💖کافه شعر💖
2.76K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
ای فلک دیگر ندارم ناه باید ایستاد
گاه گاهی در میان راه باید ایستاد

تا مگر همراه او یک شب تماشایی شویم
شب به شب در زیر نور ماه باید ایستاد

روز و شب در زندگانی گر چه می باید دوید
قدر یک احوالپرسی گاه باید ایستاد

می رسانم با تو تا آخر مسیر عشق را
زیر بار این غم جانکاه باید ایستاد

تا که سربازت بگیرد تاج و تخت دشمنان
در تماشا مثل شاهنشاه باید ایستاد

باد در دستان باد است از دویدن های خام
شد درخت میوه دار آگاه باید ایستاد

تا که جانت سبز گردد مثل دریا رود من
در کنار ساحل دلخواه باید ایستاد

تا به روی ریل می افتد قطار زندگی
شعله در جان می کشد سوت آه باید ایستاد

ایستادن می دمد تردامنی ها آب را
مثل گل در خاکدان کوتاه باید ایستاد

#رحمان_زارع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چشمت شرابخانه ی شیراز من شده است
نازت نیاز خلوت غم باز من شده است

چشمک زدی ستاره و صاحب قران شوم
وقتی که ماه آینه پرداز من شده ست

شاه جهان و حور بهشتم نکرد صید
آهوی چشم توست که شهباز من شده ست

آنقدر پر زدم که قفس بال و پر گرفت
این بال خواستن پر پرواز من شده است

پروانه ام نه بلبل پر ادعای گل
شمعم! سکوت سوختن آواز من شده ست

شد زنده با مسیح غمت قلب مرده ام
پیغمبری ست عشق که دمساز من شده ست

دیگر به گوش قاصدکی راز دل مگو
پرپر شد آن رفیق که همراز من شده ست

عکسی که نیستی تو در آن عکس زندگی ست
شرمنده ام من از تو گر ابراز من شده است

خاکستری ست مانده از آن آتشی که رفت
این خاطرات تر که پس انداز من شده ست

#رحمان_زارع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به نام مستی الله چشمت
شدم ققنوس آتشگاه چشمت

زد آتش، آتشِ هر نشئه ای را
خمار فتنه ی جانکاه چشمت

دو لیلی رخ شب مجنون فریبند
دو جادو مهره‌های ماه چشمت

دو خونی گرگ پیراهن دریده
دو یوسف آفتاب چاه چشمت

چه شیران را که صید آهوان کرد
فریب آهوی روباه چشمت

صراط المستقیم عارفان است
به پای سر شدن گمراه چشمت

تماشایی ندارد دار دنیا
مگر برگ تماشاگاه چشمت

ز چشم آبی ات در آتش سرخ
سیه روز آمده سیاح چشمت

تو دلخواه منی ای کاش می شد
که من هم می شدم دلخواه چشمت

#رحمان_زارع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
زندگی چشم به چشمان گلی دوختن است
شمع و پروانه شدن در تب هم سوختن است

چشمه ی روشن خورشید شدن از دل شب
غنچه کردن سحری تازه بر افروختن است

وقت را خرج محبت کند آن کس که شناخت
سکه ی مهر فقط در خور اندوختن است

خام باشد که فروشد غم شیرینش را
پختگی داغ دل سوخته نفروختن است

گفت در مدرسه استاد چه می آموزی
کار استاد هنر عاشقی آموختن است

#رحمان_زارع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جان به شیرینی دهد فرهاد چون دانسته است


خاکِ لیلی را بگیرد خاکِ مجنون در بغل

#رحمان_زارع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جان به لب آورد عاشق زیستن
درد دارد درد عاشق زیستن

نان شب اشک است و آهم؛ سفره در
خون دل گسترد عاشق زیستن

از شمار دوستان فردم نمود
از خودم هم طرد عاشق زیستن

ای بسا فرزانه را دیوانه وار
کرد صحرا گرد عاشق زیستن

هیچ دشمن هیچ دشمن را نکرد
آن‌چه با من کرد عاشق زیستن

دستِ خون دارد قمار عاشقی
خون به دست آورد عاشق زیستن

آتشی دارد که با دریای اشک
هم نگردد سرد عاشق زیستن

کوه دردم کوه دردم کوه درد
درد دارد درد عاشق زیستن

#رحمان_زارع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بی تو سرشارِ سرشکستگی‌ام
آخرِ غم، تمامِ خستگی‌ام

از لبت تا بنوشم آب حیات
بنگر از خاکِ جان گسستگی‌ام

نسبتم نیست با جهان، تنها
با تو پیوند خورده بستگی‌ام

همتِ جمع حاصلش وصل است
بی‌ثمر فصل چند دستگی‌ام

شب هجران توست شومی من
روز دیدار تو خجستگی‌ام

بوی بابونه می‌دهد یادت
داده آرام و برده خستگی‌ام

#رحمان_زارع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نام تو بسم‌الله لب‌های ما
خون رگ‌های مرکّب‌های ما

تندرستی را نمی‌خواهیم تا
آتش عشق است در تب‌های ما

نیست جز آغوش وصلت آرزو
در قنوت خیس یارب‌های ما

تور دل از صید گنجشکان تهی‌ست
تا هما گیرند مخلب‌های ما

مثل دریا از چراغ ماه عشق
آب می‌گیرند مشرب‌های ما

خوشتر از می‌های شیرازند تا
وصف چشم توست مطلب‌های ما

بی تو صفریم و به پوچی می‌رسند
با تمام خلق مضرب‌های ما

قدر یک دنیا تو را می‌خواهم و
این نمی‌خواهند کوکب‌های ما

صدهزاران شمع یک خورشید نیست
روشن از اختر نشد شب‌های ما

عاری‌اند از صدق منبرهای شهر
مملوند از کفر مذهب‌های ما

کاش روزی جای مجعولات فقه
عشق آموزند مکتب‌های ما

#رحمان_زارع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
می شد که قلب عاشق بی تیر هم کشید
یک چند پنج قرمز بی رنگ غم کشید

می شد به جای تیر گلی کاشت در دلی
می شد تبر گذاشت و ناز صنم کشید

می شد به جای سایه ی جنگ ای کلاغ شوم
زیتون صلح بر لب مرغ حرم کشید

این وعده های نسیه ی فردا فقیه چیست؟
شدّاد مرد بود که امروز ارم کشید

چنگیز جان برای چه لشکر کشیده ای
چون بایدت به کشور دیگر علم کشید

اسکندرم که گمشده ی جاودانگی ست
خضریم به راهی که نمی خواستم کشید

افسوس که در جاذبه ی چشم های تو
آن کس که دام کاشته از دوست رم کشید

تا آشنای مردم بی درد شد، چه کرد؟
بر من که زخم خورده ی عشقم قلم کشید

#رحمان_زارع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀