💖کافه شعر💖
2.79K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
ای مسلمانان ندانم چارهٔ دل چون کنم
یا مگر سودای عشق او ز سر بیرون کنم

عاشقی را دوست دارم عاشقان را دوستر
صدهزاران دل برای عاشقی پر خون کنم

سوختم در عاشقی تا ساختم با عاشقان
عاجزم در کار خود یارب ندانم چون کنم

آتشی دارم درین دل گر شراری بر زنم
آب دریاها بسوزم عالمی هامون کنم

آب دریاها بسوزد کوهها هامون شود
من ز دیده چون ببارم آبها افزون کنم

مسکن من در بیابان مونس من آهوان
هر کجا من نِی زنم از خون دل جیحون کنم

گر شبی خود طوق گردد دست من در گردنش
طوق فرمان را چو مه در گردن گردون کنم...


#سنایی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوش مرا عشق تو ز جامه برانگیخت
بی عدد از دیدگانم اشگ فرو ریخت

دست یکی کرد با صبوری و خوابم
آن ز دل از دو دیده یکسر بگریخت

باد جدا کرد زلفکان تو از هم
مشک سیه با گل سپید برآمیخت

مشک همی بیخت زلف تو همه شب دوش
اشگ همی بیختم چو مشک همی بیخت

بس بود این باد سرد باده نخواهم
کش دل مسکین به دام ذره در آویخت

#سنایی

#شبتان_بخیروعاشقانه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آن شنیدی که در دهی پیری
خورد ناگه ز شحنه‌ای تیری

رفت در پیش قاضی آن درویش
گفت: «بنگر مرا چه آمد پیش.»

شحنه سرمست بود در میدان
تیری افکند و زد مرا بر جان

قاضی او را بگفت:« از سرِ خشم
قلتبانا! نگه نداری چشم؟

تیر شحنه به خون بیالودی!
تا مرا درد سر بیفزودی!

جفت گاوت به شحنهٔ ده ده
وز چنین دردسر به نفْس بجه.»


#سنایی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نچشم ور بچشم باده ز دست تو چشم
نکشم ور بکشم طعنه برای تو کشم

ور تو با من به تن و جان و دلم حکم کنی
هر سه را رقص کنان پیش هوای تو کشم

#سنایی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مسلمانان! سرای عمر در گیتی دو در دارد
که خاص و عام و نیک و بد، بدین هردو گذر دارد

دو در دارد حیات و مرگ، کَانْدر اوّل و آخر
یکی قفل از قضا دارد، یکی بند از قَدَر دارد

چو هنگام بقا باشد، قضا این قفل بُگشاید
چو هنگام فنا آید، قَدَر این بند بردارد

اجل در بند تو دائم، تو در بند اَمَل، آری
اجل کار دگر دارد، اَمَل کار دگر دارد

هر آن عالِم که در دنیا به این معنی بیندیشد
جهان را پُرخطر بیند، روان را پُرخطر دارد

هر آن‌کس کو گرفتار است اندر منزل دنیا
نه درمان اجل دارد، نه سامانِ ضرر دارد

اَیا سرگشته‌ی دنیا! مشو غرّه به مهر او
که بس سرکش که اندر گور، خشتی زیر سر دارد

طمع‌در سیم‌و زر چندین‌مکن گر دین‌و دل خواهی
که دین و دل تبه کرد آنکه دل در سیم و زر دارد

جهان پُر آتشِ آز است و بیچاره دل آن‌کس
که او اندر صمیم دل، از آن آتش شرر دارد

چه نوشی شربت نوشین و آخر ضربت هجران
همه رنجت هَبا گردد، همه کارت هدر دارد

تو اندر وقت بخشیدن، جهانی مختصر داری
جهان از روی بخشیدن، تو را هم مختصر دارد

«سنایی» را مسلّم شد که گوید زهد پُرمعنی
نداند قیمت نظمش هر آن کو گوش کَر دارد...

#سنایی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آنجا که سر تیغ ترا یافتن ست
جان را سوی او به عشق بشتافتن ست

زان تیغ اگر چه روی برتافتن ست
یک جان دادن هزار جان یافتن‌ست

#سنایی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای برآرندهٔ مه و خورشید
نقشبند جهان بیم و امید

ای به تو زنده جان و جسم به جان
جسم و جان را ز لطف‌ توست‌ روان

قبلهٔ روح آستانهٔ توست
دل مجروح ما خزانهٔ توست


#سنایی


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
غم کی خورد آنکه شادمانیش تویی
یا کی مرد آنکه زندگانیش تویی

در نسیهٔ آن جهان کجا بندد دل
آنرا که به نقد این جهانیش تویی

#سنایی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جز یاد تو دل بهر چه بستم توبه
بی ذکر تو هر جای نشستم توبه

در حضرت تو توبه شکستم صدبار
زین توبه که صد بار شکستم توبه

#سنایی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گفتی که نخواهیم تو را گر بت چینی
ظنّم نه چنان بود که با ما تو چنینی

بر آتش تیزم بنشانی بنشینم
بر دیده‌ی خویشت بنشانم ننشینی

ای بس که بجویی تو مرا بازنیابی
ای بس که بپویی و مرا بازنبینی

با من به زبانی و به دل با دگرانی
هم دوست‌تر از من نبُود هرکه گزینی

من بر سر صلحم تو چرا جنگ‌گزینی؟
من بر سر مهرم تو چرا بر سر کینی؟

گویی دگری گیر مها شرط نباشد
تو یار نخستین من و بازپسینی


#سنایی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

گفتی که نخواهیم تو را گر بت چینی
ظنّم نه چنان بود که با ما تو چنینی

بر آتش تیزم بنشانی بنشینم
بر دیده‌ی خویشت بنشانم ننشینی


ای بس که بجویی تو مرا بازنیابی
ای بس که بپویی و مرا بازنبینی

با من به زبانی و به دل با دگرانی
هم دوست‌تر از من نبُود هرکه گزینی


من بر سر صلحم تو چرا جنگ‌گزینی؟
من بر سر مهرم تو چرا بر سر کینی؟

گویی دگری گیر مها شرط نباشد
تو یار نخستین من و بازپسینی


#سنایی     

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بر دوزخ هم کفر و هم ایمان تراست

بر دو لب هم درد و هم درمان تراست

گر دو صد یعقوب داری زیبدت

کانچه یوسف داشت صد چندان تراست

خندهٔ تو چون دم عیساست کو

هر چه در لب داشت در دندان تراست

چند گویی کان و کان یک ره ببین

کانچه در کانست در ارکان تراست

چند گویی جان و جان یک دم بخند

کانچه در جانست در مرجان تراست

از لطیفی آنت جان خواند از آنک

هر چه آنرا خواند جان بتوان تراست

هر زمان گویی همی چوگان من

گوی از آن کیست گر چوگان تراست

چون همی دانی که میدان آن تست

گوی هم می دان که در میدان تراست

بنده گر خوبست گر زشت آن تست

عاشق ار دانا و گر نادان تراست

صورت ار با تو نباشد گو مباش

خاک بر سر جسم را چون جان تراست

من ترا هرگز بنگذارم ولیک

گر تو بگذاری مرا فرمان تراست

هیچ مرغ آسان سنایی را نیافت

دولتی مرغی که این آسان‌تر است

#سنایی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب گشت ز هجران دل فروزم روز
شب تیز شد از آه جهانسوزم روز

شد روشنی و تیرگی از روز و شبم
اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز

#سنایی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀