💖کافه شعر💖
2.76K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.07K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
بس که در منظر تو حیرانم
صورتت را صفت نمی‌دانم

پارسایان ملامتم مکنید
که من از عشق توبه نتوانم

هر که بینی به جسم و جان زندست
من به امید وصل جانانم

به چه کار آید این بقیت جان
که به معشوق برنیفشانم

گر تو از من عنان بگردانی
من به شمشیر برنگردانم

گر بخوانی مقیم درگاهم
ور برانی مطیع فرمانم

من نه آنم که سست بازآیم
ور ز سختی به لب رسد جانم

گر اجابت کنی و گر نکنی
چاره من دعاست می‌خوانم

سهل باشد صعوبت ظلمات
گر به دست آید آب حیوانم

تا کی آخر جفا بری سعدی
چه کنم پای بند احسانم

کار مردان تحملست و سکون
من کیم خاک پای مردانم

#سعدی
- غزل ۴۱۶

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزم
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم

حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد
دری دیگر نمی‌دانم مکن محروم از این بابم


#سعدی
#صـبح_بـخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
جان در قدمش کنم که آرامِ دل است...


#سعدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خداوندا تو ایمان و شهادت
عطا دادی به فضل خویش ما را

وز انعامت همیدون چشم داریم
که دیگر باز نستانی عطا را

از احسان خداوندی عجب نیست
اگر خط در کشی جرم و خطا را


#سعدی
#صـبح_بـخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را

من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را

هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را

من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم می‌زند استاده‌ام نشاب را

مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را

امروز حالی غرقه‌ام تا با کناری اوفتم
آن گه حکایت گویمت درد دل غرقاب را

گر بی‌وفایی کردمی یرغو به قاآن بردمی
کان کافر اعدا می‌کشد وین سنگدل احباب را

فریاد می‌دارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را

«سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو»
"ای بی‌بصر! من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را"

#سعدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بشنو به ارادت سخن پیر کهن
تا کار جهان را تو بدانی سر و بن

خواهی که کسی را نرسد بر تو سخن
تو خود بنگر آنچه نه نیکوست مکن

#سعدی
- رباعی شمارهٔ ۴۳
#صبح_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
وقتی کنارم هستی و من را نمی‌بوسی
توهین به دنیا می‌کنم با فحش ناموسی


مانند هر پیری که می‌بیند تو را در شهر
ترسم نماند در دلم جز آه و افسوسی

پیچیده مثل شعر #صائب می‌شوی گاهی
گاهی شبیه شعر #سعدی سهل و ملموسی

در شعرهای قوم لُر بسیار آوررند
تشبیه بالای تو را با برنوی روسی

ای کاش می‌دیدی که من ،در مشهد عشقت
آورده بودم بال‌هایم را به پابوسی

غم از در و دیوار قلبم می‌رود بالا
پایین کشیده پرچمم را بُغض منحوسی

از داغ عشق و عاشقی مردند اجدادم
جا مانده از آن‌ها برایم درد موروثی

باور کن این را آخر دنیاست ،محبوبم
وقتی کنارم هستی و من را نمی‌بوسی

#احمد_جم

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#سعدی

گر گزندت رسد ز خلق مرنج

که نه راحت رسد ز خلق نه رنج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جهانیان به مهمّات خویشتن مشغول
مرا به روی تو شغلی‌ست از جهان شاغل

که من به حُسن تو ماهی ندیده‌ام طالع
که من به قدّ تو سروی ندیده‌ام مایل

-به دوستی- که ندارم ز کَیدِ دشمن باک
وگر به تیغ بُود در میان ما فاصل

مرا و خار مُغیلان به حال خود بُگذار
که دل نمی‌رود -ای ساربان- از این منزل

شتر به جهد و جفا برنمی‌تواند خاست
که بارِ عشق تحمّل نمی‌کند مَحمِل

به خون «سعدی» اگر تشنه‌ای، حلالت باد
که در شریعت ما، حکم نیست بر قاتل...

#سعدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مرا تو جان عزیزی و یار محترمی
به هرچه حکم کنی بر وجود من حکمی

غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد
که مونس دل و آرام جان و دفع غمی

هزار تندی و سختی بکن که سهل بُود
جفای مثل تو بردن که سابق کرمی

ندانم از سر و پایت کدام خوب‌تر است
چه جای فرق؟ که زیبا ز فرق تا قدمی

اگر هزار الم دارم از تو بر دل ریش
هنوز مرهم ریشی و داروی المی

چنین که می‌گذری کافر و مسلمان را
نگه به توست که هم قبله‌ای و هم صنمی

چنین جمال نشاید که هر نظر بیند
مگر که نام خدا گرد خویشتن بدمی

نگویمت که گلی بر فراز سرو روان
که آفتاب جهان‌تاب بر سر علمی

تو مشک‌بوی سیه‌چشم را که دریابد؟
که هم‌چو آهوی مشکین از آدمی برمی

کمند سعدی اگر شیر شرزه صید کند
تو در کمند نیایی که آهوی حرمی

#سعدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀