💖کافه شعر💖
2.79K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
جامی اگر ز چشم تو آهو گرفته ام
دستی اگر به طره گیسو گرفته ام

من در پی بهارم و راهی نرفته را
از بامداد و بال پرستو گرفته ام

من بیقرار کوچه و بازار دلبرم
عمری اگر ترانه کوکو گرفته ام

از دی سخن مگو که بامید کردگار
با روزگار سرد خزان خو گرفته ام

در پیشگاه معبد چشمان فتنه ات
صدها اشاره از خم ابرو گرفته ام

از موج غم نهراسان مرا که باز
در ساحل دیار تو پهلو گرفته ام

با هر کرشمه ای که بیایی بخاطرم
گویی که عطر گلشن مینو گرفته ام

#علی_معصومی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
امشب اسیر ساحت پائیز خود شدم
رسواتر تر از همیشه گلاویز خود شدم
رنگ جنون به خاطره ها از چه می زنی
ای عشق اگر به فصل بهارم نمی بری

جامانده ام دمی اگر از همرهان خود
آواره ام به دایره ی بی نشان خود
بهتر همینکه با دل خود واگذاری ام
باری اگر به منزل یارم نمی بری

آشفته حال دامنه ی بی قرار ام
زخمی ترین چکامه چشم انتظاری ام
باید برای حال دلم چاره ای کنی
دستی اگر به زلف سه تارم نمی بری

من بامداد مشرق شهر ترانه ام
پیچیده در حکایت نیلوفرانه ام
صد برکه ام به دامنه ی پلک آرزو
نامی اگر ز شهر و دیارم نمی بری

ای فتنه های چشم سیاهت گواه من
گندم تربن بهانه ی هر اشتباه من
با سیب سرخ چهره مرا مبتلا مکن
روزی اگر به باغ انارم نمی بری

#علی_معصومی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
امشب اسیر ساحت پائیز خود شدم
رسواتر تر از همیشه گلاویز خود شدم
رنگ جنون به خاطره ها از چه می زنی
ای عشق اگر به فصل بهارم نمی بری

جامانده ام دمی اگر از همرهان خود
آواره ام به دایره ی بی نشان خود
بهتر همینکه با دل خود واگذاری ام
باری اگر به منزل یارم نمی بری

آشفته حال دامنه ی بی قرار ام
زخمی ترین چکامه چشم انتظاری ام
باید برای حال دلم چاره ای کنی
دستی اگر به زلف سه تارم نمی بری

من بامداد مشرق شهر ترانه ام
پیچیده در حکایت نیلوفرانه ام
صد برکه ام به دامنه ی پلک آرزو
نامی اگر ز شهر و دیارم نمی بری

ای فتنه های چشم سیاهت گواه من
گندم تربن بهانه ی هر اشتباه من
با سیب سرخ چهره مرا مبتلا مکن
روزی اگر به باغ انارم نمی بری

 #علی_معصومی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
سالی دگر گذشت و بهاری دگر رسید
فصلی پر از ترانه و گل های تر رسید

سردی دمار اگر چه درآورده بیشه را
آخر کلاغ بخت سیاهش به سر رسید

ساری بروی برگ صنوبر پرید و گفت
شادانه شو که مرهم زخم تبر رسید

از پشت قاب پنجره گل های ارغوان
تا آشیان بلبل خوش بال و پر رسید

دل بد نکن که عطر خوش دلبرانه ای
با لحظه لحظه های طلوع سحر رسید

از شوکران فصل زمستان نگو که باز
کام جهان به چشمه شیر و شکر رسید

اینک بهار و خاطره ی جادوانه اش
از کوچه کوچه آمده تا پشت در رسید

#علی_معصومی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک نفر از تو به ما هم خبری خواهد داد
عطری از پیرهنی یا اثری خواهد داد

از همین کوچه که رفتی به دلم افتاده
نوبهاری دگری برگ تری خواهد داد

آی ای جان دو عالم به فدایت روزی
اینهمه ناله و زاری ثمری خواهد داد

ما به انفاس مسیحای تو ایمان داریم
که دعای تو قضا و قدری خواهد داد

نرگس چشم غزلخوان تو ای آیه عشق
مژدگانی به دل در به دری خواهد داد

گاه گاهی به تماشا بنشینی خوب است
ذره ای را نگهی بال و پری خواهد داد

این شب تیره که آبستن پایان خود است
عاقبت پا به طلوع سحری خواهد داد

#علی_معصومی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
پرتویی از آفتاب و روز روشن می کشم
شاخه ای گل در میان باغ و گلشن می کشم

مریم و نسرین و یاس و ارغوان و نسترن
زنبق و آلاله و ریحان و سوسن می کشم

لا به لای اینهمه زیبایی و لطف و صفا
طاقتی افزونتر از تقدیر آهن می کشم

بس که اختر دارد این مجموعه مهر و وفا
شعله آتش به تار و پود خرمن می کشم

از تگرگ آباد صحرای پر از خوف خطر
جاده ای تا انتهای دشت ایمن می کشم

در خیال خلسه های عطر و بوی دامنش
از تمام لحظه های رفته دامن می کشم

چون صنوبرها که با روئیدن صبح سپید
خط بطلان در شبانگاه تلاجن می کشم

در تب و تاب نگاه و فصل سبز نوبهار
روی قاب زندگی تصویری از زن می کشم

#علی_معصومی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب ویرانه غیر از ماه تابانی مگر دارد؟
بیابان جز امید ابر و بارانی مگر دارد؟

چه غم از دوری ساحل تهِ امواج دریا را
در این آوارگی امید سامانی مگر دارد؟

میان نقشه ی جغرافیای شهر هشیاران
سر دیوانه جز رویای زندانی مگر دارد؟

جنون آباد بی نام و نشان این تگرگ آباد
به غیر از خانه لیلی خیابانی مگر دارد؟

دلاشوب خزان در بقچه های سرد یلدائی
به جز تشویش سرمای زمستانی مگر دارد؟

گرفتم عطر یوسف پر کند اقصای گیتی را
میان ناصبوران پیر کنعانی مگر دارد؟

کنار ضجه های دیدگانی کور مادرزاد
به جز اعجاز جانان راه درمانی مگر دارد؟

در این میدان لبریز از خطوط نامرادی ها
دویدن تا رسیدن خط پایانی مگر دارد؟

برای دیدن گل خوان هفتم هم که طی گردد
عبور از حلقه این بیشه امکانی مگر دارد؟

#علی_معصومی

#شب_خوش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نو بهاران است و می افتد به یاد زندگی
هُرم رویش می دهد در انجماد زندگی

اول هر ساله همراه خودش می آورد
رونقی از نو به بازار کساد زندگی

هر نفس کِل میکشد در رگ رگ گلبوته ها
شعر باران می تراود بامداد زندگی

چشمه جاری میشود از شانه های کوهسار
شاخه پر گل می شود در امتداد زندگی

ژاله مرهم می شود بر زخم ناسور خزان
نفش شادی می کشد رقص مداد زندگی

غنچه روی مسند سبز چمن کِل می کشد
مثل ماهی می درخشد بر چکاد زندگی..

#علی_معصومی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀