ما بیغمانِ مستِ دل از دست دادهایم
همرازِ عشق و همنفسِ جامِ بادهایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند
تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ما بیغمانِ مستِ دل از دست دادهایم
همرازِ عشق و همنفسِ جامِ بادهایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند
تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسه ای چند برآمیز به دشنامی چند
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسه ای چند برآمیز به دشنامی چند
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وقتی سکوت تو تأیید رفتن است
وقتی رمان عشق تو سرشار از من است
وقتی صدای پای تو بر پلهی قطار
فریاد و ضجّهی از هم بریدن است
سر در گمی- کلافهگیام کم نمیشود
وقتی دلیل بودن من، دل سپردن است
وقتی لب تو نیست نه جهنم نه با بهشت
برزخ تمام سهم من از زنده بودن است
ترمز ندارد این قفسِ تنگِ بیکسی
تا مرگ میبَرَدم این مبرهن است
خواب هم چشم ديدن ما را دگر نداشت
اینجا خیال هم دگر از جنسِ آهن است
دیگر همیشه عینکی از اشک میزنم
وقتی تو نیستی چه نیازی به دیدن است؟
زیباترین حکایتِ شعر معاصرم!
#حافظ برای وصفِ شکوه تو الکن است
ديشب به عطر تنت خدا را فروختم
با هر نسيم خواهش پرواز در من است
در شهر من نغمـهی باران بدون تو
رقاص حسرت یک چین دامن است
حوّای من میوهی قلبم برای تو
اشعار من ماحصل سیب خوردن است
#میلاد_افصح
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وقتی رمان عشق تو سرشار از من است
وقتی صدای پای تو بر پلهی قطار
فریاد و ضجّهی از هم بریدن است
سر در گمی- کلافهگیام کم نمیشود
وقتی دلیل بودن من، دل سپردن است
وقتی لب تو نیست نه جهنم نه با بهشت
برزخ تمام سهم من از زنده بودن است
ترمز ندارد این قفسِ تنگِ بیکسی
تا مرگ میبَرَدم این مبرهن است
خواب هم چشم ديدن ما را دگر نداشت
اینجا خیال هم دگر از جنسِ آهن است
دیگر همیشه عینکی از اشک میزنم
وقتی تو نیستی چه نیازی به دیدن است؟
زیباترین حکایتِ شعر معاصرم!
#حافظ برای وصفِ شکوه تو الکن است
ديشب به عطر تنت خدا را فروختم
با هر نسيم خواهش پرواز در من است
در شهر من نغمـهی باران بدون تو
رقاص حسرت یک چین دامن است
حوّای من میوهی قلبم برای تو
اشعار من ماحصل سیب خوردن است
#میلاد_افصح
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سینه از آتش ِ دل در غم ِ جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطهی دوریِ دلبر بگداخت
جانم از آتش ِ مِهر ِ رُخِ جانانه بسوخت
سوز ِ دل بین که ز بس آتش ِ اشکم، دلِ شمع
دوش بر من ز سَر ِ مِهر، چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز ِ من است
چون من از خویش برفتم دلِ بیگانه بسوخت
خرقهی زهد ِ مرا آب ِ خرابات ببُرد
خانهی عقلِ مرا آتش ِ میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی مِی و خُمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم ِ چشم
خرقه از سَر به درآورد و به شُکرانه بسوخت
تَرک ِ افسانه بگو حافظ و مِی نوش دَمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطهی دوریِ دلبر بگداخت
جانم از آتش ِ مِهر ِ رُخِ جانانه بسوخت
سوز ِ دل بین که ز بس آتش ِ اشکم، دلِ شمع
دوش بر من ز سَر ِ مِهر، چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز ِ من است
چون من از خویش برفتم دلِ بیگانه بسوخت
خرقهی زهد ِ مرا آب ِ خرابات ببُرد
خانهی عقلِ مرا آتش ِ میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی مِی و خُمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم ِ چشم
خرقه از سَر به درآورد و به شُکرانه بسوخت
تَرک ِ افسانه بگو حافظ و مِی نوش دَمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به مِنَّتِ دگران خو مَکُن که در دو جهان
رضایِ ایزد و اِنعامِ پادشاهت بس
به هیچ وِردِ دگر نیست حاجت ای حافظ
دعایِ نیمْ شب و درسِ صبحگاهت بس
#حافظ
#صـبح_بـخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رضایِ ایزد و اِنعامِ پادشاهت بس
به هیچ وِردِ دگر نیست حاجت ای حافظ
دعایِ نیمْ شب و درسِ صبحگاهت بس
#حافظ
#صـبح_بـخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزهایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
#حافظ
#صبـحتون_بخیـر
حال دل تون مثل این دشت سرسبز👈 سبز سبز
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزهایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
#حافظ
#صبـحتون_بخیـر
حال دل تون مثل این دشت سرسبز👈 سبز سبز
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بنفشه طُرّه ی مفتولِ خود گره می زد
صبا حکایتِ زلفِ تو در میان انداخت
ز شرمِ آنکه به رویِ تو نِسبَتَش کردم
سَمَن به دستِ صبا خاک در دهان انداخت
#حافظ
#صـبح_بـخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صبا حکایتِ زلفِ تو در میان انداخت
ز شرمِ آنکه به رویِ تو نِسبَتَش کردم
سَمَن به دستِ صبا خاک در دهان انداخت
#حافظ
#صـبح_بـخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
بده کشتیِّ میْ تا خوش برانیم
از این دریایِ ناپیدا کرانه
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که عنقا را بلند است آشیانه
بده کشتیِّ میْ تا خوش برانیم
از این دریایِ ناپیدا کرانه
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀