💖کافه شعر💖
2.29K subscribers
4.27K photos
2.8K videos
11 files
936 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
#جمعه ها
دلتنگے را بغل مے ڪنم
پشت پنجره ے چشمات
شعرم را به قاصدک نگاهت
مے سپارم
دشتِ شقایق بودنت را
سنجاق مے ڪنم به ڪویر بودنم
تو را میطلبم از باران
شُرشُر آمدنت ڪجاست؟
تو ڪجا و من ڪجا
ے قابِ شڪسته
ے پنجره ے نیمه باز
خاطره ے یاس تو
خیالِ تو و شڪستن مردِ من
بُهت احساسم پشت حصار
فاصله
موتِ شعر و پَرپَر شدن واژه
#جمعه و بے خبرے من
زِ حال تو
حوالے آغوشت را به من
بسپار
تا تنِ مردانه ام را ذوب ڪنم
بر پیچک تنِ زنانه ات

#سیامڪ_جعفری
#براے انڪس ڪه خودش میداند

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سوگند به فصل هزار رنگ
ڪه بر شانه هاے شهریور نشسته
قسم به آسمان دلگیر پاییز
ڪه در راه است
قسم به آغوش هاے سرد و خالے
قسم به دوست داشتن تو
من اینجا پُرم از تو
خالے از نگاه تو
به انتظار بهار آغوشت میمانم

#سیامڪ_جعفری
#براے_انڪس_ڪه_خودش_میداند
‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جانا
هر #صبح
موجهاے خیالت
دریاے چشمانم را به طلوع
نگاهت باز مے ڪند
ساحل اَمن اغوشت
را به تن مردانه ام بسپار
بوے پیچیک موهاے ارغوانیت
همراه یک فنجان عشق دَم ڪرده
با طعم یاس لبهات
در چند قدمے پاییز
#صبحے نیلگون را در امتداد
حریر بودنت رقم میزند

#سیامڪ_جعفری

#براے_آنڪس_ڪه_خودش_میداند
‌‌
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
🍁🤍🍁



در پسِ پرچین دلتنگی
میان این همه بغض شڪسته
عطشِ شعرم در بے نهایت
ڪویر سوزان خیالِ تو
پُر مے شوم از سرابِ با تو بودن
خالے مے شوم از شوق پریدن
مے شوم بِسانِ جاده اے بے انتها
مے روم ، مے روم
شاید باران عزیز بودنت
جاے ، وقتے ببارد بر من
دلتنگے هایے پُر از
اشک هاے یواشڪے

و اما من جانم سرشار از
انتظارے از جنس بال هاے پروانه

" بودنت را آرزوست"


#سیامڪ_جعفری
#براے انڪس ڪه خودش میداند
‌‌
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در پسِ پرچین دلتنگی
میان این همه بغض شڪسته
عطشِ شعرم در بے نهایت
ڪویر سوزان خیالِ تو
پُر مے شوم از سرابِ با تو بودن
خالے مے شوم از شوق پریدن
مے شوم بِسانِ جاده اے بے انتها
مے روم ، مے روم
شاید باران عزیز بودنت
جاے ، وقتے ببارد بر من
دلتنگے هایے پُر از
اشک هاے یواشڪے

و اما من جانم سرشار از
انتظارے از جنس بال هاے پروانه

" بودنت را آرزوست"

#سیامڪ_جعفری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
"صبح " شد ...
باز تشدید دلتنگے تو قاب چشمات
و باز گره خوردن خیال آبے
تو به پیچک احساسم
در هجوم هیاهوے نبودنت
دست خیالم را میگیرم
قدم به بے ڪران عاشقانه هایت
میگذارم
بیا
دوست داشتنت را
خیرات احساسم ڪن ...




#سیامڪ_جعفری
#براےانڪس_ڪه_خودش_میداند

‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تارم گُسسته سازم شکسته نگاهم پریده
منِ به غم نشسته پرندهء دلم پریده

شعرم دویده قلمم نوشته دفترم خوابیده
ولی از تو هیچ نام و نشانی ندیده

خبر تو را زِ قاصدکِ شب گرفتم
گویی که ماه از تو صدای شنیده

روی کردم به ماه و زِ دوری تو گفتم
که چگونه زِ فراغت قامتم خمیده

شِکوهء تو را زِ باد کردم و نوشتم
که من اینجا بی تو جانم به لب رسیده

من امشب خدا را به تمنای تو صدا کردم
بیا که همهء اشکِ چشمانم به هوای تو چکیده

#سیامڪ_جعفری
#برای_انکس_که_خودش_میداند‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شبی گُذر کن بر این مردِ دل شکسته
تا ببینی که چگونه به غم تو نشسته

شانه هایم بار غم نبودنت را کشیده
نمی دانی که به چه شکل قامتم خمیده

هم نشینی من و دردِ تو قصهء غریبی است
شرح این قصه را کَس نشنیده

در حال و هوای خیالِ غم انگیز تو
نمی پرسی که این تَنم چه دردی کشیده

می نالم شب تا به سحر چو نی
که پرندهء تو زِ بامم رَمیده

می نشینم بر بامِ شبِ تو
ببین که چگونه جانم به هوای تو پریده

#سیامڪ_جعفری
#برای_انکس_که_خودش_میداند‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بِگُذارید بمیرم زِ غمِ بے اَمانِ خویش
بجوییم راهے زِ ماتم بے ڪرانِ خویش

دِگر نه شورے نه حالے نه انتظارِ بهاری
شدم رفیق پاییز و به انتظارِ خزانِ خویش

به بوستانِ جوانیم ندیدم بُلبُلِ نغمه خوانی
عُمر بُگذشت و ندیدم بهارے به گلستانِ خویش

درنوردیدَم چو باد همه سمت و سو ها را
نبود سویے براے من ، مُجابم به بُطلان خویش

زِ ابر آسمان دِگرے هیچ وفا ندیدم
ڪه باید بمانم‌ به سوگِ بارانِ خویش

زِ گیتے ندیدم اے دوستان جز غم بسیار
بدانید ڪه بے مهابا میروم سوے آستانِ خویش

#سیامڪ_جعفری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گر زخم عشقِ تو در غزلِ سوختهء من است
گِرد شمعِ جانِ تو به پرواز پروانهء من است

اِشارتی کردم به ماهِ تابانِ زِ آسمانِ شب
به خود مناز که این رُخ مهوش دردانهء من است

سِپُردم به باد قاصدکِ بی دست و پای دلم را
که این قاصدکِ پُر زِ خون بر در خانهء من است

امشب زِ خیالِ تو شدم سوی میخانه
ندانستم که لبهای تو پیمانهء من است

چو لب نهادم به پیمانهء سرخ لبهای تو
این عُمر به فنا شد و لبهای تو میخانهء من است

زِ حسرت آغوش تو چو زلیخا به فریبم
ندانستم که این آغوش تو جانانهء من است

#سیامڪ_جعفری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#جمعه روز نیست
بغضی است
که گلوی شعرم را می گیرد
شمردن ثانیه های دلتنگی
بر ساعت خیال تو

#جمعه منم
پُر از نداشتن تو
در حصار کلبه ای میان
جنگل دوست داشتن تو
#جمعه و شکستن قاب
شیشه ی چشمان من
حوالی جاده ی بارانی تو

"چتر بودنت را آرزوست "

#سیامڪ_جعفری
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌‌‌


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
امشب ماه طرحی از چشمانِ تو شد
چشمانِ من خیره به آسمانِ تو شد

افتاده طرح موهای تو بر برکهء جانم
بیا که برکه هم اسیرِ زلف پریشانِ تو شد

پیچیده بوی یاسِ تو بر ایوانِ شب
شب هم مست و افشانِ تو شد

من و تنهای ام شکسته ایم در آیینهء تو
ای وای که همه سو بازتابِ چشمانِ تو شد

همه شب من و خیالِ تو راز و نیازی داریم
که تا به سحر قبلهء من جان و جانانِ تو شد

به سر آمد این قصهء من و تو
دریغا که باز هم پایانش زندانِ تو شد

#سیامڪ_جعفری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
می خواهم
همسفر باد شوم
سمت و سوی تو کجاست؟
می خواهم
دخیل دوست داشتنت را
به حَرم چشمانت گره بزنم
می خواهم
گردن آویزی از
شعر سپید بر گردن
قامت احساست بیاویزم
"اصلا"
می خواهم
جانم را سنجاق کنم
گوشه ی دنج قلبت

#سیامڪ_جعفری
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#شبِ من
سحر می شود
به شمعی سوخته
کنارِ شانه های غم
پَر پَر می شود
غنچه های احساسم
به امیدِ صبحی واهی
هر چه می نگرم
بُهت است و بُهت
بغضی نفس گیر
می فشارد گلوی شعرم را
گونه های دفترم پر
از اشکهای پنهانی
شعر می شود
قلم می شکند در بطنِ
سوزِ شب
واژ ها هراسان می شوند
از زوزهء گرگ شب
عکسِ ماه چین می خورد
بر مردابِ جانم
منِ شکسته اینجا
پُرم از پیچک های درد
پُشت غروری از
جنس شبِ یلدا
می سوزم با گلُ شب
خاکستر ما را باد می برد
نمیدانم ، نمیدانم
به کجا می برد ......

#سیامڪ_جعفری‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
و امّا شب...
شِکُفتن گُل دلتنگی تو
در باغچه ی شعرم
چین خوردن ماه بر
برکه ی جانم
شبنم شدن اشکم
بر بوته ی یادِ تو
نشستن من و خیالِ تو
روی شاخه ی شب
خیره شده به شقایق های
رقصان در باد
می نویسم شعری از جنس
دلتنگی شبِ تو
واژه هایش پُر از
حریر سبزِ تنِ تو
نوشتن و نوشتن
قلمم خسته و دفترم کلافه
شب هم به فریاد شد
از نوشتن من
در آخر چیزی نمی ماند
جز پیوند دادن خیالِ
تو به شب و به امید
صبح داشتن تو

#سیامڪ_جعفری
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😘

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به ڪجا پر زنم؟
بال و پرم ریخته است
اوار دلتنگے روے سرم ریخته است
من به شوق خیال اغوشت
امده ام
در حصار را بُگشا
ڪه با سر و جان امده ام
مرا دعوت ڪن
به ڪلبه چشمانت
ڪه بے ادعا امده ام
مراپُر ڪن از جام صدایت
ڪه با سوز شعر آمده ام
مرا مهمان لبهایت ڪن
ڪه با تمامے من امده ام
شوق وصال تو شد تمناے من
مرا بخوان
ڪه با هزار جان امده ام


#سیامڪ_جعفری
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هر شب
گُل یاد تو در آسمان خیالم
می درخشد
آنجا که مُشیری می گوید
همه تن چشم شدم خیره به
دنبال تو گشتم
امّا من همه تن جان شدم
لبریز از جام وجودت
رد بوسه ی تو بر کوچه لبان من
آغوش پُر از یاس تو و حسرت
تن مردانه ی من
قاصدک دوست داشتنت را
همراه با پرستوی خیالت
راهی آسمان چشمانت می کنم
بیا که هم نفسی نیست مرا
چنان مستم از خیالت
که دوای نیست مرا
گُم گشته ام در خویش
تو مرا پیدا کن
آسمان صاف و ماه تابان
باید از تو نوشت
می نویسم
نوشتنی بی انتها
کلبه ای چوبی
میان جنگل دوست داشتنت
دشتی پر از گل های شقایق
و اینجا مردی
منتظر
از جنس باران

#سیامڪ_جعفری
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#جمعه ها
دلتنگی را بغل می کنم
پشت پنجره ی چشمات
شعرم را به قاصدک نگاهت
می سپارم
دشتِ شقایق بودنت را
سنجاق می کنم به کویر بودنم
تو را میطلبم از باران
شُرشُر آمدنت کجاست؟
تو کجا و من کجا
ی قابِ شکسته
ی پنجره ی نیمه باز
خاطره ی یاس تو
خیالِ تو و شکستن مردِ من
بُهت احساسم پشت حصار
فاصله
موتِ شعر و پَرپَر شدن واژه
#جمعه و بی خبری من
زِ حال تو
حوالی آغوشت را به من
بسپار
تا تنِ مردانه ام را ذوب کنم
بر پیچک تنِ زنانه ات

#سیامڪ_جعفری
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀