💖کافه شعر💖
2.45K subscribers
4.31K photos
2.87K videos
11 files
978 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
جهانم هر غروبِ جمعه محزون میشود بی تو
که لیلا هم شبیهِ بیدِ مجنون می شود بی تو

تصور کن بهاری باشد ، آری ! برگِ تقویمم
دوتا چشمِ قناری کاسه ی خون میشود بی تو

سکوتم دردِ برگِ زردِ شبگردست و میدانی
هوایش رنگِ عصرِ سردِ کارون میشود بی تو

دلم با یک بغل از غم در این زندانِ ابریشم
پر از پروانگی در پیله افسون میشود بی تو

نخواهد زد جوانه دانه ای از باغِ این خانه
درونِ خاکِ باران خورده مدفون میشود بی تو

گرامافون ، غمش افزون ! دلش خون است و آتَشگون 
به دور از شوقِ آوازِ همایون میشود بی تو

تو هم گاهی به آهی پشتِ قابِ شیشه بنشین و
تماشا کن غروبی را که گُلگون میشود بی تو

غزل یعنی نگاهت ! روی ماهت ! سوزِ جانکاهت
نباشی واژه بی معنا و مضمون میشود بی تو

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
برگِ زردم ، غرقِ دردم ! کو قراری بعد از این؟
مانده ام با هق هقِ بی اختیاری بعد از این

جای من باشی خدایا خسته از شب گریه ها
پا به این آبانِ غمگین می گُذاری بعد از این؟

شد خزان خون و دگرگون ! ابرِ بارانزا ببار
از تو هم دیگر ندارم انتظاری بعد از این

با دلی افسون و مجنون ، باز خون می گریم و 
ساخته از دستِ من ، آخر چکاری بعد از این

در غمِ تنهائی ام ، شد همدم تنهائی ام
تیک و تاکِ ساعتِ شماطه داری بعد از این

قتلِ آدم ، فصلِ باران و تگرگ و مرگِ برگ ...
سازِ دل هم می زند ناکوک ، آری بعد از این

یک نفر در خاک مدفون ؛ ساربان ! آهسته ران
جز نگاهی خیس و پر حسرت چه داری بعد از این؟

فصلِ پاییزم ، غم انگیزم ، ملال آمیزم و
برگِ تقویمم ندارد نوبهاری بعد از این

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سلام ای شهرِ غم ! از بوی بارانت نمی گویی؟
از اندوهِ شب و بغضِ خیابانت نمی گویی؟

هوا بس ناجوانمردانه غمگین است ! ثالث جان
دو خط از شعرِ جانسوزِ زمستانت نمی گویی؟

خدایا پس طلوعِ آسمانِ لاله زارت کو؟
سلامِ تازه ای دیگر به طهرانت نمی گویی؟

به این دنیای بد عهدی چه آوردی ؟ بگو سعدی
فدای صبحِ سیمینِ گلستانت ! نمی گویی؟

سکوتِ خانه شد سنگین ، درودت خواجه شمس الدین
غزل با دُرفشانی های دیوانت نمی گویی؟

"به صحرا بنگرم صحرا ته وینم " کاش میدیدی
کمی از آن دو بیتی های "عریانت" نمی گویی؟

به دیدارت " ثریا " آمد امشب ! شهریارِ غم
چه شد پس؟ " آمدی جانم به قربانت " نمی گویی؟

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
طلوع و نم نمِ بارانش عشق است

غروب و شوقِ بی پایانش عشق است

خــزان ، مجموعه ی زیباترین هاست

که مهرش دلنشین ، آبانش عشق است

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سلام ای آفتابِ روشنِ آبان! طنینت کو؟
دلم ابری شده ! ابرِ سیاهِ پشتِ زینت کو؟

ملال آمیز و خونریز و غم انگیزست پاییزت
غرورِ پرسُرور و شورِ وحدت آفرینت کو؟

بزن فریادی از شادی که آزادی در این وادی
دو فنجان خاکِ باران خورده ، لبخندِ زمینت کو؟

سیاسی شد تمامِ آرزوهایم ، چه تنهایم
خدایا ! خسته ام از زندگی ، بندِ اِوینت کو؟

کجایی شاهِ قاجاری؟ تو هم غم داری انگاری
منم صدراعظمِ بی تاب و تب ، حمامِ فینت کو؟

غروبِ سرخِ گندمزارم و بیزارم از فردا
چه شد ای فصلِ نارنجی ! نسیمِ خوشه چینت کو؟

بزن تار آسمان ، ای جان به این اندوهِ بی پایان
بیا باران که دلتنگم ! دو خط شعرِ وزینت کو؟

چه اندوهی به دل داری ، فقط یک قطره می باری؟
به لبخندی بگو آری !  غروبِ دلنشینت کو؟

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلم جا مانده اما در مکانِ دیگری شاید
خدا لبخند زد در آسمانِ دیگری شاید

بگو با خشم و فریادی ، چه شد زن ، زندگی ، شادی؟
ندیدم رنگِ آزادی ، زمانِ دیگری شاید

"الهه" دور از آدمها چه تنها مانده با غمها
که میخواند گرامافون "بنانِ" دیگری شاید

پر از دلواپسی اما ، نمی فهمد کسی من را
سخن باید بگویم با زبانِ دیگری شاید

غروبی تار و رگبار و نگاهی کن به دیوار و
به تقویمی که آورده خزانِ دیگری شاید

دوباره خِشت خِشت از نو ، به دلتنگی نوشت از نو
خدا با بی قراری داستانِ دیگری شاید

شب و باران و هاشورش که آهِ سردِ سنتورش
خبر آورده از مشکاتیانِ دیگری شاید

خدایا ! اهلِ آلِ مویه ایم انگار ، می بینی؟
رسیده نوبتِ " اشکانیانِ" دیگری شاید

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلتنگم و ای ننگ به این حال ، خدایی
شد خلوتــم آبستنِ جنجال ، خدایی

هرچند که آذر زده لبخندِ ظفرمند
هر گوشه ی میهن شده اِشغال ، خدایی

هربار به تکرار نیــایی سرِ دیوار
لعنت به تو ای جغدِ بداقبال ، خدایی

باز آمده عکسِ چمدان آخرِ فنجان
نفرین به تهِ قهوه و این فال ، خدایی

شد آذر و پاییز ، غم انگیز و بلاخیز
ای کاش به پایان برسد سال ، خدایی

دلخسته ام و بسته چرا راهِ گلو را
سنگینیِ این بغضِ لگدمال ، خدایی

لبخندِ خدادادی و آزادی و شادی
در حسرتم از این همه آمال ، خدایی

با آن همه اغواگری و خیره سری ، شیخ
ترسیده ولی از سرِ بی شال ، خدایی

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خسته از خاکم ! کسی اینجا بهایم می دهد؟
از نگاهش یک قصیده در خفایم می دهد؟

من کویرِ سر به زیرِ ظهرِ تیرم ، ناگزیر
عطرِ نم نم ریزِ باران در هوایم می دهد؟

بیخیالِ های و هو ، می آید آیا او؟ بگو
پشتِ دریا لذتِ شادی فزایم می دهد؟

بیش و کم از هرچه آدم بی خبر جا مانده ام
خالی از هر زمزمه ، خلوتسرایم می دهد؟

بیش از این باشم حزین؟ بیمارِ چشمی آتشین؟
ابنِ سینا طبقِ "قانونش" شفایم می دهد؟

نورِ مهتاب و کنارِ آب و شعری نابِ ناب
تازه دم با هیزمِ نم خورده چایم می دهد؟

در قفس بی همنفس تنها شدم، اینجا چه کس
حس زیبایی به رنگِ واژه هایم می دهد؟

ناشکیب و بی نصیب و دور از این خاکِ غریب
یک نفر در قایقِ سهراب جایم می دهد؟

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب و بغضِ تگرگت را نبینم

خـــزانِ برگ برگت را نبینم

پر از رنگین کمان باد آسمانت

بمیرم من که مرگت را نبینم

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‍ سلام ای شهرِ غم ! از بوی بارانت نمی گویی؟
از اندوهِ شب و بغضِ خیابانت نمی گویی؟

هوا بس ناجوانمردانه غمگین است ! ثالث جان
دو خط از شعرِ جانسوزِ زمستانت نمی گویی؟

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
امان از بغضِ سنگینی که هرشب در گلو مانده
امان از این سَری که تا سحر در خود فرو مانده

پس از آن داغِ اغواگر ، پس از شهریورِ پرپر
خزانِ زرد و غمگینی ، بدونِ رنگ و رو مانده

به آهی ، گاه گاهی هم نگاهی کن به تقویمت
که اندوهِ غریبی در بهارِ آرزو مانده

چه ابرِ فتنه انگیزی ، تبِ از گریه لبریزی
هوای سردِ پاییزی که دور از های و هو مانده

رسیده پرده ی آخر ، نبردی سخت و بی باور
هنوز این سرزمین در پیچ و تابِ تارِ مو مانده

پر از رگبارم و در حسرتِ دیدار ... بیدارم
دو چشمِ تر میانِ شیشه های روبرو مانده

دوباره مملو از غصه ، کلاغِ آخرِ قصه
نمیدانی چه سوزی در صدای قصه گو مانده

شبی تار و غمِ یار و بزن زل روی دیوار و
تماشا کن سکوتِ قابِ عکسی که از او مانده

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
حسرت به دل ماندم ولی آرام دارم می روم
دلتنگم و از چنگِ خون آشام دارم می روم

دیگر خداحافظ نگو با بغضِ سنگینِ گلو
از قلبِ تاریکِ جهان، ناکام دارم می روم

تنها نشسته روبرو ، در انتهای برکه قو 
من زیرِ باران با خیالی خام دارم می روم

در هر قدم بغضِ صدا ، اندوهِ برگی زیرِپا
بی حوصله ، دلگیر و نافرجام دارم می روم

پاییزِ زردم ، خیسِ دردم ، بر نمی گردم ولی
از من به دلدارم ببر پیغام ! دارم می روم

غمگین و پاورچین خودم را می برم سمت عدم
هرچند سنگین میگذارم گام ، دارم می روم

یادم کن و شادم کن و با گریه فریادم کن و ...
قبل از طلوعِ صبحِ آبی فام دارم می روم

با من نگو از های و هو ، غرقِ هزاران آرزو ،
تا پای دار و چوبه ی اعدام دارم می روم

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه فروردینِ نابی از شکفتن هدیه آورده
سبد پشتِ سبد لبخندِ سوسن هدیه آورده

زمستان را گلِ شب بوی باران خورده بخشیده
بهاری تازه در آغازِ بهمن هدیه آورده

زمین را کرده فردوسِ برین از بهترین هایش
بهشتِ باشکوهِ مخملی تن هدیه آورده

صدف پشتِ صدف ، ساحل به ساحل ، کف به کف ، گوهر
به رسمِ دلبری دامن به دامن هدیه آورده

به زیبایی کشیده با قلم نقشی اهورایی
دو چشمِ قهوه با موهای روشن هدیه آورده

غزل با ساز و آواز از دلِ شیراز رو کرده
عجب مرغِ غزلخوانی به گلشن هدیه آورده

ندیده شاهنامه شاهکاری بهتر از این را
عسل بانوی زیبــای تهمتن هدیه آورده

عجب نقشِ دل انگیزِ غزلریزِ عزیزی زد
خداوندی که بر بومِ جهان "زن" هدیه آورده


#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بوی اسفند آمده ، پاییزِ غم را بی خیال
التهابِ گونه های خیسِ نم را بی خیال

کوچه مستِ خنده شد ، پیچیده این پرونده شد
باد هم رقصنده شد "بابا کَرَم" را بی خیال

قهوه ی ترکِ غلیظی باز می ریزی عزیز؟
قُل قُلِ قوریِ چایِ تازه دم را بی خیال

موی خود را شانه کن ، دل را شبی دیوانه کن
بهتر اینکه لَخت باشد ، پیچ و خم را بی خیال

اهلِ سازی ، ساکنِ شیرازی و نازی ولی
دلبری از باغِ سرسبزِ اِرم را بی خیال

بی همانندی ، پر از لبخندی و قندی خودت
طعمِ نابِ شیره ی خرمای بم را بی خیال

آمده مستِ شراب از راهِ دوری آفتاب
با تبسم پلک وا کن ، جامِ جم را بی خیال

شعر در حالاتِ موزونِ پر از مضمونِ توست
روی کاغذ خودسری های قلم را بی خیال

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
روی کاغذ واژه هایی لال جا خوش کرده اند
خالی از هر جار و هر جنجال جا خوش کرده اند

بی صدا ، تنها ، رها ، دور از هیاهو ، قُمریان
روی شاخه با همین منوال جا خوش کرده اند

قهوه ی قاجاری و شب زنده داری تا سحر
عکسِ چشمانی درونِ فال جا خوش کرده اند

ماهیانِ بی غرور و تُنگی از جنسِ بلور
پشتِ تحویلِ دلم هرسال جا خوش کرده اند

بیدِ مجنونِ پر از افسونِ دلخونند گاه
گیسوانی که به زیرِ شال جا خوش کرده اند

بیش و کم آکنده از غم در تمامِ روزها
جمعه هایی ناخوشا احوال جا خوش کرده اند

ماهِ خرداد و کمی باد و کلاغکهای شاد
در هوای صبحِ موزیکال جا خوش کرده اند

سوتِ سنگینِ قطار و قطره های گرمِ اشک
خسته از غم ، کنجِ ترمینال جا خوش کرده اند

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو رفتی کودکی ! گم شد دلِ مانندِ دریایت
چه شد دفترچه ی خیسِ چهل برگِ الفبایت؟

کجا رفت آن نشاط و لهجه ی اهلِ دهاتت کو؟
کلاسِ کوچکِ درس و سکوتِ غرقِ نجوایت

اگرچه داده ای بر بادم اما یادت افتادم
دوچشمم تر ، دلم شد تنگِ آهنگِ نفسهایت

به دستانم مداد اما ، که بابا آب داد اما
ورق پشتِ ورق پشتِ ورق کو مشقِ شبهایت؟

از اینجا بی خبر رفتی ، گرفتی بال و پر رفتی
نگاهم پشتِ قابِ زندگی محوِ تماشایت

چنان از حسرتت خیسم ، نمیدانم چه بنویسم؟
که رفت از قصرِ زیبای هزار آیینه ، غوغایت

خدا هم غرقِ افسونِ دوتا چشمِ غزلگونت
و می شد مادری هرشب فدای قد و بالایت

سماور کو؟ زغالش کو؟ حیاط و عشق و حالش کو؟
گذشت آن خاطرات و دیگر افتاد از دهن چایت

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هرشب تداعی میکنم در خواب و بیداری تو را
مستانه نقشی میزنم از روی ناچاری تو را

من عصرِ خیسِ آذرم ، مبهوتم و ناباورم
فریاد بر می آورم با بغضِ تکراری تو را

جانم به قربانِ غمت ، مستم به چشمِ نم نمت
رفتی ولی میخواهمت باور بکن آری تو را

مثلِ خروسی بی محل ، با تیک و تاکش در بغل
میگیردت این ساعتِ غمگینِ دیواری تو را

دردِ شبانگاهم ولی ، در حسرتِ ماهم ولی
می آورد در خاطرم هر سوزِ گیتاری تو را

باغِ گلِ پردیسمی ، برقِ نگاهِ خیسمی
اشکی؛ که گاهی می کنم بر گونه ام جاری تو را

دیوانه ام ، ویرانه ام ، با غم سرت بر شانه ام
درگیرِ رویا میدهم با گریه دلداری تو را

غم دارد و نم دارد و احساسِ مبهم دارد و
کم دارد این آدینه ی پاییزی انگاری تو را

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آمدم آهسته تا با یک غزل خوابش کنم
پرده ی تاریکِ شب را غرقِ مهتابش کنم

عکسی از چشمان او در آسمان بگذارم و
از خجالت ، قرصِ مــاهِ نقره را آبش کنم

گفته بودم آینه محوِ تماشایش شود
خواستم تا بی نیاز از باده ی نابش کنم

موجی از دریا بیندازم به نرمی روی او
تا مگر مانندِ مرواریـد ، کمیابش کنم

نُت به نُت ، موسیقیِ بارانِ پشتِ شیشه را
با همین شب گریه ها لبریزِ مضرابش کنم

آسمان ، مستِ نگاه و نورِ ماه و سوزِ آه
بوسه بوسه لحظه ی دیدار بیتابش کنم

غنچه ی لبخندِ لبهایش مرامِ دلبری ست
آمدم امشب مونالیــزای در قابش کنم

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀