💖کافه شعر💖
2.66K subscribers
4.41K photos
2.94K videos
12 files
1.05K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
✿یک استکان طراوت گل های تازه دم
یک لقمه آفتاب سحر ناشتای تو


هر چار فصل، دامن چل تکه ات بهار
هر هشت روز هفته دلم مبتلای تو …

#علیرضا_بدیع

#صبحتون_زیبا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود
من که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود

همدمی ما بین آدم ها اگر می یافتم
آه من در سینه ام یک عمر زندانی نبود

دوستان رو به رو و دشمنان پشت سر
هرچه بود آیین این مردم مسلمانی نبود

خار چشم این و آن گردیدن از گردن کشی ست
دسترنج کاج ها غیر از پشیمانی نبود

چشم کافرکیش را با وحدت ابرو چه کار؟
کاش این محراب را آیات شیطانی نبود

من که در بندم کجا؟ میدان آزادی کجا؟
کاش راه خانه ات این قدر طولانی نبود

#علیرضا_بدیع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گوشِ دل می‌شنود آنچه که در دل باشد
عشق را زمزمه کافی‌ست، به آواز مگو

آتشی در دلم انداخته چشمت که مپرس
پیش من حرفی از آن خانه‌برانداز مگو

روی زیبای تو کافی‌ست به شیدایی من
رحم کن با دلم و این‌همه با ناز مگو

من گرفتار غم عشق و تو درگیر سفر
به اسیر قفس از لذّت پرواز مگو

این جهان چشم‌دریده‌ست، تو هم رازت را
پیش این پیرزنِ پشت هم انداز مگو

بُگذر از آنچه که مویت به سر آورد مرا
شرح آن قصّه دراز است، به ایجاز مگو...

#علیرضا_بدیع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جدا کردند آدم ها مرا از تو، تو را از من
تو دریایی و من ساحل، نخواهی شد جدا از من

تو کاغذبادی و من در نخ زیبایی‌ات هستم
مبادا آن که قدر سوزنی باشی رها از من

تو مرز کفر و ایمانی! چگونه بگذرم از تو؟
اگر این گونه باشد نگذرد دیگر خدا از من

شکستم بارها و همچنان خاموش می مانم
صدا از سنگ می آید، نمی آید صدا از من

تو دریایی و من قصر شنی؛ از خود نپرسیدی
که از آن رفت و آمدها چه می ماند به جا از من؟

تو روزی باز خواهی گشت! این خط این نشان! اما
دریغا چون نخواهی یافت حتی رد پا از من!


#علیرضا_بدیع 

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با استکان قهوه عوض کن دوات را
بنویس توی دفتر من چشم هات را

بر روزهای مرده تقویم خط بزن
وا کن تمام پنجره های حیات را

خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم
پر رنگ کن بخاطر من این نکات را

ما را فقط به خاطر هم آفریده اند
آن گونه که خواجه و شاخ نبات را

نام تو با نسیم نشابور می رود
تا از غبار غم بتکاند هرات را

یک لحظه رو به معبد بودائیان بایست!
از نو بدل به بتکده کن سومنات را

حالا بایست! دور و برت را نگاه کن
تسخیر کرده ای همه کائنات را

تا پلک می زنی، همه گمراه می شوند
بر روی ما مبند کتاب نجات را …
 
#علیرضا_بدیع
 
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خش‌خش...
صدای پای خزان است،
یک‌ نفر
در را به‌ روی حضرت پاییز وا کند ...!

#علیرضا_بدیع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀  ‌      ‌‌     ‌‌    ‌‌     
به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست
کسی به جز تو در این روزگار با من نیست
 
نه یک ــ نه ده ــ که تو را صد هزار بافه ی مو
دریغ از این که مرا صد هزار گردن نیست
 
تو را چنان که تویی هیچ شاعری نسرود
« زنی چنین که تویی جز تو هیچ کس زن نیست»*
 
(مخاطبان عزیز! این زنی که می شنوید
فرشته ای است که البته پاک دامن نیست
 
که دست هر کس و نا کس دخیل ِ دامن ِ اوست
ولی رسالت ِ او مستجاب کردن نیست
 
طنین ِ در زدنش منحصر به این فرد است
که هیچ طنطنه ای اینقدر مطنطن نیست)
 
ــ خوش آمدی … بنشین … آفتاب دم کردم
که چای دغدغه ی عاشقانه ی من نیست
 
زمانه ای شده خاتون که هفت خوان از نو
پدید آمده اما یکی تهمتن نیست …
 
#علیرضا_بدیع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تا وصله ی تنم شوی ای ماه دوردست
چون دگمه ای به پیرهنم دوختم تو را

دنیا تو را به نعمت فردوس می خرید
شادم درین معامله نفروختم تو را

از دستبرد دشمن و از چشم زخم دوست
در سینه چون جواهری اندوختم تو را

روی سپید دوست، مقامات معنوی ست
موی سیاه دادم و آموختم تو را

#علیرضا_بدیع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جدا کردند آدم ها مرا از تو، تو را از من
تو دریایی و من ساحل، نخواهی شد جدا از من

تو کاغذبادی و من در نخ زیبایی ات هستم
مبادا آن که قدر سوزنی باشی رها از من

تو مرز کفر و ایمانی! چگونه بگذرم از تو؟
اگر این گونه باشد نگذرد دیگر خدا از من

شکستم بارها و همچنان خاموش می مانم
صدا از سنگ می آید، نمی آید صدا از من

تو دریایی و من قصر شنی؛ از خود نپرسیدی
که از آن رفت و آمدها چه می ماند به جا از من؟

تو روزی باز خواهی گشت! این خط این نشان! اما
دریغا چون نخواهی یافت حتی رد پا از من!

#علیرضا_بدیع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تا کی ورق ورق کنم این سررسید را؟
چون کودکی رسیدن سال جدید را

با دست زیر چانه تو را آه می­کشم
چون غنچه ­ای که آخر اسفند عید را

برخيز و خاک را بنشان بر عزای باد
كافی ست هرچقدر كه رقصانده بيد را

با شعر، مثل زورقی آشفته كرده­ ام
آرام روزهای كران ناپديد را

بی شعر، شاهی ­ام كه پس از سال­ها نَبَرد
در پيشگاه قلعه نيابد كليد را

چشم ات اگر مجال دهد ترجمان شوم
با لهجۀ صريح تغزل شهيد را      

#علیرضا_بدیع


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
و عشق آمد و با شوق انتخابم کرد
مرا که شهر کر و کور ها جوابم کرد

سمند نقره نعل اش را شبانه زین کردیم
گرفت دست مرا، پای در رکابم کرد

و عشق چشم مرا بست و مشت من وا شد
و عشق بود که وابسته ی نقابم کرد

مرا به جنگلی از وهم و نور و رؤیا برد
میان کلبه کمی ورد خواند و خوابم کرد

و عشق هیات دوشیزه ای اصیل گرفت
سپس به لهجه ی فیروزه ای خطابم کرد

کنار شهوت شومینه سفره ای گسترد
نشست پیشم و شرمنده ی شرابم کرد

دو تکه یخ ته هر استکان می انداخت
و عشق بر لبم آتش نهاد و آبم کرد

گرفت دست مرا در سماع بی خویشی
و چند سال گرفتار پیچ و تابم کرد

و عشق دختری از جنس شور بود و شراب
خمار بودم و با بوسه ای خرابم کرد

و عشق آمد و دستور داد: حاضر  شو!
در این کویر نمان چشمه ای مسافر شو!

و عشق بغض مرا از نگاه خیسم خواند
گرفت زندگی ام را و گفت: شاعر شو!
 
و عشق خواست که این گونه در به در باشم!
که ابر باشم و یک عمر در سفر باشم!


#علیرضا_بدیع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خنجر از بیگانه خوردن سخت‌و درمان سخت‌تر
نیشخند دوستان اما دوچندان سخت‌ تر

خنده‌هایم خنده‌ی غم،‌ اشک‌هایم اشک شوق
خنده‌های آشکار، از اشک پنهان سخت تر

چید بالم را و درهای قفس را باز کرد
روز آزادی‌ست ، از شب‌های زندان سخت‌تر

صبح گل آرام، در گوش چنار پیر گفت:
هرکه تن را بیشتر پرورد، شد جان سخت‌تر

مرگ آزادی‌ست وقتی بال و پر داری، کنون
زندگی سخت است اما مرگ از آن سخت‌تر

 #علیرضا_بدیع
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
قرآن به سر گرفتم و گفتم سلام عشق
یعنی به جـز حریـــم تو بر من حرام عشق

با خون وضو بگیر و دو رکعت غــزل بخوان
آن دم که اذن می دهد از روی بام عشق

ترسم کـــه در سماع کشانــم قنـــوت را
وقتی که قبله گاه تو باشی، امام عشق

از رکعت نخست در افتاده ام بـــه شک
در سجده کفر گفته ام و در قیام عشق

سـی پاره ی حضور مرا چله بست شو
قرآن به سر بگیر و بگو: والسلام عشق…

#علیرضا_بدیع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آورده است چشم سياهت يقين به من
هم آفرين به چشم تو هم آفرين به من

من ناگزير سوختنم چون كه زل زده ست
خورشيد تيز چشم تو با ذره بين به من

بر سينه ام گذار سرت را كه حس كنم
نازل شده ست سوره اي از كفر و دين به من

ياران راستين مرا ميدهد نشان
اين مارهاي سرزده از آستين به من

تا دست من به حلقه ي زلفت مزين است
انگار داده است سليمان نگين به من

محدوده ي قلمرو من چين زلف توست
از عرش تا به فرش رسيده ست اين به من

جغرافياي كوچك من بازوان توست
اي كاش تنگ تر شود اين سرزمين به من...

#علیرضا_بدیع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آورده است چشم سياهت يقين به من
هم آفرين به چشم تو هم آفرين به من

من ناگزير سوختنم چون كه زل زده ست
خورشيد تيز چشم تو با ذره بين به من

بر سينه ام گذار سرت را كه حس كنم
نازل شده ست سوره اي از كفر و دين به من

ياران راستين مرا ميدهد نشان
اين مارهاي سرزده از آستين به من

تا دست من به حلقه ي زلفت مزين است
انگار داده است سليمان نگين به من

محدوده ي قلمرو من چين زلف توست
از عرش تا به فرش رسيده ست اين به من

جغرافياي كوچك من بازوان توست
اي كاش تنگ تر شود اين سرزمين به من...

#علیرضا_بدیع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند

پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه، جا کند

او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را بر ملا کند

او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد ـ خدا کند ـ

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند ـ

شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند


#علیرضا_بدیع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آورده است چشم سياهت يقين به من
هم آفرين به چشم تو هم آفرين به من

من ناگزير سوختنم چون كه زل زده ست
خورشيد تيز چشم تو با ذره بين به من

بر سينه ام گذار سرت را كه حس كنم
نازل شده ست سوره اي از كفر و دين به من

ياران راستين مرا ميدهد نشان
اين مارهاي سرزده از آستين به من

تا دست من به حلقه ي زلفت مزين است
انگار داده است سليمان نگين به من

محدوده ي قلمرو من چين زلف توست
از عرش تا به فرش رسيده ست اين به من

جغرافياي كوچك من بازوان توست
اي كاش تنگ تر شود اين سرزمين به من...

#علیرضا_بدیع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀