جز همین دربدر دشت و صحاری بودن
ما به جایی نرسیدیم، زِ جاری بودن
چالشت چیست که تقدیر تو هم، زین دو یکی است
از کبوتر شدن و بازِ شکاری بودن
دوستخواهی است به تعبیر تو، یا خودخواهی
در قفس، عاشقِ آوازِ قناری بودن؟
چه نشانی است به جز داغ خیانت به جبین
این یهودا صفتان را، زحواری بودن
مرهمی، زندگیام، زخمی اگر، مرگام باش
که به هر کار خوشا، یکسره کاری بودن
گر خزان این همه رنگین و اگرمرگ اینست،
دل کَند گُل به تمامی زِ بهاری بودن
عشق را دیده و نشناخت تُرنج از دستش
آنکه میخواست زِ هر وسوسه عاری بودن
باز«بودن» و«نبودن» ؟ اگر اینست سؤال
همچنان«بودن» اگر با توام. آری، بودن!
دل من! دشت پر از آهوکان شد، تا چند
تو و در حلقهٔ یک یاد، حصاری بودن
آتشِ عشقی از امروز بتابان، تا کی،
زیرِ خاکسترِ پیراری و پاری بودن
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ما به جایی نرسیدیم، زِ جاری بودن
چالشت چیست که تقدیر تو هم، زین دو یکی است
از کبوتر شدن و بازِ شکاری بودن
دوستخواهی است به تعبیر تو، یا خودخواهی
در قفس، عاشقِ آوازِ قناری بودن؟
چه نشانی است به جز داغ خیانت به جبین
این یهودا صفتان را، زحواری بودن
مرهمی، زندگیام، زخمی اگر، مرگام باش
که به هر کار خوشا، یکسره کاری بودن
گر خزان این همه رنگین و اگرمرگ اینست،
دل کَند گُل به تمامی زِ بهاری بودن
عشق را دیده و نشناخت تُرنج از دستش
آنکه میخواست زِ هر وسوسه عاری بودن
باز«بودن» و«نبودن» ؟ اگر اینست سؤال
همچنان«بودن» اگر با توام. آری، بودن!
دل من! دشت پر از آهوکان شد، تا چند
تو و در حلقهٔ یک یاد، حصاری بودن
آتشِ عشقی از امروز بتابان، تا کی،
زیرِ خاکسترِ پیراری و پاری بودن
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روزهاشبشدوشبهاهمهبیدوستسرآمد
چهخبر بودکه از هر کهبه جز او خبر آمد؟
عمرخوشبختیکوتاهمن،آن نیم نفس بود
که پریوار من -آن لحظهی قدرم-به برآمد
رقمم از چه قلم بود که در دفتر عمرم
هر ورق از ورق پیش غم انگیزتر آمد
تازه ازبدرقهی درد به خویش آمده بودم
که به مهمانیام از سوی تو دردیدگر آمد
گله از دوست ندارد پر خونین من، آری
سنگ،سنگیستکهازبختسیاهمبهپرآمد
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چهخبر بودکه از هر کهبه جز او خبر آمد؟
عمرخوشبختیکوتاهمن،آن نیم نفس بود
که پریوار من -آن لحظهی قدرم-به برآمد
رقمم از چه قلم بود که در دفتر عمرم
هر ورق از ورق پیش غم انگیزتر آمد
تازه ازبدرقهی درد به خویش آمده بودم
که به مهمانیام از سوی تو دردیدگر آمد
گله از دوست ندارد پر خونین من، آری
سنگ،سنگیستکهازبختسیاهمبهپرآمد
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آن را که صبح و شام به رویِ تو منظر است
در خانه بیبهانه، بهشتش میسّر است
تنها دهانِ توست که دل را نمیزند
قندی که در مکرّرِ خود نامکرّر است
بی منّتِ بهار زِ مجموعهٔ تنت
گُل کرده باغِ خانگیِ من به بستر است
حسنت چو نقشِ مانوی و نظمِ مولوی
تصویرِ شاعرانه و شعرِ مصوّر است
در عرضِ عمر با تو سفر کردهام، نه طول
تا هر دقیقه با تو به عمری برابر است
خاك اخگرى حقير ز خورشيد؟ آه نه
خورشيد اعظم از تن خاكىت اخگر است
شعرم كجا و عُرضهى برتافتن كجا ؟
با قامتت كه شعر بلند مصوّر است
منظور آفرينش و مقصود خلقتى
غير از تو هر چه هست وجود مكرّر است
من هيچ، حافظ ار بنشيند به وصف تو
بايد سيه كند، همه هر جا كه دفتر است *
#استاد_حسین_منزوی
*چهار بيت آخر اين غزل در حقيقت تضمينى است از غزل ٢٢مِ مجموعهى "حنجرهى زخمى تغزل" با مختصر تغيرى در رديف.
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در خانه بیبهانه، بهشتش میسّر است
تنها دهانِ توست که دل را نمیزند
قندی که در مکرّرِ خود نامکرّر است
بی منّتِ بهار زِ مجموعهٔ تنت
گُل کرده باغِ خانگیِ من به بستر است
حسنت چو نقشِ مانوی و نظمِ مولوی
تصویرِ شاعرانه و شعرِ مصوّر است
در عرضِ عمر با تو سفر کردهام، نه طول
تا هر دقیقه با تو به عمری برابر است
خاك اخگرى حقير ز خورشيد؟ آه نه
خورشيد اعظم از تن خاكىت اخگر است
شعرم كجا و عُرضهى برتافتن كجا ؟
با قامتت كه شعر بلند مصوّر است
منظور آفرينش و مقصود خلقتى
غير از تو هر چه هست وجود مكرّر است
من هيچ، حافظ ار بنشيند به وصف تو
بايد سيه كند، همه هر جا كه دفتر است *
#استاد_حسین_منزوی
*چهار بيت آخر اين غزل در حقيقت تضمينى است از غزل ٢٢مِ مجموعهى "حنجرهى زخمى تغزل" با مختصر تغيرى در رديف.
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روشنان چشمهایت کو؟ زن شیـرین من!
تا بیفروزی چراغی در شب سنگین من
می شوم بیدار و می بینم کنارم نیستی
حسرتتسر میگذارد،بیتو بر بالین من
خودنهتوجیهمناز حُسنیبه تنهاییکه نیست،
جز تو از عشق و امیدو آرزو ، تبیین من
رنج ،رسوایی، جنون،بی خانمانی،داشتم
مرگرا کم داشت تنها،سفرهی رنگین من
ازتو درمانی نمیخواهم بهوصل،امابه
مهر
مر هم زخم دلم باش از پی تسکین من
یابه دست آور دوباره عشق او را یا بمیر!
بادلم پیمانمناینستوجان،تضمین من
من پناه آورده ام با تو، به من ایمان بیار
شعرهایم آیههای مهر و مهرت دین من
شکوه از یار؟آه،نه!این قصه بگذار، آه، نه!
رنجش از اغیار هم ،کفرست در آیین من
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تا بیفروزی چراغی در شب سنگین من
می شوم بیدار و می بینم کنارم نیستی
حسرتتسر میگذارد،بیتو بر بالین من
خودنهتوجیهمناز حُسنیبه تنهاییکه نیست،
جز تو از عشق و امیدو آرزو ، تبیین من
رنج ،رسوایی، جنون،بی خانمانی،داشتم
مرگرا کم داشت تنها،سفرهی رنگین من
ازتو درمانی نمیخواهم بهوصل،امابه
مهر
مر هم زخم دلم باش از پی تسکین من
یابه دست آور دوباره عشق او را یا بمیر!
بادلم پیمانمناینستوجان،تضمین من
من پناه آورده ام با تو، به من ایمان بیار
شعرهایم آیههای مهر و مهرت دین من
شکوه از یار؟آه،نه!این قصه بگذار، آه، نه!
رنجش از اغیار هم ،کفرست در آیین من
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آه ای به تو زیبنده،سرداری و سالاری
وز شان تو شرمنده،منشور علمداری
از قصه ی آن دست پی کرده،غم آورتر
افسانهٔ دندانو مشکاست و گرانباری
همراهعطشرفتیتااسبوچوپرشدمشک
بی مزمزه ای حتّا،برگشتی از آن جاری
بردی به لب آن مشتِ پر آب و ننوشیدی:
"اول همه آنگه من!" این رسمتو بودآری!
درسازتوگرفتآری،هرکسکهبهجانبازی
باخون خود امضا کرد منشور فداکاری
چندانکهفلکباقیست،بانامتونورانیست
هم لوح جوانمردی،هم دفتر عیّاری
تا بار امانت را از دوش نیندازی
ای خط امانِ "شمر"رد کرده به بیزاری
ترشد علمگردون ازخونسحاب ای ماه!
از خون تو تا تر شد بیرق به نگونساری
ای ماه بنی هاشم،ای ماه فلک گردان!
وی ماه فلک،گردان گِردَت به هواداری
تا اوج فلک گیرد،ناچار به تأییدت
شعرم همه ساید سر،بر خاک درت باری
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وز شان تو شرمنده،منشور علمداری
از قصه ی آن دست پی کرده،غم آورتر
افسانهٔ دندانو مشکاست و گرانباری
همراهعطشرفتیتااسبوچوپرشدمشک
بی مزمزه ای حتّا،برگشتی از آن جاری
بردی به لب آن مشتِ پر آب و ننوشیدی:
"اول همه آنگه من!" این رسمتو بودآری!
درسازتوگرفتآری،هرکسکهبهجانبازی
باخون خود امضا کرد منشور فداکاری
چندانکهفلکباقیست،بانامتونورانیست
هم لوح جوانمردی،هم دفتر عیّاری
تا بار امانت را از دوش نیندازی
ای خط امانِ "شمر"رد کرده به بیزاری
ترشد علمگردون ازخونسحاب ای ماه!
از خون تو تا تر شد بیرق به نگونساری
ای ماه بنی هاشم،ای ماه فلک گردان!
وی ماه فلک،گردان گِردَت به هواداری
تا اوج فلک گیرد،ناچار به تأییدت
شعرم همه ساید سر،بر خاک درت باری
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
ای خون اصيلتــ به شتکــ ها ز غدیران
افشانـده شرفــ ها به بلندای دلیـران
جاری شده از کربــ و بلا آمده آنگاه
آمیخته با خـون سیاووش در ایـران
تـو اختر سرخی که به انگیزه تکثیر
ترکید بر آیینه خورشیـد ضمیـران
ای جـوهـر سرداری سـرهـاى بریـده
وی اصل نمیرندگی نسل نمیـران
خرگاه تو می سوختــ در اندیشه تاریـخ
هر بـار که آتش زده شد بیشه شیـران
آن شبــ چه شبی بود که دیدند کواکبــ
نظم تـو پراکنده و اردوی تو ویـران
و آن روز که با بیرقی از یکــ تن بی سـر
تا شـام شدی قافله سالار اسیـران
تا باغ شقایـق بشونـد و بشکوفنـد
باید که ز خـون تو بنوشند کویـران
تا انـدكى از حـق سخن را بگزارند
باید که ز خونتــ بنگارند دبیـران
حدتو رثا نیستــ،عـزاى تـو حماسه استــ
ای کاسته شأن تـو از این معـركه گیـران…
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای خون اصيلتــ به شتکــ ها ز غدیران
افشانـده شرفــ ها به بلندای دلیـران
جاری شده از کربــ و بلا آمده آنگاه
آمیخته با خـون سیاووش در ایـران
تـو اختر سرخی که به انگیزه تکثیر
ترکید بر آیینه خورشیـد ضمیـران
ای جـوهـر سرداری سـرهـاى بریـده
وی اصل نمیرندگی نسل نمیـران
خرگاه تو می سوختــ در اندیشه تاریـخ
هر بـار که آتش زده شد بیشه شیـران
آن شبــ چه شبی بود که دیدند کواکبــ
نظم تـو پراکنده و اردوی تو ویـران
و آن روز که با بیرقی از یکــ تن بی سـر
تا شـام شدی قافله سالار اسیـران
تا باغ شقایـق بشونـد و بشکوفنـد
باید که ز خـون تو بنوشند کویـران
تا انـدكى از حـق سخن را بگزارند
باید که ز خونتــ بنگارند دبیـران
حدتو رثا نیستــ،عـزاى تـو حماسه استــ
ای کاسته شأن تـو از این معـركه گیـران…
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بیتو شبم باستاره، شام غریبان است
با تو شبم بیستاره نیز چراغان است
خسته و دل چسب، مهربان و غم آلوده
آمدنت مثل آفتاب زمستان است
مثل گلی نوشکفته در وسط پاییز
آمدنت آخرین تلاش بهاران است
در تو خلاصهست داستان بزرگ گل
چهره ی توفصل ِفصلهای شکوفان است
نکتهی تاریخ عشقهای اساطیریست
راز غریبی که در نگاه تو پنهان است
دل به چه خوش می کند پس از تو دگر صحرا؟
چشم تو ته ماندهی شراب غزالان است
چشم تو گویا دریچهای است به تنهایی
کاین همه مبهوت و رازدار و هراسان است
حلقهی صیاد گردن تو میآزارد
حال تو آهوی من! چقدر پریشان است
باز «مثلث» همان طلسم قدیم عشق
آه که این داستان، همیشه از اینسان است
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با تو شبم بیستاره نیز چراغان است
خسته و دل چسب، مهربان و غم آلوده
آمدنت مثل آفتاب زمستان است
مثل گلی نوشکفته در وسط پاییز
آمدنت آخرین تلاش بهاران است
در تو خلاصهست داستان بزرگ گل
چهره ی توفصل ِفصلهای شکوفان است
نکتهی تاریخ عشقهای اساطیریست
راز غریبی که در نگاه تو پنهان است
دل به چه خوش می کند پس از تو دگر صحرا؟
چشم تو ته ماندهی شراب غزالان است
چشم تو گویا دریچهای است به تنهایی
کاین همه مبهوت و رازدار و هراسان است
حلقهی صیاد گردن تو میآزارد
حال تو آهوی من! چقدر پریشان است
باز «مثلث» همان طلسم قدیم عشق
آه که این داستان، همیشه از اینسان است
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای بوسهات شراب و از هر شراب خوشتر
ساقی اگر تو باشی، حالم خراب خوشتر
بی تو چه زندگانی؟ گر خود همه جوانی
ای با تو پیر گشتن از هر شباب خوشتر
جز طرح چشم مستت بر صفحهی امیدم
خطی اگر کشیدم نقش بر آب خوشتر
خورشید گو نخندد صبحی تتق نبندد
ای برق خندههایت از آفتاب خوشتر
هر فصل از آن جهانیست، هر برگ داستانی
ای دفتر تن تو از هر کتاب خوشتر
چون پرسم از پناهی، پشتی و تکیهگاهی
آغوش مهربانت از هر جواب خوشتر
خامش نشسته شعرم در پیش دیدگانت
ای شیوهی نگاهت از شعر ناب خوشتر
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ساقی اگر تو باشی، حالم خراب خوشتر
بی تو چه زندگانی؟ گر خود همه جوانی
ای با تو پیر گشتن از هر شباب خوشتر
جز طرح چشم مستت بر صفحهی امیدم
خطی اگر کشیدم نقش بر آب خوشتر
خورشید گو نخندد صبحی تتق نبندد
ای برق خندههایت از آفتاب خوشتر
هر فصل از آن جهانیست، هر برگ داستانی
ای دفتر تن تو از هر کتاب خوشتر
چون پرسم از پناهی، پشتی و تکیهگاهی
آغوش مهربانت از هر جواب خوشتر
خامش نشسته شعرم در پیش دیدگانت
ای شیوهی نگاهت از شعر ناب خوشتر
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به سینه می زندم سر،دلی كه كرده هوایت
دلی كه كرده هوای كرشمههای صدایت
نه یوسفم،نه سیاوش، به نفس كشتن و پرهیز
كه آورد دلم ای دوست! تاب وسوسههایت
تو را ز جرگهی انبوه خاطرات قدیمی
برون كشیدهام و دل نهادهام به صفایت
تو،سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمیكنم اگر ای دوست!سهل و زود، رهایت
گره به كار من افتاده است از غم غربت
كجاست چابكیِ دستهای عقدهگشایت؟
به كبر شعر مَبینم كه تكیه داده به افلاك
به خاكساری دل بین كه سر نهاده به پایت
«دلم گرفته برایت»زبان سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم:دلم گرفته برایت!
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلی كه كرده هوای كرشمههای صدایت
نه یوسفم،نه سیاوش، به نفس كشتن و پرهیز
كه آورد دلم ای دوست! تاب وسوسههایت
تو را ز جرگهی انبوه خاطرات قدیمی
برون كشیدهام و دل نهادهام به صفایت
تو،سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمیكنم اگر ای دوست!سهل و زود، رهایت
گره به كار من افتاده است از غم غربت
كجاست چابكیِ دستهای عقدهگشایت؟
به كبر شعر مَبینم كه تكیه داده به افلاك
به خاكساری دل بین كه سر نهاده به پایت
«دلم گرفته برایت»زبان سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم:دلم گرفته برایت!
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
هزار گل اگرم هست ، هر هزار تویی
گل اند اگر همه اینان ، همه بهار تویی
به گرد حسن تو هم، این دویدگان نرسند
پیاده اند حریفان و شهسوار تویی
زلال چشمه ی جوشیده از دل سنگی
الا که آینه ی صبح بی غبار تویی
دلم هوای تو دارد ، هوای زمزمه ات
بخوان که جاری آواز جویبار تویی
به کار دوستی ات بی غشم ، بسنج مرا
به سنگ خویش که عالی ترین عیار تویی
سواد زیستن را ، ز نقش تذهیبت
به جلوه آر که خورشید زرنگار تویی
نه هر حریف شبانه ، نشان یاری داشت
بدان نشانه که من دانم و تو ، یار تویی
برای من ،تو زمانی ، نه روز و شب ، آری
که دیگران گذرانند و ماندگار تویی
تو جلوه ی ابدیت به لحظه می بخشی
که من هنوزم و در من همیشه وار تویی
#استاد_حسین_منزوی
.❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
هزار گل اگرم هست ، هر هزار تویی
گل اند اگر همه اینان ، همه بهار تویی
به گرد حسن تو هم، این دویدگان نرسند
پیاده اند حریفان و شهسوار تویی
زلال چشمه ی جوشیده از دل سنگی
الا که آینه ی صبح بی غبار تویی
دلم هوای تو دارد ، هوای زمزمه ات
بخوان که جاری آواز جویبار تویی
به کار دوستی ات بی غشم ، بسنج مرا
به سنگ خویش که عالی ترین عیار تویی
سواد زیستن را ، ز نقش تذهیبت
به جلوه آر که خورشید زرنگار تویی
نه هر حریف شبانه ، نشان یاری داشت
بدان نشانه که من دانم و تو ، یار تویی
برای من ،تو زمانی ، نه روز و شب ، آری
که دیگران گذرانند و ماندگار تویی
تو جلوه ی ابدیت به لحظه می بخشی
که من هنوزم و در من همیشه وار تویی
#استاد_حسین_منزوی
.❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مرا با خاک میسنجی، نمیدانی که من بادم
نمیدانی که در گوش کر افلاک فریادم
نه خود با آب کوثر هم سرشتم، نز بهشتم من
که من از دوزخم، با آتش نمرود همزادم
نه رودی سر به فرمانم، که سیلابی خروشانم
که از قید مصب و بستر و سرمنزل آزادم
گهی تنگ است دنیایم، گهی در مشت گنجایم
فرو ماندهست عقل مدّعی در کار ابعادم
برای شب شماری چوب خطِّ روزها کافیست
جز این دیگر چه کاری است با ارقام و اعدام؟
به جای فرق خود بر ریشهی خسرو زنم تیشه
اگر چه عاشق شیرینم و از نسل فرهادم
گهی با کوه بستیزم، گه از کاهی فرو ریزم
به حیرت مانده حتّی آن که افکندهست بنیادم
همان مردن ولی از عشق مردن بود و دیگر هیچ
اگر آموخت حرف دیگری جز عشق استادم
به زخمی مرهمم کس را و زخمی میزنم کس را
شگفتآورترینم، من چنینم: جمع اضدادم!
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نمیدانی که در گوش کر افلاک فریادم
نه خود با آب کوثر هم سرشتم، نز بهشتم من
که من از دوزخم، با آتش نمرود همزادم
نه رودی سر به فرمانم، که سیلابی خروشانم
که از قید مصب و بستر و سرمنزل آزادم
گهی تنگ است دنیایم، گهی در مشت گنجایم
فرو ماندهست عقل مدّعی در کار ابعادم
برای شب شماری چوب خطِّ روزها کافیست
جز این دیگر چه کاری است با ارقام و اعدام؟
به جای فرق خود بر ریشهی خسرو زنم تیشه
اگر چه عاشق شیرینم و از نسل فرهادم
گهی با کوه بستیزم، گه از کاهی فرو ریزم
به حیرت مانده حتّی آن که افکندهست بنیادم
همان مردن ولی از عشق مردن بود و دیگر هیچ
اگر آموخت حرف دیگری جز عشق استادم
به زخمی مرهمم کس را و زخمی میزنم کس را
شگفتآورترینم، من چنینم: جمع اضدادم!
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سیاه چشم به چشم کرم ببخش مرا
ترا به چشم سیاهت قسم، ببخش مرا
مرا به خبط و خطای زبان و دست مگیر
به مروه و به صفای دلم ببخش مرا
اگر به زیب و فر شادیام نمیبخشی
به شأن و شوکت اندوه و غم ببخش مرا
به ماه _ پولک سیمین شاهماهی شب_
به آفتاب _ گل صبحدم _ ببخش مرا
به خاطر غم بسیار اگر نمیبخشی
برای شادی بسیار کم، ببخش مرا
به رمز پروری خاتم سلیمانی
به رازگُستری جامجم ببخش مرا
مرا که مُردهام از لطف خویش احیا کن
دوباره هستیِ بعد از عدم ببخش مرا
هزار مرتبه بخشیدهای مرا، باری
بدین هزار و یکم باز هم ببخش مرا
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ترا به چشم سیاهت قسم، ببخش مرا
مرا به خبط و خطای زبان و دست مگیر
به مروه و به صفای دلم ببخش مرا
اگر به زیب و فر شادیام نمیبخشی
به شأن و شوکت اندوه و غم ببخش مرا
به ماه _ پولک سیمین شاهماهی شب_
به آفتاب _ گل صبحدم _ ببخش مرا
به خاطر غم بسیار اگر نمیبخشی
برای شادی بسیار کم، ببخش مرا
به رمز پروری خاتم سلیمانی
به رازگُستری جامجم ببخش مرا
مرا که مُردهام از لطف خویش احیا کن
دوباره هستیِ بعد از عدم ببخش مرا
هزار مرتبه بخشیدهای مرا، باری
بدین هزار و یکم باز هم ببخش مرا
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چه شد که بازنگشتی؟ چه شد که دیر بماندی؟
که جان عاشقم از انتظارها نراندی؟
به نامهای به سلامی، به پیکی و به پیامی
چه شد که بیخبرت را ز خود خبر نرساندی؟
دلم به مهر فروبستی و به قهر شکستی
مگر برای شکستن دل از کفم بستاندی؟
مرا ز خویش کشیدی برون و در پی عشقت
خراب و خسته چو مجنون، به دشت و درّه کشاندی
کدام توطئه خاموش کرد بانگ رسایت
کز آن ستاره سرودی بر این شکسته نخواندی
بگو بمان که بمانم، بگو برو که نمانم
بدان که حکم، همه حکم توست، هرچه که راندی
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که جان عاشقم از انتظارها نراندی؟
به نامهای به سلامی، به پیکی و به پیامی
چه شد که بیخبرت را ز خود خبر نرساندی؟
دلم به مهر فروبستی و به قهر شکستی
مگر برای شکستن دل از کفم بستاندی؟
مرا ز خویش کشیدی برون و در پی عشقت
خراب و خسته چو مجنون، به دشت و درّه کشاندی
کدام توطئه خاموش کرد بانگ رسایت
کز آن ستاره سرودی بر این شکسته نخواندی
بگو بمان که بمانم، بگو برو که نمانم
بدان که حکم، همه حکم توست، هرچه که راندی
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای خون اصيلت به شتک ها ز غدیران
افشانـده شرف ها به بلندای دلیـران
جاری شده از کرب و بلا آمده آنگاه
آمیخته با خـون سیاووش در ایـران
تـو اختر سرخی که به انگیزه تکثیر
ترکید بر آیینه خورشیـد ضمیـران
ای جـوهـر سرداری سـرهـاى بریـده
وی اصل نمیرندگی نسل نمیـران
خرگاه تـو میسوخت در اندیشه تاریـخ
هر بـار که آتش زده شد بیشه شیـران
آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب
نظم تـو پراکنده و اردوی تو ویـران
و آن روز که با بیرقی از یک تن بی سـر
تا شـام شدی قافله سالار اسیـران
تا باغ شقایـق بشونـد و بشکوفنـد
باید که ز خـون تو بنوشند کویـران
تا انـدكى از حـق سخن را بگزارند
باید که ز خونت بنگارند دبیـران
حدتو رثانیست،عـزاى تـو حماسه است
ای کاسته شأن تـو از این معـركه گیـران…
#استاد_حسین_منزوی
#صلیاللهعلیکــیااباعبدالله
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
افشانـده شرف ها به بلندای دلیـران
جاری شده از کرب و بلا آمده آنگاه
آمیخته با خـون سیاووش در ایـران
تـو اختر سرخی که به انگیزه تکثیر
ترکید بر آیینه خورشیـد ضمیـران
ای جـوهـر سرداری سـرهـاى بریـده
وی اصل نمیرندگی نسل نمیـران
خرگاه تـو میسوخت در اندیشه تاریـخ
هر بـار که آتش زده شد بیشه شیـران
آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب
نظم تـو پراکنده و اردوی تو ویـران
و آن روز که با بیرقی از یک تن بی سـر
تا شـام شدی قافله سالار اسیـران
تا باغ شقایـق بشونـد و بشکوفنـد
باید که ز خـون تو بنوشند کویـران
تا انـدكى از حـق سخن را بگزارند
باید که ز خونت بنگارند دبیـران
حدتو رثانیست،عـزاى تـو حماسه است
ای کاسته شأن تـو از این معـركه گیـران…
#استاد_حسین_منزوی
#صلیاللهعلیکــیااباعبدالله
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای بیتو دلِ تنگم بازیچهی توفانها
چشمان تب آلودم باریکهی بارانها
مجنون بیابانها افسانهی مهجوریست
لیلای من اینک من: مجنون خیابانها
آویختهی دردم، آمیختهی مردم
تا گم شوم از خود، گم، در جمع پریشانها
آرام نمییارد، گویی غم من دارد
آن باد که میزارد در تنگی دالانها
با این تپش جاری تمثیل من است آری
این بارش رگباری بر شیشهی دکانها
با زمزمهای غمبار تکرار من است انگار
تنهاییِ فوّاره در خالیِ میدانها
در بسترِ مسدودم با شعرِ غمآلودم
آشفتهترین رودم در جاری انسانها
دریاب مرا ای دوست، ای دست رهاننده
تا تخته برم بیرون از ورطهی توفانها
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چشمان تب آلودم باریکهی بارانها
مجنون بیابانها افسانهی مهجوریست
لیلای من اینک من: مجنون خیابانها
آویختهی دردم، آمیختهی مردم
تا گم شوم از خود، گم، در جمع پریشانها
آرام نمییارد، گویی غم من دارد
آن باد که میزارد در تنگی دالانها
با این تپش جاری تمثیل من است آری
این بارش رگباری بر شیشهی دکانها
با زمزمهای غمبار تکرار من است انگار
تنهاییِ فوّاره در خالیِ میدانها
در بسترِ مسدودم با شعرِ غمآلودم
آشفتهترین رودم در جاری انسانها
دریاب مرا ای دوست، ای دست رهاننده
تا تخته برم بیرون از ورطهی توفانها
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به سودای آسمان پر و بال میزنی
ولی کو گشایشی از این راه روزنی؟
بر این میلهها گلی نمیروید، ای دریغ
غریب اوفتادهای در این باغ آهنی
به پیکار سرنوشت گرفتار خود شدی
که گر تیغ میکشی به خود زخم میزنی
نِهای همچو عنکبوت که بر غیر میتند
تو چون کرم پیلهای که بر خویش میتنی
دریغا که زندگی به بازیگری تو را
به گلخن فکنده است بدین طبع گلشنی
در اینجا برادران ز یوسف گرانترند
که پتیارگی بسا به از پاكدامنى!
چه جاى تو؟ چون به گِل دهانش بياكنند
چو خورشيد دم زند ز پاكى و روشنى
به بيهوده كارىات دريغ از تو طوطىام
كه بر دشت شوكران شكر مىپراكنى
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ولی کو گشایشی از این راه روزنی؟
بر این میلهها گلی نمیروید، ای دریغ
غریب اوفتادهای در این باغ آهنی
به پیکار سرنوشت گرفتار خود شدی
که گر تیغ میکشی به خود زخم میزنی
نِهای همچو عنکبوت که بر غیر میتند
تو چون کرم پیلهای که بر خویش میتنی
دریغا که زندگی به بازیگری تو را
به گلخن فکنده است بدین طبع گلشنی
در اینجا برادران ز یوسف گرانترند
که پتیارگی بسا به از پاكدامنى!
چه جاى تو؟ چون به گِل دهانش بياكنند
چو خورشيد دم زند ز پاكى و روشنى
به بيهوده كارىات دريغ از تو طوطىام
كه بر دشت شوكران شكر مىپراكنى
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روشنان چشمهایت کو؟ زن شیـرین من!
تا بیفروزی چراغی در شب سنگین من
میشوم بیدار و میبینم کنارم نیستی
حسرتت سر میگذارد بیتو بر بالین من
خود نه توجیه من از حُسنی به تنهایی که نیست
جز تو از عشق و امید و آرزو، تبیین من
رنج، رسوایی، جنون، بیخانمانی داشتم
مرگرا کم داشت تنها، سفرهی رنگین من
از تو درمانی نمیخواهم به وصل، اما به
مهر
مرهم زخم دلم باش از پی تسکین من
یا به دست آور دوباره عشق او را یا بمیر!
با دلم پیمان من اینست و جان تضمین من
من پناه آوردهام با تو، به من ایمان بیار
شعرهایم آیههای مهر و مهرت دین من
شکوه از یار؟ آه، نه! این قصه بگذار، آه، نه!
رنجش از اغیار هم کفرست در آیین من
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تا بیفروزی چراغی در شب سنگین من
میشوم بیدار و میبینم کنارم نیستی
حسرتت سر میگذارد بیتو بر بالین من
خود نه توجیه من از حُسنی به تنهایی که نیست
جز تو از عشق و امید و آرزو، تبیین من
رنج، رسوایی، جنون، بیخانمانی داشتم
مرگرا کم داشت تنها، سفرهی رنگین من
از تو درمانی نمیخواهم به وصل، اما به
مهر
مرهم زخم دلم باش از پی تسکین من
یا به دست آور دوباره عشق او را یا بمیر!
با دلم پیمان من اینست و جان تضمین من
من پناه آوردهام با تو، به من ایمان بیار
شعرهایم آیههای مهر و مهرت دین من
شکوه از یار؟ آه، نه! این قصه بگذار، آه، نه!
رنجش از اغیار هم کفرست در آیین من
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀