💖کافه شعر💖
2.21K subscribers
4.23K photos
2.76K videos
11 files
907 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
آن مسافر كه سحر گريه در آغوشم كرد
آتشم زد به دو تا بوسه و خاموشم كرد

خواستم دست به مويش ببرم خواب شود
عطر گيسوش چنان بود كه بی هوشم كرد

معصيت نيست نمازی كه قضا كرد از من
معصيت زمزمه هايی ست كه در گوشم كرد

نيمه شبها پس از اين سجده كنان ياد من است
آن سحرخيز كه آن صبح فراموشم كرد

چه كلاهی به سرم رفت، كبوتر بودم
يك نفر آمد و با شعبده خرگوشم كرد

در عزاداری او رسمِ چهل روز کم است
ياد چشمش همه‌ی عمر، سيه پوشم كرد

#کاظم_بهمنی 

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
این دهان باز و چشم بی‌تحرک را ببخش
آن‌قدر جذابیت داری که حیرت می‌کنم

کم اگر با دوستانم می‌نشینم جرم توست
هر کسی را دوست دارم در تو رویت می‌کنم

فکر کردی چیست موزون می‌کند شعر مرا ؟
در قدم برداشتن‌های تو دقت می‌کنم

یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می‌روم
لذتش را با تمام شهر قسمت می‌کنم

ترک افیونی شبیه تو اگر چه مشکل است
روی دوش دیگران یک روز ترکت می‌کنم!

#کاظم_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به رفتن تو سفر نه ، فرار می گویند
به این طریقه ی بازی قمار می گویند
 
به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد
هنوز مثل گذشته «نگار» می گویند
 
اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر
به من اهالی جنگل شکار می گویند
 
مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند
کنار گل مگر از حسن ِ خار می گویند؟
 
تو رفته ای و نشستم کنار این همدم
به این رفیق قدیمی سه تار می گویند
 
#کاظم_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هرگز تو هم مانند من آزار دیدی؟
یار خودت را از خودت بیزار دیدی؟

آیا تو هم هر پرده­ای را تا گشودی
از چارچوب پنجره دیوار دیدی؟

اصلا ببینم تا به حالا صخره بودی؟
از زیر امواج آسمان را تار دیدی؟

نام کسی را در قنوتت گریه کردی؟
از آتنا گفتن عذاب النار دیدی؟

در پشت دیوار حیاطی شعر خواندی؟
دل کندن از یک خانه را دشوار دیدی؟

آیا تو هم با چشم باز و خیس از اشک
خواب کسی را روز و شب بیدار دیدی؟

رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟
بیمار بودی مثل من، بیمار دیدی؟

حقا که با من فرق داری لا اقل تو
او را که می­خواهی خودت یکبار دیدی

#کاظم_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شاخه را محکم گرفتن این زمان‌بی‌فایده‌ست
برگ می‌ریزد، ستیزش با خزان بی‌فایده‌ست

گاه سکّان را رها کردن نجات کشتی است
گاه بین موج و طوفان، بادبان بی‌فایده‌ست

بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پا وقتی نباشد نردبان بی‌فایده‌ست

تیر از جایی که فکرش را نمی‌کردم رسید
دوری از آن دلبر ابروکمان بی‌فایده‌ست

تا تو بوی زلف‌ها را می‌فرستی با نسیم
سعی من در سر‌به‌زیری بی‌گمان‌بی‌فایده‌ست

در من ِعاشق توان ِ ذره‌ای پرهیز نیست
پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی‌فایده‌ست

از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته‌اند
حرف موسی را نمی‌فهمدشبان،بی‌فایده‌ست

من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
همچنان می‌گردم اما همچنان بی‌فایده‌ست

#کاظم_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نه فقط از تو اگر دل بکنم می‌میرم
سایه‌ات نیز بیفتد به تنم می‌میرم

بین جان من و پیراهن من فرقی نیست
هر یکی را که برایت بکنم می‌میرم

برق چشمان تو از دور مرا می‌گیرد
من اگر دست به زلفت بزنم می‌میرم

بازی ماهی و گربه است نظربازی ما
مثل یک تُنگ شبی می‌شکنم می‌میرم

روح برخاسته از من، ته این کوچه بایست
بیش از این دور شوی از بدنم می‌میرم

#کاظم_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
درد یک پنجره را پنجره ها می‌فهمند
معنی کور شدن را گره ها می‌فهمند

سخت بالا بروی، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می‌فهمند 

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم‌ها بیشتر از حنجره‌ها می‌فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تَذکره‌ها می‌فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن‌ها بعد در آن کنگره‌ها می‌فهمند

#کاظم_بهمنی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
غم مخور معشوق اگر امروز و فردا می‌کند
شیر دوراندیش با آهو مدارا می‌کند

زهرِ دوری باعث شیرینی دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا می‌کند

جز نوازش شیوه‌ای دیگر نمی‌داند نسیم
دکمه‌ی پیراهنش را غنچه خود وا می‌کند

روی زرد و لرزشت را از که پنهان می‌کنی؟
نقطه‌ضعف برگ‌ها را باد پیدا می‌کند

دلبرت هر قدر زیباتر، غمت هم بیشتر
پشت عاشق را همین آزارها تا می‌کند

از دل همچون زغالم سرمه می‌سازم که دوست
در دل آیینه دریابد چه با ما می‌کند

نه تبسم، نه اشاره، نه سوالی، هیچ چیز
عاشقی چون من فقط او را تماشا می‌کند

#کاظم_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کم به دست آوردمت، افزون ولی انگاشتم
بیش از این‌ها از دعای خود توقع داشتم

بید مجنون کاشتم، فکر تو بودم، خشک شد
زرد می‌شد مطمئناً کاج اگر می‌کاشتم

آن که زد با تیغ مکرش گردنم را، خود شمرد
چند گامی سوی تو بی‌سر قدم برداشتم

ای شکاف سقف ِبر روی سرم ویران شده
کاش از آن اول تو را کوچک نمی‌پنداشتم

آه ِمن دیشب به تنگ آمد، دوید از سینه‌ام
داشت می‌آمد بسوزاند تو را، نگذاشتم

#کاظم_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

شرمی‌ست در نگاهِ من ، اما هراس نه
کم‌صحبتم میانِ شما ، کم‌حواس نه

چیزی شنیده‌ام که مهم نیست رفتنت
درخواست می‌کنم نروی ، التماس نه

از بی‌ستارگی‌ست دلم آسمانی است
من عابری فلک زده‌ام ، آس و پاس نه

من میروم ، تو باز می‌آیی ، مسیرِ ما
با هم موازی است ولیکن مماس نه

پیچیده روزگارِ تو ، از دور واضح است
از عشق خسته میشوی اما خلاص نه

#کاظم_بهمنی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀