💖کافه شعر💖
2.27K subscribers
4.26K photos
2.78K videos
11 files
927 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
تا گلستان را نهال قامتش آباد کرد
باغبان چندین خیابان سرو را آزاد کرد

سنگ را در ناله می آرد وداع دوستان
بیستون فریادها در ماتم فرهاد کرد

نیست چون جوهر اگر در بال همت کوتهی
می توان پروازها در بیضه فولاد کرد

مدتی شد گرچه از جوش نشاط افتاده ایم
می توان از خاک ما میخانه ها آباد کرد

تاجداران را طریق خسروی تعلیم داد
این که از هدهد سلیمان وقت غیبت یاد کرد

اینقدر تمهید در تعمیر ما در کار نیست
می توان ما را به گرد دامنی آباد کرد

آه اگر ذوق گرفتاری نخواهد عذر ما
وحشت ما خون عالم در دل صیاد کرد

رفت در گنج گهر پایش چو دیوار یتیم
چون خضر هر کس که در تعمیر ما امداد کرد

این جواب آن غزل صائب که فتحی گفته است
از فراموشان مباد آن کس که ما را یاد کرد

#صائب_تبريزى

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ز خویشتن سفری اختیار خواهم کرد
دلِ پیادۀ خود را سوار خواهم کرد

میان راه چو عیسی نمی‌کنم منزل
ازین گَریوه به همّت گذار خواهم کرد

لباسِ عاریتِ نوبهار ریختنی است
چو عنبر از نَفَس خود بهار خواهم کرد

ز اشک روی زمین را چو دامنِ افلاک
پر از ستارۀ شب زنده‌دار خواهم کرد

همین قدَر که سرم زین شراب گرم شود
نگاه کن که چه با روزگار خواهم کرد

اگر دهند به من باغِ خُلد را صائب
حضورِ گوشۀ دل اختیار خواهم کرد

گَریوه: گردنه، راه ناهموار

#صائب

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آهِ عالمسوز را در سینه دزدیدن چرا؟
برق را پیراهنِ فانوس پوشیدن چرا

در میانِ رفته و آینده داری یک نفس
اینقدر هنگامه بر یک دم فرو‌چیدن چرا

جامه‌ای کز تن نروید، رزقِ مقراضِ فناست
بر لباسِ عاریت چون خار چسبیدن چرا

فوت شد گر از تو دنیا، دشمنی در خاک رفت
دست بر دست از سرِ افسوس مالیدن چرا

از حباب و موج، دریا می‌دهد تاج و کَسَر
بر سرِ این خرقهٔ صد پاره لرزیدن چرا

دستِ افسوسی است هر برگی که می‌روید ز شاخ
در چنین ماتم‌سرایی، هرزه‌خندیدن چرا

چیست دنیا تا به آن آلوده سازی دست خویش؟
بر سرِ خوانِ سلیمان کاسه‌لیسیدن چرا

آبِ حیوان در عقیقِ صبر پنهان کرده‌اند
این چنین آبِ گوارایی ننوشیدن چرا

در چنین وقتی که خوانِ فیض گسترده است صبح
چون گرانجانان ز جای خود نجنبیدن چرا

زین گلستان عاقبت چون باد می‌باید گذشت
بر درختی هر زمان چون تاک‌پیچیدن چرا

ترکِ کوشش دامنِ منزل به دست‌آوردن است
راهِ خود را دور می‌سازی ز کوشیدن چرا

درخورِ تلخی است صائب هر دوا را خاصیت
از سرِ رغبت حدیثِ تلخ نشنیدن چرا؟

#صائب_تبریزی
📙 غزل شمارهٔ ۴۰

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خط نسازد بی صفا آن عارضِ پر نور را
از نسیمِ صبح پروا نیست شمعِ طور را

شکوه مُهرِ خاموشی می‌خواست گیرد از لبم
ریختم در شیشه باز این بادهٔ پر زور را

پا منه بیرون ز حدِ خویش تا بینا شوی
نیست حاجت با عصا در خانهٔ خود کور را

همچنان از خار خارِ دانه چشمش می‌پرد
گر بود زیرِ نگین مُلکِ سلیمان مور را

خرمنِ خود سوخت هر‌کس بی‌گناهان را گزید
نیش گردد آتش آخر خانهٔ زنبور را

ساحلِ دریای پر شورِ جهان، ترکِ خودی است
مهدِ آسایش بود دارِ فنا منصور را

از نظربازانِ خود غافل نگردد شرم حسن
روی دل در پرده باشد غنچهٔ مستور را

نیست صائب در جهان بی‌خودیِ بیمِ گزند
باده‌خواران نُقل می‌سازند چشمِ شور را

#صائب_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کشتی دریائیی دیدم دلم آمد به یاد
حالِ دور افتادگانِ ساحلم آمد به یاد

برق را دست و گریبانِ گیاهی یافتم
گرم‌خونی‌هایِ تیغِ قاتلم آمد به یاد

گوهری افتاده دیدم در میانِ خاک راه
حال جان در ورطۀ آب و گِلم آمد به یاد

از نشاط بی‌ثبات غافلان روزگار
شوخیِ پروازِ مرغِ بسملم آمد به یاد

سرنگون دیدم در آن چاه زنخدان زلف را
قصّۀ هاروت و چاه بابِلم آمد به یاد

سر به‌ هم‌ آورده دیدم برگ‌های غنچه را
اجتماعِ دوستان یکدلم آمد به یاد

نیست
صائب کمتر از منزل حضورِ راهِ عشق
کافرم در راه اگر از منزلم آمد به یاد



مرغ بسمل: مرغ سر بریده. بِسْمل، کوتاه شدۀ بسم الله الرحمن الرحیم است.

#صائب

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آنچه من یافتم از چهره زیبای کسی
به دو عالَم ندهم ذوق تماشای کسی

از خدا می طلبم عمر درازی چون زلف
که کنم موی به مو سِِیرِ سراپای کسی

تیغ ازجوهر خود سلسله جنبان دارد
نیست اَبروی ترا چشم به اِیمای کسی

آن که در خلوت آیینه ندارد آرام
چه خیال است شود انجمن آرای کسی؟

بخت سبزی ز خدا همچو حنا می خواهم
که بمالم رخ پر خون به کفِ پای کسی

چشم دارم که مرا از دو جهان طاق کند
طاق مردانه ی اَبروی دلآرای کسی

خار در پیرهنم جلوه ی یوسف دارد
تا شدم بی خبر از ذوقِ تماشای کسی

خاک دریا شده از موجه ی آغوش امید
تا کجا جلوه کند قامتِ رعنای کسی

من که از تلخی دشنام شوم شادی مرگ
چه توقع کنم از لعلِ شکرخای کسی؟

جای رحم است بر آن قطره ی شبنم صائب
که نظر آب نداد از رخِ زیبای کسی

#صائب_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عارفان زهد لباسی به جُوی نسْتانند


برو ای شیخ، به ما پاکی دامان مفروش


#صائب_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
برای وقتی که با آدم‌های مغالطه‌کار و خیلی‌تعصبی بحث‌مون می‌شه.

نیست درمان، مردم ِ کج‌بحث را جز خامُشی

ماهیِ لب‌بسته، خون در دل کند قُلّاب را

#صائب

معنی: حق آدم‌های سفسطه‌گر و کوردل خاموشی و سکوت است. مثل ماهی که با بستن دهانش، قلاب را حسرت به دل می‌گذارد و خون به دلش می‌کند.

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از شفق هر صبح سازد چهره خونین آفتاب
تا مگر آید به چشم خلق رنگین آفتاب

از بهشت روشنایی روزنی واکرده است
در دل هر ذره از مژگان زرین آفتاب

تا مگر روی ترا ز آیینه بیند پیشتر
می جهد هر صبحدم از خواب شیرین آفتاب


#صائب_تبریزی
#صبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ز کویَت رفتم و الماسِ طاقت بر جگر بستم
تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم

همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش
به غیر از خونِ دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم

به هر چوبِ قفس، پیوندِ دیگر بود بالم را
به زور، این قوّتِ پرواز را بر بال و پر بستم

#صائب_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀