک
موزیک بیکلام رویایی هستی
مثل یک دستان نوازشگر
اما حیف ،
وقت آن رسیده
دامن زرد و
نارنجی ات را جمع کنی و
موهایت را تلخ ببافی و
برای مدتی سفر کنی،...
سفرت سلامت  پاییز جان
منتظرت می مانیم....

#محمـد_بشیرے

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من نمی دانم از
#تــــُو می نوشتم
یا از خود برای 
#تــــُو
من فقط
دلتنگی هایم را
از خواب بیدار می کردم
و عاشقانه هایم‌ را
به لب های کاغذ و قلم
پیوند می دادم ...


#محمد_بشیرے

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شاید دیگر شعر ننویسم
و موهای باز شده ات را نبافم
شایدم دیگر دلم نخواهد
جای #تــــُو حرف بزنم ،
دلم نخواهد
برای حرف های عاشقانه ی نگفته ات
قند توی دلم آب شود
حتی دلم نخواهد
ساعت ها چشم به در بدوزم...
من دیگر
عقربه های ساعت را دوست ندارم
و از انتظار متنفرم
من سالهاست که فقط خیال می‌بافم
#فقط_خیال ،...
من دلم برای روزهای
معمولی زندگی ام تنگ شده است
خیلی خیلی تنگ....

#محمد_بشیرے

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تما شعرها
به نقطه چین ختم می شوند...
عشق های چند روزه هم
آنچنان زیاد شده اند
که می شود آنها را از کف خیابان جمع کرد
می ترسم گل بهار...
می ترسم
از آن روزی
که جنگیدن و
انتظارم به پایان رسد
اما از عشق #تــــو
جز چند نقطه چیزی نمانده باشد...

#محمد_بشیرے

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀