💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
می‌رقصد از شوقِ تو آهنگ صدایم
جاری‌ست عشقت‌در سرابِ چشم‌هایم

بیگانه‌ای جا مانده از خویشم کنارت
ای مـحـرم اسـرار دل، ای آشـنایم

دریای طوفانم خروشِ موجم و تو
هم کشتی و هم بادبان،هم ناخدایم

آغوش چیزی نیست پیش پای عشقت
جان را به روی دست‌هایت میگشایم

آرام مـی‌گیرد دلـم آن لـحـظه‌ای که
دست خیالت می‌زنـد بر شانه‌هایم

وقتی که می‌لغزد نگاهت بر نگاهم
پر میشود از عطر تو حال و هوایم



#مجتبی_خوش_زبان


❀═‎‌‌‌🌸 ⃟ ‌‌‌‌🌸═‎‌‌‌‌‌‌❀
من نای توام ،از لب تو می‌نوشم
تا نخروشی ، هر آینه نخروشم

آن لحظه که خامشم ، از آن خاموشم
تا نیشکرت به هر خسی نفروشم

#رباعی_مولانا


❀═‎‌‌‌🌸 ⃟ ‌‌‌‌🌸═‎‌‌‌‌‌‌❀
من در میـانِ دستهـایت لانه ای دارم
در لابـلای چشم هایت خانه ای دارم

هرشب میانِ شعرهایم حاضری عشق
در خلوتِ شبهای خود افسانه ای دارم

رفتی ولی من همچنان با یادِتو اینجا
در بینِ اشعـارِ خودم دیـوانه ای دارم

پُـر کرده دنیای مرا، عطرِ نفس هایت
دیگـر فرامـوشم شده کاشانه ای دارم

راهِ فراری نیست، از این رنجِ بی پایان
تا روزِ محشر، هق هقِ مردانه ای دارم

آنقدرمستِ یادِتو هستم که مدت ها
کنـجِ خیـابـانِ دلـم، میخانه ای دارم

هر چنـد بعد از تـو بُریدم از همه دنیا
امـا میـانِ پیـلـه ام پـروانـه ای دارم

من با توأم، تو بامنی، هرثانیه، هر روز
من در میانِ چشمهایت خانه ای دارم

#علیرضا_رنجبر


❀═‎‌🌼❤️⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیفشان عطرِ گیسویت که مصداقی ز شب بویی
بیاور مژده ی رویش ، تو همزادِ پرستویی...

زده بر هم دو چشمِ تو همه قانون و منطق را
تو با دور و تسلسل در نگاهت خود ارسطویی!

منم سهراب و از ابروی تو زخمی به دل دارم
ببخش از جامِ لبهایت به جانم نوشدارویی

به رقص آورده ای تا باد را با تارِ گیسویت
یقین کردم که استادِ هنرمندانِ باکویی!

دلم بلخ و بخارا می شود هر شب به یاد تو
به ویران کردنم ای ماهِ من گویا هلاکویی

دگرگون کرده ای زیبا ملاکِ صید و صیادی
شده این بار شیری نر شکارِ بره آهویی...!

#م_شیرانی_طلوع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
قسم به وسعت اندوه در معابر شب
به هرم داغ شقایق به این نهایت تب

قسم به معجر لب های خسته وخاموش
به دست های گره خورده بر ضریح طلب

قسم بداغ به این هدیه بیابان ها
به پای های شکسته به سنگلاخ تعب

قسم به عاطفه سرخ آسمان به غروب
قسم به نالـــــه هر باد در معابر شب

به شعرهای نگفته به دردهای عمیق
قسم به فاصله های میان اشک وطرب

قسم به رود، به جنـــگل، هوا، کویر و نسیم
قسم به شبنم وشاعر به شعر و شور و به شب

که لول کولی مستی درون سینه من
همیشه قصه کند از نهایت تب و شب

بیا ز معبـــــر فریاد خسته ام بگذر
ز همنشینی این اشک تا نهایت تب

#م_علوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مهتاب شب که جامش از اختر لبالب است

گر هر ستاره ماه شود، باز شب، شب است...!

#م_امید

#شبتون_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

دلِ مجنون من از
؏شـقِ ٺو دیوانه شده
ای خدا سهم ِ دلم
ڪن دل ِ آن لیلا را......

ڪَر ڪه ٺصویرِ من
از چشم ٺو پیدا بشود
می‌دهم من به
نڪَاهٺ همه ی دنیا را......


#م_شیرانی_طلوع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در باغ ِ دو چشمٺ
ڪَل ِخورشید چه زیباسٺ
عطر ِ نفسٺ بر لب ِ
هر غنچه هویداسٺ.....

روی لب ِ ٺو
خنده‌ی خورشید دمیده
ٺو صبحِ بهاری، دلم
از شوقِ ٺو شیداسٺ......


#م_شیرانی_طلوع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو چه میدانی!
چه میدانی که من بی تو
نخواهم زندگانی را.
پس ،
خاطره ای نساز با نگاه پر از تب و تاب عشق....
ساختن خاطره از جنس عشق ،
نیازمند پاسداشت است
در این ویرانه های بی وفایی ....
ای معشوقه باد
پس
برایم‌ برقص وحیران شو ،
و شرارهای آتش بر روی شانه هایت برپا کن ،
بمان برایم!!!
تا لذت حضورت را در اولین غروب غربت به تصویر بکشد.....


#م_رستگار


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بوسه هایت شعله درجانم می اندازدگلم!
اززمستانخانه .آتشخانه می سازدگلم

چشم هایت،چشم های مست وتیراندازتو
لشکرچنگیز را،ازپامی اندازد گلم !

ِ جلوه ی رخسارتودرلحظه ی خندیدنت
جشن میلادشکفتن رامی آغازد گلم!

کودک دشت محبت،برسمندبادها
سوی آتشگاهِ آغوشِ تومی تازد گلم !

پنجه ی مرغ سعادت،برفرازآسمان
پرچم نام بلندت را،می افرازد گلم !

باغ عشق آسمانی باتباهی. دشمن است
هرگیاهی راکه حنظل داد،سرما،زدگلم !

ساقیِ الهام،تو،طنازِسرواندام،تو
شاه خوبان نیز،برنازِتومی نازدگلم !

بازی شبدیز،بالیلاج گردون، دیدنی ست
گرنباشی درقمارعشق،می بازدگلم

#م_شبدیز

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مرا به یڪ #عصــر بی دغدغه
مرا به عمق صدایت وقت گفتنِ
" دوستت دارم " میهمان ڪن
مرا مخاطب خاص ،
مرا میهمان ویژه ی دلت ڪن


#چیستا_یثربـــی


#عصــــرتون‌دلچـسب‌ڪناردلدار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
درونِ چشم هایت شیشه ے عمر مرا دارے
به رویم چشم مے بندی،مگر قصدِ جفا داری؟

طلبڪار ِ محبت مے شوے حتے دم ِ مرگم
تو از مقتول ِ خود هم انتظارِ خون‌بها دارے !

برایم قصه ها از مهربانے ، دوستے گفتی
تو ڪه در بین دشمن هاے من صد آشنا داری!

به زیرِ بارِ عشقت حال من را دیدے و گفتی:
تو هم تقدیرِ گندم زیرِ سنگ آسیا داری

به سمتِ ڪوچه ها زل میزنے اے پنجره، تا ڪے ؟
مگر چون من تو هم گم ڪرده اے در ناڪجا دارے ؟

ڪجا راهے شدے اے رودِ خوش باور... پیِ دریا ؟
سراب است آنچه مے بینے، نرو...عزم فنا داری؟



#م_شیرانی_طلوع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
صبح که می آید
آسمان به نور می‌اندیشد
غنچه به بوسه های نسیم
جویبار به نوازش ِ زمین
و گنجشکها به ترانه های امروزشان!

اما من
به خورشید ِ چشمهای تو
بوسه ی لبخند و صدایت
و به ترانه ی امروز دستهای مهربانت
می اندیشم
«صبحت بخیر زیباترین اندیشه ها..»

#م_شیروانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب ، ماه را بر دامانِ آسمان آویخته
و با لهجه ی ستارگان
می سرایید تنهایی اش را 
باغهای زیتونِ چشمهایت
ابتدای آفرینش
و سیبِ گونه هایت
تکرارِ هبوط
سالهاست  بوسه‌ های من
در فاصله ها سرگردانند
از سمتی که تو می آیی
بهار می آید و نمی رود
از سمتی که تو می آیی
جوانه ها بر تنم خواهند رویید
مرا به خاطر بیاور
آن‌زمان  که در عطرِ آغوشت
راه را گم خواهم کرد


#م_شیرانی_طلوع ♥️


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خرابِ عشق شدن ابتدای آبادی ست
غمِ تو در دلِ من پر بهاتر از شادی ست

قفس ز بازوانِ تو باشد، چگونه دگر؟
اسیرِ حصرِ تنِ تو به فکرِ آزادی ست

ببین که صید شد این شیرِ در کمین ز دمی
که چشمِ آهوی ما رغبتش به صیادی ست

هدایتم کنی ای عقل و غافلی که مرا
جنونِ عشق و خطا هر دو ارثِ اجدادی ست

رهاست موی تو در باد و وای بر دل و دین
که هست و نیست این دو به دستِ هر بادیست

#م_شیرانی_طلوع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ما به دلتنگی فصلهای رفته
غربتِ فصلهای نیامده
و بغضِ ابرهای غمگین در نفسِ زردِ پاییز
قسم خوردیم
تا به رویای باران
و حرمتِ چشمه
ایمان بیاوریم

ما با زخمهایمان
به هم رسیدیم
و به رسمِ درختان کهنسال
از امیدِ اواخرِ اسفند خواندیم

این کلماتِ سرگردان
که هنوز تو را می‌جویند
لحظه ای که چشمهایت
در شعرهای من جاری شدند را بخاطر دارند

بگو که
می‌شود دوباره
به ضیافتِ انارهای پاییز
و دیوانگی عطرِ پرتقال برگردیم
و من نام تو را هزاران بار نفس بکشم
و با صدای هیاهوی تو
بر شاخه هایم
هر صبح از مرگ بازگردم


#م_شیرانی_طلوع

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀